دومین پیروزی ایران در تاریخ جامهای جهانی که با یک گل دیرهنگام به دست آمد. علی خان ظهیرالدوله در سفرنامه سن پترزبورگش نوشته بود:" هوای شهر سن پترزبورگ به جهت بستگی به دریا و رودخانه و چندین شعبه رودخانههای بزرگ که به طور کانال برای تمیزی خیابانها و آب محلات در شهر جاری کرده اند، بسیار بد است و خیلی زود تغییر میکند. خود روسها هم میگویند که این شهر بدهواست. ".
اما جمعه ۱۵ ژوئن ۲۰۱۸، هوای سن پترزبورگ کاملا بهاری بود؛ با ابرهایی زیبا که ما را به این فکر انداخت که شاید کسی که اولین بار گفته "آسمان همه جا یک رنگ است"، خیلی اهل سفر نبوده است. ساعت یازده صبح است و هنوز ۷ ساعت تا بازی مانده؛ پس تصمیم میگیریم به جای رفتن به ورزشگاه، به سمت موزه ارمیتاژ برویم؛ جایی که شنیده ایم گروهی از هواداران دو تیم آخرین ساعات پیش از بازی را به گشت و گذار در آن سپری میکنند.
از هتل تا ارمیتاژ فاصله زیادی نیست و برای همین ترجیح میدهیم پیاده برویم؛ از کنار رودخانه نِوا که رد میشویم، توریستها که نمیدانند چه روز مهمی برای ایرانیها و مراکشی هاست، مشغول بازدید از یک ناو جنگی قدیمی هستند که در حاشیه رودخانه لنگر گرفته. تعدادی از هواداران مراکش با پرچم و شال از راه میرسند. خیلی اهل کری خواندن نیستند، اما طبیعی است که برد مراکش را پیش بینی میکنند.
تا به ارمیتاژ برسیم، بیشتر هوادارانی که میبینیم مراکشی هستند؛ با
اعتماد به نفس طرفداران تیمهایی که بردشان از قبل قطعی است. انگار که فقط
باید این ۹۰ دقیقه تمام شود تا رسما جشن شان را آغاز کنند. اما داخل
ارمیتاژ ایرانیها بیشتر هستند؛ بیشترشان هم پیراهنهای سفید پوشیده اند و
بیشتر از اینکه درگیر فضای اطراف باشند، در حال صحبت در مورد بازی هستند.
میخواهیم
با چند نفر مصاحبه کنیم، اما یک مشکل وجود دارد. براساس قوانین موزه،
نمیتوانیم وسایل مان را روی زمین بگذارید و مصاحبه گرفتن با کوله و کیف هم
کار راحتی نیست. هر بار که کیفها را روی زمین میگذارند، خانم مسنی شبیه
به معلمهای سخت گیر از راه میرسد و با حالتی شماتت بار از ما میخواهد
آنها را برداریم. به یک پلاتوی کوتاه مقابل مجسمه زئوس رضایت میدهیم و از
موزه خارج میشویم. مقصد بعدی هتل تیم ملی است؛ هتل سولوکه فاصله زیاد با
ارمیتاژ نداشت. نبش یک خیابان نه چندان عریض اتوبوس تیم ملی، جلوی درب پشتی
آن پارک شده است.
هواداران به راحتی میتوانند وارد هتل شوند و نزدیک به ۳۰ نفر در لابی منتظر ستارههای تیم هستند؛ هرچند به جز دیدار کوتاهی با سردار آزمون، فرصت دیگری نصیب آنها نمیشود. یک فری استایلیست در لابی روپایی میزند و مجری یک شبکه ماهوارهای هم مشغول مزه ریختن است. یک مجری تلویزیون ایران هم با گروهی که بنری با عنوان "بچههای خرم آباد" همراه دارند، مصاحبه میکند.
وقتی میبینیم چیزی از ماندن در هتل نصیب مان نمیشود، تصمیم میگیریم به سمت ورزشگاه برویم. ماشینی که کرایه کرده ایم میرسد، اما همزمان با ما، یک زوج هم سوار ماشین میشوند. خیلی زود مشخص میشود که ماشین را اشتباهی سوار شده ایم، اما خوش شانس هستیم که زوج همسفرمان ایرانی هستند و اجازه میدهند با آنها همراه شویم.
ارشیا و همسرش از تهران برای دیدن بازی به سن پترزبورگ آمده اند و حسابی هیجان زده هستند. به سه کیلومتری ورزشگاه که میرسیم، متوجه میشویم که اطراف ورزشگاه توسط نیروهای امنیتی بسته شده و ماشین نمیتواند جلوتر برود. پس باید ادامه مسیر را پیاده یا با اتوبوس برویم. نیمی از مسیر را پیاده طی میکنیم که یک اتوبوس از راه میرسد؛ پر از هواداران سرخوش ایرانی که شعارهای شان را به ناهماهنگترین شکل میخوانند.
حالا به یک کیلومتری ورزشگاه رسیده ایم و دیگر حتی اتوبوس هم نمیتواند جلوتر برود؛ پس با سیل جمعیتی که به سمت ورزشگاه میرود، همراه میشویم. مراکشیها دور یک فواره بزرگ جمع شده اند و شعار میدهند و ایرانیها هم در گروههای چند نفره مسیر استادیوم را طی میکنند. همراه داشتن پرچم و صورتهای رنگ کرده کمک میکند تا بفهمیم هر کدام طرفدار چه تیمی هستند. به نظر میرسد ایرانیها بیشتر هستند و کاملا جو بیرون ورزشگاه را در دست گرفته اند. روبروی گیت اصلی، یک گروه از هواداران ایرانی با آهنگ بندری مشغول هنرنمایی هستند.
برای ورود به ورزشگاه، نیروهای امنیتی با دقت زیادی مشغول بازرسی هستند و همین ورود تماشاگران را کند کرده است. به طوری که در فاصله یک ساعت تا پیش از بازی، صندلیهای زیادی در ورزشگاه خالی است. برخلاف بیرون ورزشگاه، تعداد طرفداران مراکش در ورزشگاه کمی بیشتر است. تعداد تماشاگران ایرانی مقابل جایگاه بیشتر است و طرفداران مراکش هم بیشتر در ضلع جنوبی نشسته اند. در سکوهای زیادی هم طرفداران دو تیم در کنار هم مستقر شده اند و این تخمین تعداد دقیق آنها را دشوار کرده بود.
سه دروازه بان ایران، اولین بازیکنانی هستند که وارد زمین میشوند و طرفداران ایرانی برای شان سنگ تمام میگذارند. مربی دروازه بانها با علیرضا بیرانوند مشغول تمرین میشود و مظاهری و عابدزاده هم با کار میکنند. آنها مشغول گرم کردن هستند که بازیکنان مراکش وارد زمین میشوند. سکوهای قرمز ورزشگاه منفجر میشود.
از اسکوربورد ورزشگاه سرودهای مربوط به دو کشور پخش میشود و هواداران با آهنگهایی که بلد هستند، همراهی میکنند. اما پراکندگی هواداران باعث شده هیچ کدام از دو دسته نتوانند کاملا جو ورزشگاه را در دست بگیرند. روند پر شدن سکوها همچنان کند است؛ به طوری که در فاصله ۵ دقیقه به شروع بازی، صندلیهای زیادی خالی است و رنگ آبی صندلی ها، کاملا به چشم میآید.
مراسم ابتدایی بازی ساده، اما جالب است. سه گروه ۵۰ نفره در حالی که چیزی را حمل میکنند، وارد زمین میشوند. با اعلام گوینده ورزشگاه، آنها ناگهان از هم فاصله میگیرند و مشخص میشوند که پرچم ایران و مراکش و لوگوی جام جهانی ۲۰۱۸ را به همراه دارند.
خبرنگاران فقط اجازه عکس گرفتن دارند و نمیتوانند ویدئو ضبط کنند؛ به همین دلیل هر بار یکی از ماموران به خبرنگارانی که مشغول پخش اتفاقات ورزشگاه روی لایو اینستاگرام هستند، تذکر میدهند. من بین سه خبرنگار چینی و یک خبرنگار سیاه پوست نشسته ام. به نظر میرسد برای آنها بازی یک تیم آسیایی جذاب باشد.
اما وقتی بازی شروع میشود و با اولین موقعیتهای مراکش، مشخص میشود که یکی از خبرنگاران چینی خیلی هم بدش نمیآید که ایران شکست بخورد. هر بار طوری از روی صندلی بلند میشود که انگار روی باخت ایران شرط بسته. با شدت گرفتن حملههای مراکش، سر و صدای هواداران این تیم هم بیشتر میشود و وقتی بیرانوند ضربه بن عطیه را برمی گرداند، فریاد آنها به اوج میرسد. حالا ایرانیها کاملا ساکت هستند و مراکشیها ورزشگاه را روی سرشان گرفته اند. همه بلند شده اند و یک صدا شعار میدهند.
اما با جلو کشیدن ایران، جو به حالت عادی برمی گردد. دو ضدحمله بازیکنان ایران، هواداران سفیدپوش را از روی صندلیهای شان بلند میکند؛ روی موقعیت دوم همه تقریبا مطمئن هستند که دروازه باز خواهد شد، اما آزمون موقعیت را از دست میدهد. من هم یک فریاد بلند میزنم تا جواب خبرنگار چینی را داده باشم.
صدای بوق تماشاگران ایرانی، توجه خبرنگار سیاه پوست را جلب کرده؛ میگوید شبیه ووووزلای آفریقایی هاست. روی کاغذ کلمه "شیپور" را به فینگلیش مینویسم، اما او فکر میکند این اسم خودم است. پس سریع اسم خودش، "دورم"، را روی کاغذ مینویسد و با من دست میدهد.
نیمه دوم کم موقعیتتر است و ایرانیها با اعتماد به نفس بالاتری بازی میکنند. اما هواداران مراکش پر سر و صداتر شده اند. در اواسط نیمه از جایی در ضلع شمالی تشویق چند نفره شروع میشود و مانند شعلهای که خیلی سریع به جاهای دیگر سرایت میکند، ناگهان جمعیت قرمز شروع به تشویق تیم شان میکنند، اما از گل خبری نیست.
نورالدین امرابط و امید ابراهیمی که بهترینهای زمین هستند، مصدوم میشوند و از زمین بیرون میروند. دقایق پایانی است و بازی کمی از تب و تاب افتاده، اما کسی ورزشگاه را ترک نکرده. سامان قدوس از راست حرکت میکند و سفیان امرابط که به جای برادرش به زمین رفته، او را با خطا متوقف میکند.
سامان توپ را میبوسد و ورزشگاه نیم خیز شده. همه میدانند که این آخرین موقعیت بازی است و منتظرند تا ببیند چه اتفاقی رخ خواهد داد. حاج صفی توپ را ارسال میکند. طارمی به سمت توپ خیز برمی دارد، اما قبل از او عزیز بوهدوز ضربه سر را رو به عقب میزند. منیر غافلگیر میشود و توپ وسط تور مینشیند. ورزشگاه منفجر میشود و من مشتم را به سمت خبرنگار چینی که با لبخند به من نگاه میکند، میگیرم. خبرنگاران ایرانی مشغول بغل کردن هم هستند و همه میدانیم که یک لحظه تاریخی را از نزدیک دیده ایم؛ دومین پیروزی ایران در جام جهانی.
چند ثانیهای به پایان مانده، اما دیگر کسی حواسش به بازی نیست. جونیت چاکر که سوت پایان را میزند، جشن ایرانیها آغاز میشود. سن پترزبورگ حالا در تسخیر ایرانی هاست و جشنی که ۲۰ سال منتظرش بودیم، تا صبح ادامه دارد.
منبع: ورزش سه