به گزارش خبرداغ ، سعید حجاریان در یادداشتی در روزنامه شرق احتمال انقلاب در ایران بعید دانست.
او نوشت:
در سالهای گذشته، از سر تغافل یا شاید خوشبینی از ارتباط تنگاتنگ سیاست خارجی و سیاست داخلی چشمپوشی میشد و گمان میرفت میتوان یکی را بدون دیگری مدیریت کرد و سامان داد؛ اما مدتی است این دو فاکتور بهشدت به یکدیگر پیوند خوردهاند تا حدی که میشود ادعا کرد هر پروژه اصلاحجویانهای باید توأمان از سیاست داخلی و خارجی سخن بگوید.
بههمیندلیل اینکه میگویند هنگامی که سیاست به پایان میرسد، جنگ آغاز میشود، شاید حرف نادرستی باشد، زیرا در این میان دوره فترت یا بهاصطلاح «صلح مسلح» وجود دارد؛ وضعیتی که در آن عنصر زمان به نفع آن طرفی است که دارای قدرت اقتصادی، رسانهای و استخباراتی بیشتری است و همین عوامل ممکن است طرف مقابل را به کرنش وادارد.
واقعیت آن است که سیاست خارجی ما، الگویی مشابه سیاست داخلیمان دارد. نتیجه آنکه میبینیم چه در خارج و چه در داخل با نوعی تعلیق مواجه هستیم. در ادامه، ابتدا نقاط تناظر سیاست خارجی و سیاست داخلی را تصویر میکنم و سپس سراغ یک راهحل میروم.در بررسی ربط و نسبت سیاست داخلی و خارجی با چهار متغیر تأثیرگذار مواجه هستیم؛ «داخل»، «خارج»، «مذاکره» و «جنگ» که همربطی آنها را توضیح خواهم داد.در ناحیه اول که از تقاطع دو متغیر «داخل» و «مذاکره» بهوجود آمده است، بناست میان نیروهای داخلی و نظام مذاکراتی صورت بگیرد تا در پی آن دستاوردهایی از قبیل کارآمدکردن دولت، حقوق بشر، انتخابات آزاد و... حاصل شود.
به بیان دیگر، در این ناحیه انواع گفتارهای ایجابی اصلاحجویان به منصه ظهور میرسد و «اصلاحات ساختاری» پدید میآید.در ناحیه دوم که از تقاطع دو متغیر «خارج» و «مذاکره» به وجود آمده است، مقرر است میان دولتهای خارجی و نظام مذاکراتی صورت بگیرد که اولا در رفتار نظام تغییراتی ایجاد شود و ثانیا بر سر مسائلی از جمله فعالیتهای منطقهای، موشکی و اتمی توافقاتی حاصل شود. این ناحیه عمدتا از سوی دموکراتهای آمریکا و برخی دولتهای اروپایی نمایندگی میشود؛ هرچند رئیسجمهور جمهوریخواهان نیز در مواردی با عدول از گزاره «تغییر رژیم» از «تغییر رفتار رژیم» سخن گفته است.در ناحیه سوم که از تقاطع دو متغیر «خارج» و «جنگ» به وجود آمده، اصلیترین پروژه تغییر رژیم و دخالت نظامی است. استدلالها در این ناحیه اینگونه است که اصلاحات داخلی (ناحیه اول) و اصلاحات خارجی (ناحیه دوم) شکست خورده یا ممتنع شده است؛ بنابراین چارهای جز دخالت خارجی و تغییر رژیم وجود ندارد.
افرادی مانند جان بولتون، مایک پمپئو و امثالهم این نگاه را نمایندگی کرده و میکنند.در ناحیه چهارم که از تقاطع دو متغیر «داخل» و «جنگ» به وجود آمده است، سه نوع اقدام متصور است. اولین آنها هرجومرج است که کمابیش در بخشهایی از اعتراضات دیماه 1396 و آبانماه 1398 به وجود آمد. در آن اعتراضات اولا عنصر سازماندهی غایب و ثانیا پراکندگی بسیار بود و از آن گذشته سازوکار برخورد متفاوت بود، در نتیجه بخشهایی رو به اعتراض آرام رفتند و بخشهایی دیگر میل به خشونت کردند. دومین اقدام سطحی بالاتر و همبستهتر از اعتراضات پراکنده دارد و ذیل عنوان «انقلاب مخملی» صورتبندی میشود. در انقلاب مخملی آلترناتیو خشونتپرهیز وجود دارد که میتواند نظام موجود را به چالش بکشد و با شیوههای مختلف کمکم آن را وادار به عقبنشینی کند و حتی در مواقعی با بخشهایی از حاکمیت ائتلاف کند؛ مانند آنچه در آلمان شرقی یا در جنبش همبستگی لهستان رخ داد و نهایتا باعث سقوط دولتهای مستقر شد.
سومین و آخرین اقدامات، «انقلاب کلاسیک» است؛ نمونه ایدئال انقلابهای کلاسیک انقلاب کبیر فرانسه است که طبقات نوپدیدی مانند بورژوازی و نیز طبقات متوسط جدید توانستند فئودالها را شکست دهند و دولت بوربونها را بدون هیچ مذاکره و زدوبندی در نبردی خونین ساقط کنند. لازم به ذکر است امکان رخدادن انقلاب مخملی و کلاسیک در بعضی کشورها و وضعیتها از جمله ایران بعید و حتی غیرممکن است.