راستی را؛ اگر در یک جامعهی بدوی- که آمارها یا شعارها در حوزهی بهداشت و درمان، در حد ما نیست- این اتفاق افتاده بود، چه میزان تلاطم در بررسی و رسیدگی و مؤاخده و معاتبهی اهمالکاران رخ میداد؟ مبادا ما در روزمرّگیهای عادتشده، از ریزش و سایش و فرونشست زمین تا پویش و جوشش و فرسایش در تجمعات برای فرعیات زندگی، آن قدر بی حسّ یا مأیوس شدهایم، که فرقیمان نمیکند، هفت یا هفتاد یا بیشتر!؟ اصلا عدد و رقم میشناسیم؟
هفتادنفر، یعنی هفتاد خانواده؛ مادر و پدر و همسر و فرزند؛ هفتاد سوگ؛ یعنی چندهفتاد پیامد؛…و هفتهها همچنان خواهند آمد و خواهند رفت؛ و بیخبری و بیحسّی روی حسّمُردگیهای قبلی خواهد نشست و همچنان در انتظار هفتهها و هفتها و هفتادها؛ آیا این چرخههای معیوب را فرجام تدبیری خواهد آمد؟