Jewish News Syndicate نوشت: کسی که اولین بار به این نتیجه رسید که تکرار چندین باره یک عمل و انتظار نتیجه متفاوت داشتن، تعریف دیوانگی است، به تیزهوشی آلبرت انیشتین یا بنجامین فرانکلین نبود، ولی تعریف درستی ارائه داد. اما متأسفانه به نظر می رسد هیچ كسی به جو بایدن یا وندی شرمن در این باره اطلاعی نداده است.
به گزارش خبرداغ به نقل از انتخاب ؛ در ادامه این مطلب آمده است: شرمن که در آخر هفته گذشته به طور رسمی به عنوان گزینه بایدن برای معاون وزیر امور خارجه معرفی شد، نام آشنای دیگری است که قرار است بخشی از سیاست خارجی دولت جدید را رهبری کند.
تیم سیاست خارجی بایدن، به معنای واقعی کلمه بازگشت به دوره اوباماست. تقریباً همه چهره های اصلی این تیم، مثل آنتونی بلینكن که به عنوان وزیر امور خارجه معرفی شده است و جک سالیوان که مشاور امنیت ملی بایدن خواهد بود، همان کسانی هستند که مدیریت سیاست خارجی دولت اوباما در سال های 2009 تا 2017 را در دست داشتند.
رئیس جمهور جدید، افرادی را انتخاب کرده که هم نسبت به وظایفشان آگاه هستند و هم او شخصا با آن ها همکار بوده و کار کردن با آن ها برایش راحت است. پس از چهار سال دولت سیرک گونه ترامپ، این افراد از نظر بسیاری از مردم آمریکا، گزینه های خوبی هستند. مردم آمریکا از دولتمردانی که با آرامش و احتیاط رفتار کنند، استقبال می کنند، اما این لزوما رفتار هوشمندانه یا موثری نیست.
گرچه تجربه معمولاً در بیشتر جنبه های زندگی یک سرمایه محسوب می شود، ولی استثنائاتی برای این قاعده وجود دارد. وقتی کسی به طور مداوم در کار خود شکست می خورد و پس از آن نه تنها از اشتباهات خود درس نمی گیرد، بلکه چنان خود را فریب می دهد که خودش هم باورش می شود که در تمام مدت، حق با او بوده است، ممکن است به همان تعریف جنون ربط داشته باشد.
شرمن پیش از این در چند سمت مختلف در وزارت امور خارجه خدمت کرده است. در زمان دولت کلینتون، او ابتدا دستیار وزیر امور خارجه بود و سپس به عنوان مشاور مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه وقت، خدمت کرد. در زمان اوباما، او معاون وزیر امور خارجه در امور سیاسی بود، که در سلسله مراتب وزارت امور خارجه، چهارمین مقام بلندپایه وزارتخانه محسوب می شود. وندی شرمن، اکنون پس از 4 سال پول به جیب زدن با کار کردن در گروه مشاوره آلبرایت و لذت بردن از یک کار بی دردسر و پر منفعت به عنوان استاد مدرسه حکمرانی جان اف. کندی وابسته به دانشگاه هاروارد، حالا برگشته است تا نفر دوم وزارت امور خارجه دولت جدید باشد.
دلیل شهرت وندی شرمن، رزومه درخشان و ارتباطات او نیست. او به عنوان "متخصص" مذاکره هسته ای با حکومت های سرکش شناخته می شود که همین نشان می دهد چقدر می توان درباره اهمیت تجربه دیپلماتیک اغراق کرد.
هیچ کس دیگری نمی تواند ادعا کند که در دو مورد از بدترین مذاکرات انجام شده توسط یک دیپلمات آمریکایی، نقش اصلی را داشته است. در سال 1994، کلینتون به وی وظیفه مذاکره با کره شمالی با هدف الزام آن دولت دیوانه کمونیست به متوقف کردن و سپس برچیدن برنامه هسته ای خود را داد. کلینتون یک ماموریت احمقانه به او داده بود. کره شمالی در آن زمان توسط کیم جونگ ایل، پدر کیم جونگ اون، رئیس فعلی این رژیم، هدایت می شد و ایالات متحده هیچ مشوقی که بتواند کیم جونگ ایل را وادار کند تا از آرزوی خود برای دستیابی به سلاح هسته ای صرف نظر کند، در اختیار نداشت.
یک دیپلمات خردمند در چنین موقعیتی باید به مافوق خود می گفت که هر تلاشی برای دلجویی از کیم جونگ ایل محکوم به شکست است و چیزهای خوبی که ایالات متحده ارائه می دهد باعث تقویت او می شود، در حالی که اوضاع مردم کره شمالی را بدتر و منطقه را بی ثبات تر می کند. اما شرمن از آن نوع خرد برخوردار نبود. درعوض، او هدایای نقدی مختلف و امتیازات دیپلماتیک را به رهبر کره شمالی ارائه داد تا به توافقی برسد که بتواند به عنوان یک پیروزی در سیاست خارجی به جهانیان ارائه دهد.
وندی شرمن تا زمانی که کلینتون کاخ سفید را ترک کرد، به همان مسیر قبلی ادامه داد و طرف مقابل هر امتیازی که به او داده می شد می گرفت، ولی در مقابل امتیازی نمی داد. مشکل هسته ای کره شمالی نه تنها حل نشد، بلکه بدتر هم شد و کیم جونگ ایل به جای "متوقف کردن و از بین بردن" تاسیسات هسته ای، به انباشت سلاح های هسته ای و موشک ادامه داد.
می توان تصور کرد که پس از این شکست بزرگ، شرمن اعتبار خود را به عنوان یک دیپلمات از دست داده است. اما اگر عضوی از نهاد سیاست خارجی باشید، لازم نیست کار خود را با معیارهایی مانند موفقیت یا شکست قضاوت کنید، تنها تجربه و روابط است که ارزشمند است و شرمن هر دو را داشت.
بنابراین دفعه بعدی که یک دموکرات وارد کاخ سفید شد، او دوباره با یک عنوان مهمتر و یک وظیفه حتی بزرگتر، به کارش در وزارت امور خارجه برگشت. وظیفه جدید او مذاکره با ایران برای رسیدن به توافقی بود که وعده انتخاباتی باراک اوباما برای از بین بردن برنامه هسته ای ایران را عملی کند.
شرمن در مذاکرات با ایران، از مزیتی برخوردار بود که هنگام مواجهه با کیم جونگ ایل از آن برخوردار نبود. برخلاف کره شمالی، ایران اقتصاد بزرگی داشت که به سایر نقاط دنیا متصل بود و البته این اقتصاد بزرگ به فروش نفت وابسته بود. کنگره، اوباما را مجبور به همراهی با تحریم های شدید بین المللی علیه ایران کرد و این فشارها، ایران را به پای میز مذاکره کشاند.
اما در حالی که موقعیت ایران ضعیف بود، محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران و مذاکره کننده اصلی این کشور، یک کارت برای بازی داشت و او با این کارت ماهرانه بازی کرد. او می دانست که هدف اصلی شرمن و اوباما و جان كری، توافق به هر قیمت بود. بنابراین وقتی ظریف به هر یک از خواسته های غرب "نه" گفت، شرمن عقب نشینی کرد. مانند همه مماشات کنندگان، شرمن ادعا کرد که تنها گزینه هایی که داریم، انتخاب بین کوتاه آمدن و یا جنگ است.
بر اساس توافق هسته ای ایران، که اوباما آن را پیروزی دیپلماسی نامید، تحریم ها علیه ایران برداشته می شود، اما هیچ اثری از برچیده شدن برنامه هسته ای این کشور وجود ندارد. ایران به طور موقت غنی سازی هسته ای را متوقف می کند، اما فناوری پیشرفته خود را حفظ خواهد کرد. در این توافق، هیچگونه محدودیتی بر حمایت ایران از تروریسم(!)، تولید غیرقانونی موشک یا ماجراجویی های خارجی اش در منطقه، وضع نشده است. بدتر از همه اینکه وندی شرمن با بندهای غروب برجام موافقت کرد. این به این معنی است که سرانجام، همین محدودیت های جزئی وضع شده علیه برنامه های هسته ایران نیز منقضی می شود. بر اساس این توافق، آخرین محدودیت در سال 2030 پایان می یابد و در آن زمان ایران می تواند حتی اقدام به ساختن بمب کند.
با هر استاندارد بی طرفانه ای، کارهای شرمن یک فاجعه بود. دولتی که تهدیدی برای ثبات کشورهای عربی همسایه اش است و متعهد به نابودی اسرائیل شده، اکنون با این توافق ثروتمندتر و قدرتمندتر شده بود.
از آنجا که این توافق با حمایت کامل اوباما انجام شده بود و اغلب انتقاداتی که به او می شد به نژادپرستی نسبت داده می شد، کار اخیر شرمن نیز از نوعی تحلیل دقیق روزنامه نگاران فرار کرد.
این توافق، وظیفه ای ناخوشایند را برای روسای جمهور آینده به وجود آورد چرا که مجبور می شد خرابکاری وندی شرمن را سر و سامان دهد. دیر یا زود، ایالات متحده مجبور بود این توافق را کنار بگذارد و کار تحت فشار قرار دادن ایران را برای مذاکره مجدد آغاز کند تا به توافقی دست یابد که به جای به تعویق انداختن تهدید هسته ای، راه دستیابی ایران به سلاح هسته ای را به طور کلی مسدود کند و علاوه بر آن، شامل موضوع تروریسم و موشک های این کشور نیز بشود.
رئیس جمهور دونالد ترامپ تصمیم گرفت این کار را زودتر انجام دهد و استراتژی "فشار حداکثری" او غرب را به موقعیت قدرت خود در سال 2013 بازگرداند، اما ایران به جای مذاکره، به توصیه های جان کری عمل کرد و به راحتی منتظر پیروزی یک دموکرات در سال 2020 ماند.
با پیروزی بایدن، او اکنون این فرصت را دارد که به وعده خود برای احیای توافق هسته ای با ایران عمل کند. او نیز می داند که برجام کافی نیست و بنابراین قول تقویت این توافق برای اصلاح اشتباهات شرمن را نیز می دهد. اما چه کسی را برای انجام آن کار دشوار انتخاب کرده است؟ او کسی نیست غیر از وندی شرمن!
اگرچه انتخاب فردی با چنین سابقه ای ایده وحشتناکی است، اما اگر شرمن علناً خود را بخاطر خطاهایش مسئول بداند و متعهد شود که در آینده آنها را تکرار نمی کند، تا حدودی قابل دفاع خواهد بود، اما او چنین کاری را نکرده است.
گرچه شرمن به وضوح یک مذاکره کننده ضعیف و یک دیپلمات افتضاح است، اما در مورد جلب نظر روسای جمهور دموکرات نبوغ خاصی دارد. ارتقای او به رغم بی لیاقتی عظیمش، یک واقعه هشدار دهنده از خطر اولویت دادن به وفاداری و روابط سیاسی در انتصابات است. بازگشت او به وظیفه اش برای مماشات با تهران هرچند برای حاکمان ایران خوشایند است ولی برای ایالات متحده و متحدانش یک فاجعه است.
دادن مسئولیت مقابله با تهدید هسته ای ایران به وندی شرمن همانند این است که کسی که سابقه دستگیر شدن به دلیل رانندگی در حالت مستی را داردرا پشت فرمان خودرویی بنشانیند که فرزندان خردسال شما در صندلی عقب آن خودرو نشسته اند. این عمل، یک سهل انگاری جنایی است.
در حالی که همه آمریکایی های میهن دوست برای دولت جدید آرزوی موفقیت دارند، بایدن خود را در موقعیتی قرار داده که به زودی در یکی از مهمترین چالش های سیاست خارجی پیش روی خود، شکست خواهد خورد.