به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین، روز سهشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۵۸، امام خمینی طی پیامی که در روزنامهی کیهان منتشر شد، روز ۲۹ فروردین ماه را روز ارتش اعلام کردند. «روز چهارشنبه ۲۹ فروردین روز ارتش اعلام میشود. ارتش محترم در این روز در شهرستانهای بزرگ با ساز و برگ به رژه بپردازند و پشتیبانی خود را از جمهوری اسلامی و ملت بزرگ ایران و حضور خود را برای فداکاری در راه استقلال و حفظ مرزهای کشور اعلام نمایند.» اما پس از پیروزی انقلاب، ارتش دچار فراز و نشیبهای فراوانی شد، سرانش اعدام و شمار بسیاری از پرسنل آن تصفیه شدند. سید محمود علیزاده طباطبایی، که در مقطع پس از پیروزی انقلاب یکی از همافران نیروی هوایی ارتش و مدتی نیز در بخش اطلاعات آن فعالیت میکرده در میزگردی با حضور محمد عطریانفر با موضوع کودتای نوژه، منتشرشده در شمارهی ۱۳ مجلهی «آگاهی نو»، به دلایل تضعیف ارتش در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب پرداخته است. بخشهایی از گفتوگوی ایشان را در پی میخوانید:
پس از پیروزی انقلاب تنها رکنی که میتوانست مانع نفوذ و گسترش کمونیستها شود ارتش بود. شوروی نیز پیشتر دو ضربهی کاری از ارتش ایران خورده بود: نخست در ۲۱ آذر زمانی که روسیه با تهدید ترومن مجبور به تخلیه آذربایجان شد و عوامل آن در آذربایجان و نیز کردستان ایستادند که این دو منطقه را از ایران جدا کنند؛ ولی ارتش در هر دو منطقه آنها را سرکوب کرد و بیرون انداخت.
دوم، در عمان که در جنگ «ظفار» نیروهای هوایی، دریایی و زمینی ارتش ایران چریکهای عمان را سرکوب کردند. به هر جهت این دشمنی با ارتش وجود داشت. حالا باید با ارتش برخورد میکردند. پیش از انقلاب که شعارهای قیام مسلحانه داده میشد و خود ما نیز در داخل ارتش طرفدار این شعار بودیم؛ اما امام با این شعار مخالفت کرد. نزدیک یک سال در کشور حکومتنظامی بود. در آن یک سال گزارشی نداریم از اینکه کسی از نیروهای حکومت نظامی کشته شده باشد. مردم مقابله نمیکردند و امام نیز اجازهی مقابله نداد، جز در لویزان که یک سرباز را به رگبار بستند.
امام نمیخواستند مردم مقابل ارتش قرار بگیرند، میخواستند ارتش حفظ شود. انقلاب بدون خونریزی پیروز بود. ارتش یک گلوله توپ شلیک نکرد، یک تانک در خیابانها حرکت نکرد، جز روز آخر که تانکهای کوچک آمدند که واحد لشکر گارد را از مرکز آموزش هوایی نجات دهند. یک هواپیما یا هلیکوپتر پرواز نکرد. ارتش نجیب بود.
چنین ارتشی حالا باید از بین برود! وقتی انقلاب پیروز شد، نزدیک به ۲۲، ۲۳ نفر سرلشکر، دهها سرتیپ و سرهنگ و سرگرد و سروان اعدام شدند. سال ۵۴ که بحث کشتی اروند مطرح شد و عراق اعلام کرد که اگر کشتی به اروندرود بیاید آن را میزنیم؛ ارتش ایران آمادهباش داد، کشتی وارد اروند شد و هواپیماهای F4 و F14 بالای سر آن به پرواز درآمدند و عراق هم جرات نکرد کاری انجام دهد. عراق واقعا قدرت ارتش ایران را میدانست. این بود که در الجزایر دست به دامن بومدین شد و قرارداد ۱۹۷۵ که به نفع ایران بود منعقد شد. این ارتش از سال ۵۴ تا سال ۵۷ که انقلاب پیروز شد، بسیار قدرتمندتر شده بود؛ هواپیماهای F14 عملیاتیتر شده بودند... در آن مقطع کشورهای وابسته به شوروی در منطقه عبارت بودند از: مصر، سوریه، عراق، لیبی و یمن. مصر بعد از آمدن سادات از روسیه جدا شد و به سمت غرب رفت. ولی سوریه، عراق، لیبی و یمن از عوامل اتحادیه جماهیر شوروی در منطقه بودند. باید این ارتش آنقدر تضعیف میشد که عراق بتواند آن را از پا درآورد. روسیه میخواست از طریق استقرار دولتی عامل خود در ایران به آبهای خلیجفارس راه پیدا کند، و یک راه رسیدن به این هدف عراق بود؛ بنابراین برای اینکه عراق به ایران حمله کند مقدماتی فراهم کرد:
نخستین مقدمه در یک ماه نخست انقلاب با اعدام سران ارتش انجام شد. بسیاری از آن سران به ناحق اعدام شدند. مثلا سپهبد نادر جهانبانی بهشدت در نیروی هوایی محبوب و ضدآمریکایی بود. خودم شاهد هستم که در پایگاه یکم یک بار بچهها میگفتند جهانبانی سرهنگ آمریکایی را زده است. ماجرا از این قرار بود که ایشان از هواپیما پیاده شده بود و سرهنگ آمریکایی احترام نگذاشته بود، او را صدا کرده و گفته بود چرا احترام نگذاشتی؟ و زده بود درِ گوشش، سرهنگ آمریکایی پا به فرار میگذارد و جهانبانی هم به دنبالش. این ماجرا در پایگاه یکم مثل بمب صدا کرد. جهانبانی ضد آمریکایی بود و هیچ مسئولیتی هم نداشت. شاه به او اعتماد نداشت بنابراین هیچ پستی به او نداد. بالاترین پستِ جهانبانی که شایستهترین فرد بعد از خاتم برای فرماندهی نیروی هوایی بود، معاونت مرکز آموزشی نیروی هوایی بود. دهها میلیون دلار خرج هر کدام از این افراد شده بود تا به آنجا رسیده بودند، آن وقت چنین آدمهایی اعدام شدند...
در مرحلهی بعدی تمام امرای باقیمانده ارتش را بازنشسته کردند؛ یعنی ارتش دیگر در شش ماهه اول سال ۵۸ یک سرتیپ نداشت. سرِ ارتش را قطع کردند.
در مرحله بعدی شروع به پاکسازیِ نیروهای حکومتنظامی کردند، گفتند هر فردی در حکومتنظامی بوده باید پاکسازی شود. یک سال از دورافتادهترین روستاها تا مراکز استانها حکومتنظامی برقرار بوده است و همه پرسنل شهربانی، ژاندارمری و ارتش در آن بودند. بخش عمدهای از آنها نیز پاکسازی شدند.
ذهنیت این بود که جمهوری اسلامی نمیخواهد با کسی بجنگد؛ یکدفعه در نیروی هوایی متوجه شدیم که در شورای انقلاب تصویب شده است که باید هواپیماهای F14 را برگردانیم. ما اعتراض کردیم و گفتیم میتوانیم اینها را نگه داریم و اداره کنیم. بعدها از مرحوم دکتر یزدی پرسیدم قضیه هواپیماهای F14 چه بود؟ گفت شهید چمران (وزیر وقت دفاع) به شورای انقلاب نامهای نوشت مبنی بر اینکه فرماندهی نیروی هوایی گزارش کرده است که ما بیش از سه ماه امکان پشتیبانی از هواپیماهای F14 را نداریم. دکتر یزدی میگفت من با وزارت خارجه آمریکا وارد مذاکره شدم که اینها را پس بدهیم؛ گفتند، نمیخواهیم. با کانادا وارد مذاکره شدیم که هواپیمای F14 را بدهیم ماشینآلات کشاورزی بگیریم، که دیگر جنگ شروع شد و دیدیم که به آن هواپیماها احتیاج داریم.
ببینید! یک بار اعدام سران ارتش، یکبار پاکسازی به بهانهی حکومتنظامی، یک بار دیگر وابستگان به رژیم؛ پیش از انقلاب حکم تمام افسران از «ستوان ۳» به بالا را شاه امضا میکرد. هر فردی را که با شاه عکس داشت اخراج کردند. دیگر از این ارتش چه میماند؟!
نکتهای که در مورد تصفیه ارتش گفتید، به خاطر نگرانی نظام بود از اینکه مبادا ارتش کودتا کند، یا نه رقابتهای درونی ارتش نیز در این تصفیهها نقش داشت؟ شما در مصاحبهای به تودهایها، انجمن حجتیه و بچه مسلمانها اشاره کردهاید. آیا این رقابتها و نفوذ این گروهها موجب این تصفیهها شد؟
علیزاده طباطبایی: خیر، اینها قبل از شکلگیری این گروهها بود.
پس این حذف به خاطر چه بود، جریان خارجی یا نگرانی نظام؟
علیزاده طباطبایی: اگر نگرانی نظام هم بود، به عقیده من یک جریان خارجی آن را ایجاد کرده بود. حتی خود ما...؛ به خاطر دارم، سال اول انقلاب ما همافرها بهشدت معترض بودیم و میگفتیم ارتش باید پاکسازی شود، اینها طاغوتیاند. متوجه واقعیت نبودیم. ۱۹ بهمن سال ۵۸ یعنی یک سال پس از انقلاب در سالگرد بیعت همافران ارتش با امام خمینی، ما تصمیم به یک اعتصاب مثبت گرفتیم. گفتیم به گونهای که هیچ کاری تعطیل نشود، از سراسر کشور همه همافرها برای دیدار امام به قم برویم. شاید بیش از ۵، ۶ هزار همافر را از سراسر کشور جمع کردیم و به قم بردیم. امام ملاقات خصوصی نداد و گفتند، قاطیِ جمعیت بیایید. رفتیم آنجا بیانیهای خواندیم که یک بند آن این بود: «ما خواهان ارتش بیطبقه توحیدی هستیم.» ببینید چطور تحت تاثیر جریان چپ بودیم! امام در صحبتهایش اصلا اشارهای به حضور ما نکردند، گفتند همه تلاش کنید مجلس خبرگان تشکیل شود، مملکت قانون میخواهد، این مملکت همهاش طاغوتی بوده باید اسلامی شود، جامعه بیطبقه جامعهی حیوانات است. ما گفتیم تیمسارها روی ذهن امام هم تاثیر گذاشتهاند؛ یک لیست ۱۴۸ نفره از تیمسار، سرتیپ و سرلشکر نیروی هوایی را تهیه کردیم و بردیم پیش آقای خلخالی. ایشان زیر آن لیست نوشت: «افسران نامبرده بالا از نیروی هوایی اخراج میگردند.» از فردای آن روز شهید بهشتی و چمران با هر کدام از آنها تماس گرفتند و به دنبال هر کدام از آنها رفتند، جرات نکردند برگردند! گفتند خلخالی ما را اخراج کرده است. نیروهای کیفی ارتش اینطور اخراج شدند. مثلا سرلشکر باقری واقعا مردی شریف و خلبانی شایسته بود. ایشان از ۵۸ تا ۵۹ فرمانده نیروی هوایی بود. قضیه طبس که پیش آمد، گزارش شد که هواپیماهای آمریکا آنجا هستند. تصمیم گرفته شد که آنها را بزنند. گفتند ممکن است فرار کنند. دستور از ستاد ارتش آمده بود. خلبانی که اینها را زد بسیار حزباللهی و متدین بود. بعد گفتند توطئه بوده است! سر همین اتفاق سرلشکر باقری را برکنار کردند. اصلا توطئهای در کار نبود.
گفتند بنیصدر میخواسته اسناد را از بین ببرد.
علیزاده طباطبایی: چه سندی؟! آیا چهار تفنگدار که میآیند با خود سند میآورند؟!
داخل ارتش هم در سال ۵۸ کاملا به هم ریخته بود: اعتصاب و...؛ من در کمیته استقبال بودم، بعد فرمانده سپاه به من ابلاغ کرد که به عنوان معاون فرمانده سپاه بروم پادگان عباسآباد را راهاندازی کنم. به پادگان عباسآباد رفتم که دژبان تشکیل دهیم و..؛. شاید ۱۰-۱۵ روز آنجا بودم که یکدفعه خبر آوردند که چه نشستهای که در نیروی هوایی انتخابات شده، شورا تشکیل شده و کمونیستها شورا را گرفتهاند. آقای امامی کاشانی (امام آن زمان تمام ارجاعاتش را در حوزه نظامی به امامی کاشانی میداد) به من گفت که تکلیف شرعیات این است که برگردی. این شد که سپاه را رها کردم و به نیروی هوایی رفتیم.
بعد از انقلاب بخشنامهای از ستاد ارتش آمد که انجمنهای اسلامی منحل شود و همه سر کارشان بروند. من از انجمنهای اسلامی به ستاد ارتش رفتم، دیدم آقای دکتر روحانی و شیخ دیگری به نام افتخاری آنجا هستند. روحانی میگفت: تنبلی را کنار بگذارید، شما آدمهای فنی هستید، بروید سر کار فنیتان، روابطعمومی هم کار خودش را میکند. نخستین درگیری من با ایشان آنجا بود. یک سرهنگی هم چای آورد. گفتم آشیخ این میخواهد تو را خر کند، این که کارش چای دادن نیست! گفت حاج آقا میبینید! ما برای برادران همافر چای هم میآوریم، اینطور برخورد میکنند. گفتم اینهایی که تا دیروز گوگوش را میآوردند، حالا میخواهند برای ما آقای مطهری و بهشتی را بیاورند. ما بلند شدیم ناامید و دلشکسته رفتیم سراغ آقای جلالالدین فارسی (اول سال ۵۸ بود) که آقا ما چه کار کنیم؟ گفت بروید پیش آقای خمینی بگویید که کشورهایی که انقلاب کردهاند مثل لیبی در کنار ارتش یک سیاسی ایدئولوژیک نیز ایجاد کردهاند. بگویید ایشان به من یک حکم بدهند به عنوان فرمانده سیاسی ایدئولوژیک که بیایم شما را سازماندهی کنم و...؛ ما هم خوشحال نزد احمد آقا رفتیم. احمد آقا ماجرا را به امام گفتند و سه روز بعد به ما اطلاع دادند امام گفتهاند بروید پیش آقای امامی کاشانی. رفتیم؛ آقای امامی کاشانی، آقای شیخ غلامرضا صفایی را به عنوان رئیس سیاسی ایدئولوژیک ارتش معرفی کردند که تا دو سال پیش هم در این سمت بود.
من به نیروی هوایی برگشتم و دوباره انتخابات برگزار کردیم. در آن مقطع پایگاه یکم مثل دانشگاه تهران شده بود و همه گروهها در آنجا دفتر داشتند؛ از چریکهای فدایی گرفته تا مجاهدین و جبهه ملی و...؛ در چنین وضعیتی که ارتش چند بار تصفیه شده بود، ما تصفیهی دیگری به راه انداختیم. گفتیم هر فردی به گروهها وابسته است باید اخراج شود! و خیلی جالب است که آقای ریشهری از ما حمایت میکرد. سرهنگ بیژن کبیری که تودهای بود و بعدا اعدام شد نیز ایشان را هدایت میکرد! آقای ریشهری خیلی تلاش کرد که جلوی اعدام کبیری را بگیرد اما موفق نشد.
تودهایها نیز شامل این تصفیه شدند؟
علیزاده طباطبایی: تودهایها را نمیشناختیم. این تصفیهها را درست در زمانی انجام دادیم که خلق کرد، خلق عرب، خلق ترکمن و... در حال تحرک در بیشتر نقاط کشور بودند. جالب است که ما به همه آنها گروههای آمریکایی میگفتیم، در حالی که همه روسی بودند و ریشه چپ داشتند. در سال ۵۸ فضایی ایجاد شده بود که وقتی مجروحان کردستان را به مهرآباد میآوردند تا از آنجا با هواپیمای سی-۱۳۰به اروپا ببرند شعار ضدانقلابی سر میدادند! حتی سال ۵۹ قبل از کودتا در گردان خلبانها اختلاف افتاده بود، من رفتم اختلاف را حل کنم. مرحوم سرتیپ منوچهر محققی که فرمانده گردان بود گفت (سه محققی داشتیم: احمدعلی، آیت، منوچهر. احمدعلی انسانی پاک و سالم بود که خود من از آمریکا او را برگرداندم. ایشان چهار پنج سال پیش درگذشت و با احترام دفن شد. آیت محققی در کودتا بود و اعدام شد، منوچهر محققی نیز خلبانی بسیار شایسته بود.) یک عده آمدهاند عکس آقای خمینی را در اینجا نصب کنند، من میگویم خلبان نباید سیاسی باشد، اگر شما عکس (امام) خمینی را بگذارید، یک عده هم میخواهند عکس شاه را بگذارند. ببینید در یک سال و نیم پس از انقلاب چنین فضایی در ارتش حاکم بود. کودتا در چنین فضایی رخ داد.
پس اینکه نقل میشود که آقای دکتر روحانی میخواست ارتش را تصفیه کند، و با چمران بر سر این قضیه اختلاف داشت، درست نیست؟
علیزاده طباطبایی: خیر! ما میخواستیم ارتش تصفیه شود. آقای روحانی نظرش این بود که تیپ نوهد باید منحل شود. به هر جهت نوهد گارد ویژه شاه بودند. ایشان میگفت منحل شود؛ اما چمران میگفت خیر! ما میتوانیم از اینها استفاده کنیم. آقای روحانی نقش موثری در تصفیه ارتش نداشت. بعید میدانم که با دکتر چمران هم اختلافی داشت. دکتر چمران بهشدت با پاکسازی ارتش مخالف بود. حتی دیدگاه ایشان در مورد کودتا، همین دیدگاهی بود که اکنون من دارم. آن روز ایشان در مجلس بهصراحت گفت: کودتایی وجود نداشت؛ توطئه بود که به ارتش صدمه بزنند.