به گزارش خبرداغ به نقل از روزنامه خراسان: بیستم اردیبهشت دختر ۳ ساله ای به نام «مهرسا» در کوی مهدی آباد مشهد به طور ناگهانی ناپدید شد اما چهار روز بعد با کشف جسد دخترک درون یک ساختمان در حال احداث، مشخص شد که او به قتل رسیده است.
کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی در کمتر از یک ساعت موفق به شناسایی و دستگیری عامل این جنایت وحشتناک شدند. متهم ۲۵ ساله این پرونده جنایی در حالی به قتل «مهرسا کوچولو» با انگیزه های کثیف اعتراف کرد که تحقیقات بیشتر درباره ابعاد دیگر این جنایت ادامه دارد.
گفت وگو با قاتل
تا کلاس چند درس خواندی؟
در رشته صنایع غذایی دیپلم گرفتم.
اهل کجایی؟
در شناسنامه ام محل تولد «تربت جام» قید شده است اما اهل مشهدم.
تک فرزندی؟
نه! تک پسر هستم و دو خواهر دارم که ازدواج کرده اند.
سربازی خدمت کرده ای؟
نه! به دلیل این که چشم هایم ضعیف بود، از خدمت معاف شدم.
چه شد که آن دختر کوچک را به «خانه مرگ» کشاندی؟
آن روز سوار پراید یکی از همکارانم بودم که چند نفر دیگر از همکاران شرکت درون آن نشسته بودند. در حال رفتن به خانه بودیم که در مسیر یکی از همکاران سرش در گوشی تلفن خودش بود. یک لحظه رو به من کرد و گفت: «ایمان» این صحنه را نگاه کن! وقتی دیدم یک فیلم مستهجن و شیطانی است وسوسه شدم و آن را تا پایان تماشا کردم. در این هنگام بود که سر کوچه منزل مان رسیده بودم و از خودرو پیاده شدم. پدر و مادرم به شهرستان رفته بودند و کسی در خانه نبود.
هنگامی که قصد ورود به خانه را داشتم، چشمم به دختر کوچکی افتاد که داخل کوچه به تنهایی راه می رفت. خودم هم نفهمیدم چگونه این افکار شیطانی به سراغم آمد. وسوسه های شهوت وجودم را فرا گرفت. بدون تصمیم قبلی آن دختر بچه (مهرسا) را صدا زدم. وقتی به کنارم آمد، دستش را گرفتم و به درون منزل بردم. قصد داشتم به او تعرض کنم ولی او که متوجه موضوع شده بود، گریه کرد، سر و صدا به راه انداخت و جیغ کشید. هر کاری می کردم، ساکت نمی شد.
چند دقیقه بعد او را کنار در حیاط آوردم که دوباره در کوچه رهایش کنم ولی می ترسیدم آبروریزی شود. چرا که رهگذرانی هم آن جا بودند. به همین دلیل دوباره او را به داخل خانه کشیدم اما آن دختر همچنان سر و صدا می کرد، برای آن که جلوی فریادهایش را بگیرم، گلویش را با دستانم فشار دادم که ناگهان چهره اش کبود شد و بر زمین افتاد. هراسان کمی آب به صورتش ریختم تا شاید به هوش بیاید ولی دیر شده بود... .
چرا جسد او را داخل منزل همسایه انداختی؟
آن لحظه آن قدر ترسیده بودم که نمی دانستم چه کنم! فقط می خواستم قتل دختربچه به پای من نیفتد! به همین منظور جسدش را درون کیسه سفید روی پشت بام گذاشتم و به خانه همسایه انداختم که در حال ساخت بود! بعد هم فقط دعا می کردم که پلیس به سراغ من نیاید!
وقتی عکس آن کودک بی گناه را روی شیشه خودروی پدرت می دیدی، چه احساسی داشتی؟
ناراحت بودم! وجدانم آسوده نبود اما جرئت نمی کردم در این باره حرفی بزنم!
خانواده ات چیزی نمی گفتند؟
چرا. مادرم متوجه رفتارهای غیرعادی من شده بود. به همین دلیل مدام می گفت: چرا ناراحتی؟ حتما باز زن می خواهی؟ گفتم، بله درست حدس زدید! زن می خواهم! ولی او باز هم مرا دعوا کرد که حرف نزن!
چگونه از کشف جسد مطلع شدی؟
با سر و صدایی که در کوچه پیچید، از خانه بیرون آمدم. دیدم جیغ و فریاد از خانه همسایه می آید. وقتی پلیس ها را دیدم فهمیدم که جسد آن دختر پیدا شده است. هراسان به درون منزل بازگشتم و خودم را بی خبر از همه چیزنشان دادم اما...
وقتی آن دختر کوچک را خفه کردی چه احساسی داشتی ؟
دلم سوخت. ناراحت بودم. با خودم گفتم کاش این کار را نمی کردم.کاش آن فیلم را ندیده بودم. کاش به چشمان آن دختر تنها نگاه نمی کردم.ولی...
فیلم های ماهواره ای هم تماشا می کنی؟
بله،البته بیشتر فیلم های خارجی را نگاه می کردم ولی خب صحنه های زننده دیگررا هم می دیدم.البته کانال های مستهجن را پدرم بسته بود و نمی توانستیم نگاه کنیم.
خودت ریشه این جنایت را در چه می دانی؟
نمی شود فقط یک موضوع را مطرح کرد. عوامل زیادی دست به دست هم داد تا سرنوشت من این گونه رقم بخورد. با این حال مقصر اصلی خودم هستم و نمی خواهم این ماجرا را به گردن دیگران بیندازم.
اگر کسی چنین رفتاری را با نزدیکان خودت داشت، چه کار می کردی؟
خون او را می ریختم، اگر کسی به خانواده من چپ نگاه کند!
غیرتی هستی؟
خیلی! وقتی سر کار بچه ها شوخی ناموسی می کردند، به آن ها تذکر می دادم و حتی درگیر می شدم.
پس چگونه خودت با دختری خردسال چنین رفتاری کردی؟
گفتم که یک لحظه وسوسه های شیطانی بیچاره ام کرد. در آن لحظه به بزرگی و کوچکی فکر نمی کردم، شهوت جلوی چشمانم را گرفته بود!
پشیمانی؟
غلط کردم! اشتباه کردم! بی عقلی کردم! نفهمیدم...
می دانی با این کار خانواده ات را هم نابود کردی؟
بله، از همه خجالت می کشم. به جوانان بگویید در آن لحظه فقط چشمان خود را ببندند. این شرمساری خیلی زجر آور است.
می دانی چه حکمی انتظارت را می کشد؟
اعدام می شوم! اما امید به گذشت خانواده مقتول هم دارم که مرا ببخشند!
چرا کاری نکردی که حداقل زودتر جسد دختر بچه را پیدا کنند؟
می ترسیدم! با خودم فکر می کردم شاید طوری بشود که نفهمند من این کار را کرده ام.
به خانواده خودت هم نگفتی؟
جرئت این کار را نداشتم. روزی که پدرم از شهرستان آمد، به خانه همسایه رفت. از این که «مهرسا» گم شده بود، خیلی ناراحت بود. مادر و خواهرانم فقط دعا می کردند که آن کودک زودتر پیدا شود.
وقتی مقابل چشمان پدر و مادرت دستگیر شدی، چه حالی داشتند؟
مادرم فقط اشک می ریخت و های های گریه می کرد. پدرم نیز سرش را میان دستانش گرفته بود و اصلا به من نگاه نمی کرد.