به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین، ما سه سیاست فرهنگی داریم. ابتدا سیاست فرهنگی ای که مورد تصویب قرار می گیرد. دیگری سیاست فرهنگی ای است که توسط دولت و صدا وسیما در عمل آن را اجرا می کنند. و در آخر سیاست فرهنگی ای که توسط مردم تجربه می شود. برای مثال سریال حضرت یوسف را می سازند، مردم به کاراکتر زلیخا علاقمند هستند و ...محور سوم سیاست فرهنگی تجربه شده توسط مردم است. ناسازه بنیادی سیاست فرهنگی در ایران این است که این سه نوع سیاست در ایران هیچگونه سازگاری بایکدیگر ندارند
گروه اندیشه: ناسازه های فرهنگی و پیامدآن از تجربه های نامطلوبی است که در جمهوری اسلامی ایران گسترش یافته است. این ناسازه ها در سه حوزه مشاهده می شود: آن چه در قانون کلان کشور از جمله قانون اساسی و ... مشاهده می شود. مرحله دوم مربوط به برداشت دولت هاست و همچنین صداو سیما در باره آنچه تبلیغ کرده و اجرا می کنند. و در نهایت تجربه مردم است که خلاف دو مورد دیگر به شیوه زیست خود می پردازند، و نظر رسمی حاکمیتی در سبک زندگی آنان راه ندارد. این نیز به گفته دکتر نعمت الله فاضلی در نشست« فرهنگ در برنامه های توسعه ملی » خانه اندیشمندان علوم انسانی، مربوط به نحوه مداخله دولت در زیست فرهنگی مردم است. از نظر او این نقیصه از آن جا حاصل شده که تفکیک نهادی، در بخش های مختلف از جمله حوزه فرهنگ و ساحت های مختلف آن به رسمیت شناخته نشده ، و همین ام منتهی به فقدان سیاست فرهنگی منسجم و معقول در کشور شده است. از نظر او از میان سه رویکرد به سیاست فرهنگی به مثاله ابزاری و ایدئولوژیک، رویکرد انتقادی، و رویکرد ارتباطی، نظام سیاسی تنها به رویکرد تحقق سیاست فرهنگی ابزاری و ایدئولوژیک است که قادر نیست، از منظر فوکویی به توسعه مویرگی قدرت منتهی شده، و به توسعه منتهی شود. متن سخنان این استاد دانشگاه را می خوانید.
***
با توجه به فرصتی که دارم، به برخی از ناسازه های فرهنگی در ایران معاصر و ایران امروز اشاره می کنم؛ پارادوکس هایی که موجب شده، ما در واقعیت تاریخ معاصر خودمان بحران های حاد و وحشتناکی را تجربه بکنیم. پیش از این دو کتاب نوشته ام به نام های «نگرش نو به سیاست فرهنگی» با همکاری آقای مرتضی قلیچ ، و «مساله مدرسه» که به سیاست آموزشی در ایران می پردازد، که فکر می کنم دوستان دو کتاب مذکور را مطالعه کرده اند. جدا از مقالاتی که نوشته ام، در این دو کتاب، ناسازه های سیاست فرهنگی و جامعه معاصر خودمان و جمهوری اسلامی ایران را توضیح داده ام. تلاش می کنم فهرست وار ناسازه های سیاست های فرهنگی در جامعه خودمان را توضیح بدهم، و برای این کار هم یک مرور کوتاه و اشاره تاریخی خواهم داشت، مبنی بر این که این ناسازه ها از کجا شروع می شوند، و چگونه به امروز که می رسند، این ناسازه ها تشدید می شوند، و پیامدهای آنان هم برای جامعه شدیدتر و بحرانی تر می شود.
تعریف سیاست فرهنگی
سیاست فرهنگی در عام ترین معنایش نحوه مداخله حکومت یا دولت در فضای نمادین و معنایی جامعه است. این که حکومت چگونه در شیوه ای که مردم بدنشان را می فهمند، زندگی را تفسیر یا انسان بودن، هویت، و زیستن و زندگی در جامعه را درک می کنند، مداخله می کند، موضوعی بسیار مهم است. اگر فرهنگ را به این معنا بگیریم، یعنی تاروپود معنایی که انسان ها به دورخودشان به طور جمعی می طنند. این تار طنیدن با تار طنیدن عنکبوت فرق اساسی دارد و آن این که عنکبوت به حکم غریزه تار می طند. در عین حال عنکبوت با مبادرت به چنین کاری، قدرت تولید نمی کند. اما انسان ها این گونه نیستند. انسان ها زمانی که به صورت جمعی در اشکال مختلف قبیله، کلانشهری مثل تهران، یا در شکل ملت زیست می کنند، با طنیدن تارهای معنایی در دور و بر خودشان، قدرت را تولید کرده و با یکدیگر رقابت یا ستیز می کنند.
جان گری فیلسوف بلندآوازه انگلیسی در سال ۲۰۰۲ کتاب سگ های پوشالی را نوشت، که دوستان حوزه فلسفه اخلاق با این کتاب کاملا آشنایی دارند، می گفت انسان موجود خردورز نیست، انسان موجود طمع ورز و تجاوزگر است. او توضیح داد این تعارف است که آدم ها اخلاق مدار هستند. به هر حال فرهنگ در بعد معنایی اش، روایتی است که آدم ها برای قدرت یافتن، توانمندی و سامان دادن به منافع خود و زیستی که هم به نیازهایشان پاسخ بدهد، و هم از طریق آن به منزلت و اعتبار برسند ، خلق می کنند تا به رسمیت شناخته شوند.
دربار قاجار، تکنولوژی های هنری
تازه ترین کتابی که من خوانده ام، کتابی است به نام «نقاشی های سلطنتی ایران در دوره قاجار»، این کتاب توسط خانم مریم اختیار، تقریبا دو دهه پیش به انگلیسی نوشته اند، و همین چند روز اخیر به بازار آمده است. این کتاب در بازار جهانی هم خیلی سروصدا کرده است. زیرا مجموعه ای از نقاشی ها و هنر قاجار را روایت می کند، ضمن این که نقاشی هایش بسیار دیدنی است، و مقالاتی که برای خواندن از محققان برجسته گردآوری کرده، بسیار خواندنی است. درواقع کتاب با نقاشی های دوره فتحعلیشاه شروع می شود، و روی جلد آن هم تصویر عباس میرزا است. فتحعلیشاه خیلی به جواهرات و نقاشی علاقه داشت، آن زمان هنوز دوربین عکاسی ابداع نشده بود. به فتحعلیشاه، باباخان هم می گفتند. او به دلیل علاقه به نقاشی، نقاش هایی را به دربار دعوت یا پرورش داده بود، تا از تمثال مبارک باباخان، در هرجایی که امکانش وجود داشت نقاشی بکشند. از جمله نقاشی ها می توان به نقاشی ای که در چشمه علی انجام شد و هنوز هم هست، همچنین نقاشی از کاخ هایی که می ساخت اشاره کرد. این نقاشی ها از فتحعلیشاه و دیگران، در موزه های جهان بعضا وجود دارد.
اما فتحعلیشان از هنر نقاشی چه استفاده ای می کرد؟ او می خواست با نقاشی که جایگاه ویژه ای در زمان او در دربار پیدا کرد و شعر، نظام سیاسی را متوجه این موضوع کند که برای تولید قدرت و سلطه، و شکل دادن به سیاست، به هنر نیاز است. پیش از دوره فتحعلیشاه و به طور کلی قاجار، زبان شعر که همان طور که می دانید ادبیات درباری به آن می گویند، در خدمت قدرت و سلطنت بود، اما تصویر هم به طور گسترده ای به آن اضافه شد.
قبل از آن محمدشاه، عباس میرزا نایب السلطنه، و هم ناصرالدین شاه، به مقوله نقاشی نظر ویژه داشتند. البته ناصرالدین شاه، عکاسی را به آن اضافه کرد، در سال ۱۸۲۹ دوربین عکاسی ابداع شد، دو الی سه سال بعد، عکاسی وارد ایران شد. به عبارت دیگر در حوزه تکنولوژی عکاسی، با یک فاصله خیلی کمی، تقریبا همزمان با جهان، عکاسی هم وارد ایران شد. ناصرالدین شاه نخستین عکاس ایرانی بود که عکاسی می کرد. او تولید انبوهی از عکس هایش را به عمل آورد. از ناصرالدین شاه حدود ۴۰ هزار عکس باقی مانده است.
پس از شعر و نقاشی در دوره فتحعلیشاه، از دوره ناصرالدین شاه به بعد، عکاسی و سپس صنعت چاپ و با آن روزنامه هم وارد ایران شد. از همان زمان که میرزاصالح شیرازی، در ۱۸۱۸ در انگلیس فارغ التحصیل شد، هنگام بازگشت به ایران، با خودش یک دستگاه چاپ هم به ایران آورد و کاغذ اخبار را منتشر کرد. سپس روزنامه هم اضافه شد، پس از آن ها دوربین فیلمبرداری از اواخر دوره محمدعلی شاه، و احمدشاه به ایران وارد شد و ایرانیان با این دو پدیده جدید آشنا و این دو نیز بخشی از قدرت شدند.
به این ترتیب با گسترش تکنولوژی هایی که به تولید و توزیع نمادها و نشانه ها در جامعه ایران می پرداختند، ماهیت دستگاه سیاست یعنی تولید و توزیع قدرت و نحوه مواجهه نظام سیاسی با جامعه در ایران تحت تاثیر این تکنولوژی ها تغییر کرد. با آمدن رادیو و بعد تلویزیون، و سپس دنیای مجازی و اینترنت، داستان دولت در ایران در نسبت با فضای نمادین با ایماژها، صداها، با موسیقی، و حوزه فرهنگ، وثیق تر می شود.
می خواهم بگویم یک بال داستان سیاست فرهنگی در ایران، بال تکنولوژی ها است و این که چگونه زمانی که دولت ها در ایران شکل می گیرند، تحت تاثیر تحولات فناورانه، تعریف و برداشتشان از چگونگی تولید و توزیع قدرت تغییر می کند و بیشتر با ساختارهای عاطفی و احساسی جامعه درگیر می شوند. چون کارهایی که شعر، نوشتار، نقاشی و رنگ، موسیقی، معماری، و دوربین، رادیو، صدا، تلویزیون، ماهواره، و اینترنت و مولتی مدیا انجام می دهند، درگیر کردن ساختار عواطف جامعه با قدرت است. یا برعکس درگیر کردن ساختار قدرت با عواطف در ساختار جامعه است.
آغاز گفتمان تغییر
از آنجا که این تارهای معنایی در بافت های جغرافیای، تاریخی، زبانی و مذهبی گوناگون طنیده می شوند، تولید تفاوت می کنند. در ایران معاصر داستان ما این است که انسان ایرانی زمانی که وارد دنیای مدرن و دنیای معاصر می شود، و می خواهد مفهوم معاصریت خودش را خلق بکند، به طور طبیعی با تکنولوژی های روز درگیر می شود. با رویه و روال های معناساز روز درگیر می شود. از فتحعلیشاه شروع کردم به این دلیل که او به تعبیر یکی از کتاب های اخیری که در باره «گفتمان های تغییر در ایران» نوشته شده، توضیح می دهد که از دوره فتحعلیشاه است که گفتمان تغییر به معنای مدرن و جدی اش در ایران مطرح می شود. از آن دوره است که نخبگان درباری درصدد این هستند که سازوکار حکمرانی را در کشور، تغییر بدهند و از همان موقع هم درگیر فرهنگ، هویت، زبان، مذهب، و تفاوت ها می شوند. سپس به تدریج که فرآیند مدرن شدن و معاصر شدنمان، توسعه می یابد، این درگیری بیشتر و عمیق تر می شود. یعنی در گذشته روستای مصلح آباد فراهان که من بودم، و در زمان فتحعلیشاه تاسیس شده، بوروکراسی ای وجود نداشت که به روستای مذکور دسترسی داشته باشند. مردم مصلح آباد هرکاری می خواستند، انجام می دادند. مدرسه، نیروی بهداشت، نیروی نظامی، هیچیک وجود نداشتند. اربابی وجود داشت که آن منطقه را اداره می کرد. در بهترین حالت مالیاتی را از اهالی روستا می ستاند و به دولت مرکزی پرداخت می کرد. در دیگر مناطق هم همینگونه بود.
اما زمانی که دولت مدرن شکل می گیرد، بوروکراسی هم به وجود می آید. در نتیجه بوروکراسی بازوی بزرگی برای دولت ها می شود. دولت ها بوروکراسی را تنها مرتبط با اداره کشور نمی دانند، بلکه بوروکراسی را برای اداره فرهنگ نیز به کار می برند به این معنا که فرآیند تولید معنا و شیوه زندگی و طنیدن تارها را فراهم کرده مدیریت بکنند. زیرا قدرت مرکزی فکر می کند برای اعمال قدرت باید بتواند ذهن مردم را در تملک خودش در بیاورد، آن را کنترل بکند و به شکلی که خودش می خواهد دربیاورد.
فتحعلیشاه، مشروطه و ورود ناسازه های سیاست فرهنگی
در ایران تبار سیاست فرهنگی، به دوره فتحعلیشاه بر می گردد. اما از دوره مشروطه سیاست فرهنگی، تعین سیاسی بیشتری پیدا می کند. در نخستین مجلس شورای ملی در عصر مشروطه، قوانینی برای اداره فرهنگ وضع شد. در سال ۱۲۹۸ نخستین قانون آموزش و پرورش مصوب شد. البته در سال ۱۲۳۱ دارالفنون تاسیس شد، اما پس از آن مدرسه های جدیدی که ایجاد شدند، به ویژه مدارس، ماهیت مدنی داشتند. به عبارت دیگر دولت در تاسیس مدارس دخالت آنچنانی نداشت. البته این موضوع در باره دارالفنون صدق نمی کند. اما در باره مدرسه ها که رشدیه و دیگران آن ها را در سراسر کشور گسترش دادند، عمدتا و نه به طور کامل، هویت مدنی داشتند. اما از سال ۱۲۹۸ دولت برای مدرسه قانون وضع می کند. این دولت است که می گوید سواد، محتوای درسی و برنامه درسی چیست. از همانجاست که داستان ناسازه های سیاست فرهنگی در ایران شروع می شود؛ به این معنا ناسازه که دولت به چیزهایی توجه و قوانینی را مصوب می کند، آرزوهایی را در سر می پروراند که با واقعیت های اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی جامعه ما سازگار نیست. جدا از ناسازه های درونی و منطقی که این قوانین داشتند.
سیاست فرهنگی و تفکیک پذیری نهادی
اما نکته مهم آن است که در همین زمان nation state ها در همه جای دنیای مدرن دارند شکل می گیرند. آنان دارای یک روح دمکراتیک هستند، این موضوع چه در نخستین قانون اساسی آمریکا، چه در انقلاب فرانسه و دیگر نقاظ وجود دارد. دمکراسی در ساده ترین زبان، این است که مردم با تکثر و تنوع اشان بتوانند به نحو موثر مشارکت فعال در شکل دادن به قدرت و سامان سیاسی جامعه داشته باشند. nation state ها از همان زمان شکل گیری، همراه با سازوکارهای مدرن ایجاد شدند که مهمترین آن ها، تفکیک پذیری نهادی است؛ به این معنا که درست است دولت مجاز می شود در ساختار معنایی جامعه مداخله کند، اما چنین مداخله ای مشروط و محدود است. هم قانون و هم ساختار nation state دولت را محدود می کند، زیرا ساختار، به تفکیک نهادی می پردازد و حوزه های
اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی را از هم تفکیک می کند. گاه این کلمه ها را کنار هم می گذاریم، گویی این کلمات برای خوش آیندی زبان است. این در حالی است که در صورتبندی جامعه مدرن، هر یک از این کلمات دارای حقوق برای ملت هستند. یکی از این ها تفکیک پذیری نهادی آنان است. تفکیک پذیری به این معنا است که ارتباط بین آنان از نوع ارگانیک بوده، نه از نوع ایجاد اختلال یا سیطره ارتباطی یکی بر دیگری باشد. لذا حوزه قدرت اجرایی و دولت نباید در قوه قضاییه یا قوه مقننه، یا در فرهنگ ، آموزش، دانشگاه، نظامی، بانک مرکزی ، پول و اقتصاد و ... دخالت بکند. استقلال نهادی هر یک بر اساس اقتضائات وجودی خودش باید حفظ شود. این امر از بنیان های دولت مدرن در جهان است.درست است که مدرنیته و nation state ها اجازه می دهند که دولت ها در حوزه فرهنگ مشارکت و مداخله کنند. اما این مشارکت تحت شروطی امکانپذیر است. اگر این شروط وجود نداشته باشد، دچار ناسازه می شود.
مشکلات بزرگ ایران و فقدان سیاست فرهنگی
در ایران با بحران عظیمی روبه رو شده ایم. در یک فصل از کتاب «نگرش نو به سیاست فرهنگی»، به یکی از این بندها اختصاص داده ام؛ این که زمانی که تفکیک پذیری نهادی در جامعه ای وجود نداشته باشد، اساسا سیاست فرهنگی وجود ندارد. ببینید مفهوم cultural policy برای کشورها و جوامعی به کار برده می شود، که در آن ها تفکیک پذیری نهادی وجود دارد به این معنا که بخشی وجود دارد که به آن فرهنگ، یا قوه قضاییه، بانک مرکزی و اقتصاد، یا حوزه نظامی و ...می گویند. اگر این بخش ها توسط حاکمیت، استقلال نهادی پیدا نکنند، نمی توانند وجود داشته باشند.
ما بعد از جمهوری اسلامی، با مشکل اضمحلال سیاست فرهنگی مواجه هستیم. از این رو اساسا ما فاقد سیاست فرهنگی هستیم. زیرا در این باره فاقد تفکیک پذیری نهادی هستیم. زمانی که حاکمیت مجاز هست به هرگونه که مایل بود در حوزه های آموزش، دانشگاه ها، زندگی و شیوه زیست ، سبک زندگی و ختی در رختخواب مردم به دلخواه خودش دخالت بکند، معنای این سخن آن است که در این کشور سیاست فرهنگی وجود ندارد. در حوزه های دیگر همچون هنر، کتاب، موسیقی، اگر حکومت لجام گسیخته، مجاز باشد، هرگونه که می خواهد مداخله بکند، باز هم معنایش این است که موضوعی به نام سیاست فرهنگی وجود ندارد. سیاست فرهنگی در کشورهایی وجود دارد که عرصه های گوناگون استقلال نهادی دارند.
پیامدهای فقدان سیاست فرهنگی
«پیر بوردیو» جامعه شناس بلند آوازه استعاره زیبایی در باره تفکیک پذیری نهادی دارد. او توسعه جامع کشورها را بر اساس میزان توسعه تفکیک پذیری نهادی می داند. و در کتاب انسان آکادمیک خود استعاره ای به کار می برد به نام «خطای اتصال». او می گوید وقتی حکومت استقلال نهاد را به رسمیت نشناسد، و برای مثال هر کجا که توانست مانند دانشگاه مداخله بکند، خطای اتصال ایجاد می شود. در جریان الکتریسیته وقتی سیم برق اتصال می کند، همه چیز را می سوزاند. وقتی حکومت مجاز باشد در آموزش لجام گسیخته مداخله بکند، به این معنا که دولت تعیین بکند معلمان چگونه تربیت و گزینش بشوند، در چه کتابی چه عکسی باشد، یا در دانشگاه حکومت تعیین بکند که چه کسی می تواند استاد دانشگاه باشد، و چه کسی نمی تواند باشد، نه تنها اصول اش را ، بلکه مصداقش به همراه سازوکارهای امنیتی اش و ... را نیز تعیین می کند، نتیجه این امر، سوختن همه چیز می شود. چون نهاد سیاست در این جا، همه نهادهای دیگر را اگر استقلال نداشته باشند، می سوزاند. در
دانشگاه اگر استادن، منطق علم، یادگیری و آموزش، تعیین کننده نباشند، به قول «رونالد بارنت» استاد ممتاز آموزش عالی موسسه آموزش دانشگاه کالج لندن، انگلستان و نظریه پرداز آموزش عالی، امر آموزش عالی به مخاطره جدی می افتد. او می گوید تفاوت دانشگاه با آموزشگاه و موسسه خصوصی آموزشی و ... در یک چیز است؛ آن چیزی است که بهش «عالی» در آموزش عالی می گویند. در آموزش عالی به چه چیز عالی می گویند؟ آن چیز عبارتست از رسالت و وظیفه ای که آموزش عالی مستقل از حکومت و بازار، برای خودش قائل است. آن چیز چیست؟ توضیح می دهد که آن چیزی که آموزش عالی را «عالی» می کند، تلاش دانشگاه است برای این که دانشگاه موسسه یا نهادی بشود تا افراد را به شیوه خاصی پرورش بدهد، تا آنان پرسشگر، نقاد و حقیقت جو ، و علائقشان متفاوت از علائق بازار و حکومت باشد. به افراد استعلا بدهد. این کار اصلی آموزش عالی در هر رشته آموزشی است.
حال اگر حکومت بگوید این شیوه را قبول ندارد، و مایل نباشد که آموزش عالی حقیقت جو، کنجکاو، پرسشگر، و نقاد باشد، بلکه بخواهد دانشگاه به محلی برای تربیت سرباز تبدیل شود. این دیگر آموزش عالی نیست. این همان خطای اتصالی است که بوردیو به آن اشاره کرده است. برقی است که اتصال می کند و همه چیز را می سوزاند.
در مورد مدرسه نیز همین گونه است. من در کتاب مدرسه شرح داده ام. جمهوری اسلامی می خواهد سوژه مومن تربیت کند، این در حالی است که شدنی نیست. در کتاب در این باره شرح مفصل داده ام. در جامعه ای که کلانشهری، و تکنولوژیک است، و در روند جهانی سازی قرار دارد، در جامعه ای که تکثر و تفاوت وجود دارد، جامعه ای که در آن فردیت ها شکل گرفته اند، شما می خواهید همه را مومن کنید، آن هم مومن به شیعه انقلاب بکنید. این در حالی است که در کشور هم سنی و هم مذاهب دیگر نیز زندگی می کنند. عده ای نیز اساسا دینی ندارند. این طبیعی است که با این نگاه آن خطای اتصال رخ می دهد. زیرا تمام مکانیزم اداری آموزش و پرورش را در خدمت خودش قرار می دهد، تا به زور بخشنامه، آیین نامه، گزینش و حراست و ... آموزش و پرورش را وادار بکند تا دانش آموزان سوژه مومن بشوند.
یک مثل انگلیسی هست که می گوید می شود اسب را به زور لب چشمه برد، ولی نمی توان او را وادار به نوشیدن آب کرد. یادگیری و پرورش نیز همین گونه است. زیرا نمی توانند قلب آدم ها را تغییر بدهند. یادگیری آدم ها تابع چنین وضعیت اجباری نیست.
در حوزه هنر نیز همین است. در حوزه هنر بحران چیست؟ بحران این است که می خواهند یک هنر انقلابی و اسلامی درست بکنند. این شدنی نیست. زیرا همه هنرمندان یک جور شیعه انقلابی مومن نیستند و نمی توانند هم باشند. زیرا مخاطب و جامعه و جامعه جهانی چنین امری را اقتضا نمی کنند. جامعه جهانی ، جامعه ارتباطات و سیاره ای شده است. سلائق و علائق متفاوت است. این جا نیز آن خطر اتصال اتفاق می افتد. با بخش نامه اداری و اداره هنر می خواهند هنر را به چیز دیگری تبدیل بکنند.
چیستی ناسازه سیاست فرهنگی در ایران
ناسازه سیاست فرهنگی در ایران چیست؟ ما سه سیاست فرهنگی داریم.
۱.ابتدا سیاست فرهنگی ای که مورد تصویب قرار می گیرد؛ این نوع مصوبه در قانون اساسی و دیگر قوانین وجود دارد.
۲.دیگری سیاست فرهنگی ای است که محقق می شود. یعنی همان سیاست هایی که وزارت ارشاد، و آموزش و پرورش و صدا وسیما در عمل آن را اجرا می کنند.
۳.و در آخر سیاست فرهنگی ای که تجربه می شود. این آن چیزی است که مردم از تماشای فیلم، برداشت می کنند. برای مثال سریال حضرت یوسف را می سازند، مردم به کاراکتر زلیخا علاقمند هستند و ...
محور سوم سیاست فرهنگی تجربه شده است. ناسازه بنیادی سیاست فرهنگی در ایران این است که این سه نوع سیاست در ایران هیچگونه سازگاری بایکدیگر ندارند. به عبارت دیگر، آن چیزی که تصویب شده، جدا از تعارضاتی که داخلش وجود دارد، وقتی تحقق می یابد و تبدیل به برنامه می شود، کلی دخل و تصرف هایی درش ایجاد می شود که عمده ترین اش این است که سیاست های تحقق یافته، پروژه ای هستند که بر اساس منافع گروه ها، و آدم ها امثال این ها شکل می گیرند.
آن سیاست هایی که تجربه شده اند، موضوعاتی هستند که مردم بر اساس علائق و سلائقشان، محیط زیست و جغرافیا، تاریخ و قومیت ، مذهب، و زبان و فردیت شان، شکل می دهند، و تا زمانی که در ایران دو اتفاق نیفتد، ما با اضمحلال سیاست فرهنگی روبه رو خواهیم بود.
۱.حاکمیت اصل تفکیک نهادی را بپذیرد. این چیزی نیست که مردم بخواهند انجام بدهند. حاکمیت باید بپذیرد که در حوزه فرهنگ، حکومت با فرهنگ ارتباط دارد اما ارتباطش از نوع ارگانیک است. ارتباط ارگانیک به چه معناست؟ یعنی نهاد آموزش، نهاد آموزش عالی، نهاد رسانه، نهاد کتاب، نهاد نشر، نهاد هنر، و نهادهای دیگر، دارند بر اساس منطق وجودی و اقتضائات درونی خودشان، عمل می کنند، اما مراعات می کنند که در کلیت اش ارزش های مشترک اجتماعی را خدشه دار نکنند. این را هم که ارزش ها چیستند، حکومت تعیین نمی کند. این ها را هنرمندان، دانشگاهیان، دانشمندان، نویسندگان، مولفان هستند که از طریق سازوکارهای درونی خودشان تشخیص می دهند و تعیین می کنند. و از این طریق یک ارتباط ارگانیک با حاکمیت سیاسی برقرار می شود.
۲.ارتباط ارگانیک به معنای آن است که اگر استقلال نهادی وجود داشته باشد پایداری فرهنگی، و پایداری سیاسی هم در جامعه به وجود می آید. زیرا جامعه به سوی تولید رضایت می رود. و برای تحقق این هدف بر پایه سازوکار دمکراتیک عمل می کند. حال اگر بخواهیم «فوکویی» فکر کنیم قدرت به طور مویرگی تولید می شود نه به صورت سلطانی. در جامعه ای که قدرت به صورت مویرگی تولید و توزیع بشود، رضایت به وجود می آید.
سیاست فرهنگی در ایران و سه معضل کشور
مایکل بورآوی در سال ۱۳۸۸ یا ۱۳۸۷ به ایران آمده بود، در دانشگاه علامه طباطبایی داشت در باره پژوهشی که در آمریکا انجام شده بود صحبت می کرد. او می گفت که به سراغ کشور اروپای شرقی رفت تا بررسی کند چرا کشورهای مذکور سقوط کرده اند؟ او می گفت که علت سقوط کشورهای اروپای شرقی به این دلیل بود که این دولت ها، عمده توان خود را بر سرکنترل نارضیان متمرکز کردند. چرا کشورهای سرمایه داری سقوط نمی کنند؟ چون آنان در تولید افراد راضی عمل می کنند. ناراضی ها را رها کرده اند. این موضوع باعث پایداری شده است.
سیاست فرهنگی می تواند ارتباط ارگانیک ایجاد کند، یعنی پایداری و رضایت پایدار به وجود بیاورد. در ایران سیاست فرهنگی، در مسیر تولید ناپایداری و نارضایتی بیشتر عمل می کند. بر این اساس جامعه ایران سه بحران اساسی دارد:
۱.ناکارآمدی نظام حکمرانی
۲.دیگری نابرابری ها و تبعیض های گسترده
۳.و سوم نارضایتی عمومی
بنابراین ابتدا باید گفت نارضایتی جنبه اقتصادی ندارد، نارضایتی ناشی از سیاست فرهنگی است. رنجش مردم از مداخله حاکمیت در سبک های زندگی ، سلیقه ها وذائقه ها، به رسمیت نشناختن و اعتبار نبخشیدن به تفاوت ها منجر به نارضایتی می شود. اگر می بینید در جامعه ما پولدارها و فقرا به یک نسبت خشمگین هستند و نارضایتی عمیق دارندبه دلیل آن است که آزادی های مدنی را به حد کافی تجربه نمی کنند. سیاست فرهنگی در صورتی می تواند شکل بگیرد که حاکمیت تفکیک نهادی را بپذیرد و اجازه بدهد که عرصه های مستقل به وجود بیاید.
اگر چنین موضوعی رخ نداد باید گفت ما فاقد سیاست فرهنگی و به جای آن دارای سیاست ایدئولوژیک هستیم. فرهنگ، نامی فریبنده برای ایدئولوژی به کار می رود. فقط یک ایدئولوژی رسمی سیاسی است که مایل است همه چیز را به اسم فرهنگ، جابزند. این هم شدنی نیست. زیرا مردم متوجه می شوند که شما با فرهنگ کارندارید، بلکه دارید فلسفه ایدئولوژیک خود را در آموزش، رسانه، و همه عرصه ها گسترش می دهید.
نکته دوم اگر حاکمیت اصل تفکیک نهادی را بپذیرد، در آن صورت سیاست فرهنگی امکانپذیر می شود. اما آن هم خود دارای بحران دیگری است. به این معنا که سیاست فرهنگی مانند عرصه های دیگر دانش مستقلی در جهان امروز دارد، cultural policy studies مطالعات سیاست فرهنگی، دانش بسیار گسترده ای است که در ۵۰ سال اخیر در جهان گسترش پیدا کرده است. اتفاقی که در ایران افتاده آن که اساسا دانش سیاست فرهنگی در ایران به بازی گرفته نمی شود و معنا ندارد. به عبارت دیگر، بنده کتاب می نویسم، سخنرانی می کنم و ... هرچه بگوییم برای خودمان می گوییم. دوستان در این باره رساله ها و پایان نامه های زیادی را نوشته اند، رویکردهای متفاوت شکل گرفته است، اما گویی هیچ چیزی در این جامعه از نظر ذخیره دانایی وجود ندارد. زیرا دانش های حاضر در نظام حکمرانی سرریز نمی شود. ذخیره دانایی و معرفت در ایران، در نظام حکمرانی سرریز نمی شود.
معنای این حرف چیست؟ معنای این حرف این است که عقلانیتی که علم جدید خلق می کند، مانند تدوینگری، توصیف کردن، و روایتگری که در پرتو روش ها، بینش ها و نگرش های علم، در حوزه سیاست فرهنگی تولید می شود در هیچ کجا مبنای سیاستگزاری قرار نمی گیرد الا در یک جا؛ من در کتاب « نگرش نو به سیاست فرهنگی» این موضوع را توضیح داده ام، از این منظر دارای دارای سه نوع سیاست فرهنگی هستیم:
۱.رویکرد ابزاری و ایدولوژیک
۲.رویکرد انتقادی
۳.و سوم رویکرد ارتباطی
در ایران تنها رویکرد ابزاری مورد پذیرش واقع می شود. یعنی در آن جایی که مطالعات سیاسی فرهنگی ابزار ایدئولوژیک برای حاکمیت می شود. اما آن جا که انتقاد می کند، یا صدای فرودستان و ناراضی ها و طرد شدگان فرهنگی و اجتماعی است، محلی از اعراب ندارد. در این جا تاکید می کنم که فرودست نیز، تنها فرودست اقتصادی نیست. هنرمند، موسیقی دان، بازیگر، ورزشکار، نویسنده، روزنامه نگار، و رمان نویس، و اندیشمندی که توسط نظام حاکمیتی، کارش باید ممیزی بخورد، سانسور بشود، اگر تخطی کرد، زندان برود، و مجازات بشود، چنین نیروهایی فرودست فرهنگی محسوب می شوند. کار مطالعات سیاست های فرهنگی انتقادی، از سوی قدرت به بازی گرفته نمی شود. سیاست های فرهنگی ارتباطی هم بر مبنای منطق هابرماسی که وقت نیست این جا آن را باز و بر روی آن بحث بکنم، بسیار حائز اهمیت است. البته نگاه هابرماسی در ایران خیلی گسترش یافته است. اندیشمندان زیادی نوشته اند، و بحث کرده اند. اما حاکمیت سیاسی آن مقاله هایی را هم نمی پذیرد که دارد توضیح می دهد چگونه ما می توانیم یک الگوی سیاست فرهنگی مبتنی بر مذاکره، چانه زنی و گفت و گو داشته باشیم، و این که سیاست فرهنگی، به حوزه عمومی تبدیل شود. در نتیجه ما تنها یک شکل سیاست فرهنگی داریم آن هم ابزاری و ایدئولوژیک است. در غرب سیاست فرهنگی ابزاری بازار را داریم، در ایران ابزاری ایدئولوژیک را دارا هستیم. ناسازه های سیاست فرهنگی در ایران چنان گسترده است ، که برای هر یک از آنان به چارچوب کلی اشاره کردم، نیازمند گفت وگو و بحث است.
جمعبندی
سخن پایانی من این است که ما در ایران چیزی به نام سیاست فرهنگی نداریم. فقط سیاست ایدئولوژیک داریم. فرهنگ هنوز در جامعه ایران به رسمیت شناخته نشده است. فرهنگ وقتی به رسمیت شناخته می شود که استقلال همه بخش های این حوزه شامل شیوه های زندگی، هنر، علم، آموزش، به رسمیت شناخته شود و عرصه های مداخله حکومت در عرصه های نمادین مشروط به حفظ استقلال نهادی باشد. وقتی استقلال آن ها مورد پذیرش قرار نگیرد، با پدیده اضمحلال فرهنگ روبه رو می شویم. این موضوع پیامد مهمی برای جامعه دارد؛ آشفتگی، در هم ریختگی فضای نمادین
جامعه و از طرف دیگر ناپایداری و بی ثباتی اجتماعی و فرهنگی جامعه . این مسایل روی هم هزینه اقتصاد قدرت را نیز به تعبیر فوکویی افزایش می دهد. به عبارت دیگر شما مجبورید برای کوچکترین، کارهای حکمرانی تان، حداکثر هزینه اقتصادی و سیاسی را پرداخت بکنید. امید آن که در آینده زمانی که از سیاست فرهنگی صحبت می کنیم در باره سیاست فرهنگی ای که وجود دارد صحبت بکنیم. نه چیزی که وجود ندارد.