به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین؛ نشست «خانه گفتارها» در کلابهاوس به کوشش مجید تفرشی مورخ و سندپژوه و اجرای محمدرضا مهاجر، با عنوان «تسخیر/ اشغال سفارت آمریکا در تهران: روایت مستند پس از ۴۵ سال) شامگاه جمعه یازده آبان برگزار شد. این نشست به نقد و بررسی کتاب «ایستگاه خیابان روزولت» نوشتهی محمد محبوبی اختصاص داشت.
«ایستگاه خیابان روزولت» تالیف محمد محبوبی که در بهار ۱۴۰۳ توسط انتشارات مطالعات سیاسی روانهی بازار نشر شد، ساختار اطلاعات پایهی سفارت آمریکا دردورهی پهلوی و نحوهی تحول این ساختار پیچیده را در دورهی انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار میدهد، سپس با تکیه بر اسناد دیدهنشده، به بررسی واقعهی تسخیر سفارت آمریکا در تهران و پیامدهای آن تا زمان آزادی گروگانها میپردازد.
مجید تفرشی در ابتدای این نشست کتاب یادشده را بسیار مهم و قابل ملاحظه خواند و گفت: «این کتاب در روزهای اخیر نیز به دلایل مختلف نامش مطرح شده است، از جمله تقریظی که رهبر انقلاب اسلامی بر آن نوشتند آن را خبرساز کرده است. این موضوع البته مانع از این نمیشود که ما کتاب را در مورد نقد و بررسی قرار ندهیم، چون به هر حال مورخان در موضوعات تاریخی حق اجتهاد دارند من فکر میکنم میتوانیم کتاب را که جنبههای مثبت بسیاری دارد و در عین حال نقاطی در آن نیز مورد اشکال، ابهام و یا اختلاف نظر است مورد نقد و بررسی قرار دهیم. حضور آقای محبوبی در این نشست به این دلیل است که در مجموعهی کتابهایی که طی چهلوپنج سال گذشته از این نوع و با این زاویهی دید نوشته شده، به نظر من کتاب ایشان بهترین است، بهترین از اینگونه بودن به معنای بهترین مطلق نیست، حتما من به آن نقد و نظر دارم ولی کتاب کاملا ارزشمند و تا این لحظه در نوع خود با این زاویه دید بینظیر است و حتما ارزش مطرح شدن دارد.»
محمد محبوبی مولف کتاب سخنران اصلی این نشست بود که سخن خود را با آسیبشناسی مطالعات انقلاب اسلامی آغاز کرد. او در این باره اظهار داشت:
وقتی میخواهیم پدیدهی انقلاب اسلامی و موضوعات مرتبط با آن را موردپژوهش قرار دهیم (نمیگویم به طور مطلق ولی بسیاری از آثار پژوهشی این آسیب را دارند) در یک محیط ایزوله این را کار را انجام میدهیم؛ یعنی پدیدهی مرتبط با انقلاب اسلامی مثل روابط ایران و آمریکا، ایران و شوروی، و نیز موضوعات داخلی مثل پیامدهای انقلاب بر روی گروههای سیاسی و... را در فضایی گلخانهای، آکوستیک و بدون ارتباط با محیط پیرامون آن بررسی میکنیم.
آسیب تحلیل یک موضوع در محیطی ایزوله این است که آن را تکعاملی میکند، به طور مثال پژوهشگر در این شرایط در موضوع روابط ایران و آمریکا مولفههای بینالمللی مثل نظم حاکم بر جهان، فضای جنگ سرد و موارد مختلف از جمله رقابت قدرتها و... را در نظر نمیگیرد. این یکی از آسیبهایی است که در مطالعات صورتگرفته روی موضوع تسخیر لانهی جاسوسی یا به تعبیری سفارت آمریکا یا بحران گروگانگیری نیز میبینیم.
آسیب دوم، مسئلهی منابع است، ما در آثار فارسی منابع دستاول چندانی در دسترس نداریم، اسناد در مراکز اسنادی و در بایگانیهای مختلف پراکندهاند و دسترسی به آنها بسیار سخت است. این فقط هم مختص اسناد نیست و در مورد روزنوشتها و خاطرات نیز همینگونه است. در منابع آمریکایی نیز دامهای زیادی وجود دارد و موجب اختلال در تحلیل میشود؛ چون خاطرات شخصیتهای آمریکایی (آنهایی که در دسترس ما قرار دارد) اغلب بعدا نوشته شده و روزنوشت در آن کم پیدا میشود. مثلا کارتر روزنوشت دارد، ولی مابقی افراد تعداد کمیشان روزنوشت دارند و بعدا خاطراتشان را نوشتهاند.
در تالیف این کتاب در انبوه منابع طرف غربی دامها و تلههای تحلیلی زیادی وجود داشت و ما باید سعی میکردیم با تطبیق آنها با منابع دیگر در این دامها نیفتیم. در مرحلهی بعد نیز کوشیدیم به دام شعارزدگی نیفتیم.
محبوبی در ادامهی سخنان خود به جایگاه ایران در جهان در آستانهی اشغال سفارت پرداخت وگفت: در ابتدای این پژوهش من کوشیدهام ترسیمی از جایگاه ایران در فضای دههی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ برابر با ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی و در بین دو قطب بلوک غرب و شرق و تحلیلی نسبت به جایگاه سفارت آمریکا در ایران در خلال این مناسبات ارائه دهم.
مولف «ایستگاه خیابان روزولت» سپس به محدودیتهای اسناد سفارت در این زمینه اشاره کرد و دربارهی علت این محدودیت توضیح داد:
البته در اسناد لانهی جاسوسی یا اسناد سفارت آمریکا در این باره دادهی زیادی وجود ندارد. مجموعهی اسناد دانشجویان پیرو خط امام تقریبا ده ماه بعد از حادثهی ۲۵ بهمن سال ۵۷ به دست آمد؛ یعنی زمانی که یک جناح از چریکهای فدایی خلق به سفارت آمریکا در تهران هجوم بردند.
بعد از آن عملیات، آمریکاییها به تکاپو افتادند و بخشی از اسناد خود را از مجموعهی سفارت خارج کردند؛ بنابراین اکثر اسنادی که در آرشیو سفارت آمریکا به دست دانشجویان افتاد مربوط به بازهی پس از ۲۵ بهمن ۵۷ است. شاید بخشی از اسناد نیز در روزهای پیش از پیروزی انقلاب خارج شده باشد، و اکثر اسنادی که به دست دانشجویان افتاده، پس از آن تولیده شده باشد. لذا اگر بخواهیم جایگاه سفارت را در جنگ سرد ببینیم، باید این را در نظر داشته باشیم که بخش زیادی از اسناد مربوط به سفارت آمریکا پیشتر خارج شده و به دست دانشجویان نیفتاده است؛ بنابراین ناگزیریم در این رابطه سروقت سندهای جایگزین برویم.
محبوبی اضافه کرد: من در مراکز مختلف ایرانی وخارجی جستوجو کردم، به اسناد مربوط به سوابق ساواک دسترسی پیدا کردم که در بایگانی موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی وجود داشت.
این پژوهشگر تاریخ انقلاب سپس به ارتباط ساواک و سازمان سیا در رژیم پهلوی پرداخت و گفت: طبیعتا ساواک در مقطع پیش از انقلاب با آمریکا همپیمان بود؛ اما به این معنا نبود که فعالیت افسران آمریکایی در ایران را تحت نظر نداشته باشد. در بخش نخست کتاب چند گزارش آوردهام که فعالیت آمریکاییها در ایران را تحلیل میکند.
برخلاف آن نگاه گلخانهای دربارهی روابط ایران و آمریکا و منفک از مناسبات جهانی، تحلیل ادارهی کل هشتم ساواک (ادارهی ضدجاسوسی)، این بود که نمایندگی سی.آی.ای در ایران هفت هدف اصلی را دنبال میکرده است: نخست: مرز مشترک ایران و شوروی، دوم: منابع نفتی در ایران، سوم: منطقهی خلیجفارس، چهارم: مبارزه با کمونیسم بینالمللی، پنجم: موقعیت راهبردی و ژئوپلتیک ایران در فضای بینالمللی، ششم: پیمان سنتو، و هفتم: تامین منافع و نظرات سیاسی، اقتصادی، راهبردی آمریکا در ایران.
در اسناد دیگر نیز مشخص است که اساسا هدف ایستگاه سی.آی.ای در ایران پیش از پیروزی انقلاب کاملا در چارچوب جنگ سرد تعریف میشده؛ یعنی ناظر به بلوک شرق و فعالیت شوروی در ایران بوده است. به هر روی ایران یکی از کشورهای متحد بلوک غرب بود که بیشترین مرز را با شوروی داشت.
در اینجا ذکر دو سه نکته حائز اهمیت است: نخست اینکه فعالیت نمایندگی سیا و سفارت آمریکا در ایران در این مقطع با هدف مبارزه با کمونیسم و رشد کمونیسم در ایران بود. ایران جایگاهی ژئوپلتیک و حیاتی برای آمریکاییها داشت. این جایگاه ژئوپلتیک موجب شده بود سی.آی.ای دو پایگاه پایش الکترونیکی به نام تکسمن ۱ و ۲ در ایران تاسیس کند، یکی از آنها در کاخ صفیآباد در بهشهر پایهریزی شده بوده و دومین پایگاه در خراسان نزدیک روستایی به نام کبکان. هدف این دو پایگاه پایش فعالیتهای موشکی و فضایی شوروی بود. شوروی در منطقهی قزاقستان پایگاههای تست موشکی و فضایی داشته و مهمترین پایگاههای راهبردی آمریکا در ایران، در این منطقه بوده است.
نکتهی مهمتر اینکه سی.آی.ای ناظر به گروههای داخل ایران و فعالیتهای داخلی ایران تمرکزی نداشته است. مثلا نسبت به گروههای مبارز انقلابی حتی گروههای چپ مثل سازمان چریکهای فدایی خلق یا سازمان مجاهدین خلق که بعدا اعلام تغییر ایدئولوژی کرد، گروههای مسلمان، ملیگرا و... فعالیتی نداشته است.
در همین رابطه همیشه پرسش پرتکراری وجود دارد که «چطور نمایندگی سی.آی.ای در تهران نتوانست انقلاب را پیشبینی کند؟» با توجه به آن تصویری که ساواک از فعالیتهای سی.آی.ای در ایران ارائه میدهد، پاسخ این پرسش برای ما روشن میشود که سی.آی.ای اساسا بر گروههای سیاسی تمرکزی نداشت و چنانچه از این گروهها اطلاعاتی میخواست، خواستهاش را از طریق ساواک تامین میکرد؛ در جلسات مبادلهی اطلاعاتی که سی.آی.آی و ساواک داشتند.
به عبارت دیگر اداره کل سوم تامینکنندهی اخبار و اطلاعات آمریکاییها از گروههای داخلی و مبارز ایران بوده است.
در سال ۱۳۵۷ تقریبا همهی این گروهها در زندان بودند، یعنی اساسا خیزش انقلاب ایران از دل گروههایی مثل چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده و... برنخاست، بلکه یک خیزش انقلابی بود. لذا سی.آی.ای این پیشبینی را نداشت.
با پیروزی انقلاب اساسا سی.آی.ای هم در هدف و هم در ماموریتهای خود تغییر و تحولی اساسی داد که مهمترین آن اولویتبندی است، یعنی دیگر در کنار اولویت بلوک شرق و شوروی، خود حکومت انقلابی، دولت موقت و گروههای سیاسی داخل ایران هم به عنوان اولویت اول خود تعریف کرد.
علت این بود که تا پیش از پیروزی انقلاب، موقعیت ایران یک امکان تامین و تضمینشده برای آمریکا بود، ولی پس از پیروزی انقلاب این امکان دیگر دست رفته بود و برای باز پس گرفتن آن باید تلاش میکرد. درنتیجه این فضای جدید، ماموریتهایی جدید را طلب میکرد.
در بخش بعدی این نشست مجید تفرشی بحث خود را با چرایی اهمیت بررسی همواره مسئلهی اشغال یا تفسیر سفارت آغاز و با روایت یک خاطره این مسئله را تبیین کرد:
نخستین سوالی که به نظر میرسد این است که چرا ماجرای گروگانگیری و اساسا چرا به اشغال یا تسخیر سفارت آمریکا باید بپردازیم. میتوانم ساعتها راجع به اینکه چرا این ماجرا هنوز به قول فرنگیها «آن فینیش بیزنس» (یک موضوع تمامنشده) است صحبت کنم و از دانش و تجربه و شنیدهها و ملاحظات خودم و پژوهشهای دیگران برای شما مثال بیاورم. یکی از آنها ماجرای به اصطلاح افشاگری خبرنگار فارسی زبان شبکه بلومبرگ به دلایلی کاملا شخصی، در ابتدای دولت آقای حسن روحانی است. آن روزنامهنگار اولین کاری که کرد یک موشک خبری به سمت ایران شلیک کرد، وقتی که دولت آقای روحانی آقای حمید ابوطالبی را به عنوان نمایندهی ایران در سازمان ملل معرفی کرد، در بدو انتصابات بینالمللی و دیپلماتیک همین خبرنگار یک مقالهی بلندبالا نوشت در مورد اینکه آقای ابوطالبی از سران گروگانگیری بوده و دولت آمریکا را مجبور کرد و هل داد و در یک حالت ناگزیر قرار داد که پذیرش آقای ابوطالبی را رد بکنند و در شرایطی که یک خوشبینی نسبی بینالمللی بعد از دوران آقای محمود احمدینژاد برای ایران وجود داشت، به خاطر ماجرای گروگانگیری دوباره یک دستاندازی به واسطهی انتقامگیری شخصی با ایران پیش آمد و آقای ابوطالبی رد شد.
میخواهم بگویم که داستان اشغال یا تسخیر سفارت آمریکا، سوای جنبههای اقتصادیاش و تبعات ملی و بینالمللی و روحی و... بسیار گستردهتر از آن است که ما فکر میکنیم و اگر کسی فکر میکند که این ماجرا تمام شده و دیگر با آمریکا مساوی شدیم آنها یک کودتا کردند و ما در تلافی سفارت را گرفتیم، به نظر من سخت در اشتباه است و این ماجرا ادامه دارد و بخشی از، نمیگویم همهی، آنچه اسرائیلیها و عربها در جامعهی بینالمللی علیه ایران میفروشند برای ایرانهراسی در دنیا، طبیعتا بخشی از آن برمیگردد به ماجرای تسخیر و اشغال سفارت آمریکا کما اینکه در مورد آمریکا هم ایرانیها هر وقت بخواهند حسابی را با آمریکا صاف کنند، بحث کودتای ۲۸ مرداد حتما یکی از بحثهای اصلی و مهم است.
این را گفتم برای اینکه بگویم چرا این داستان همچنان مهم است و ادامه دارد؛ بنابراین ابعاد و اهمیت ماجرا همانطور که دوستان میدانند فقط مربوط به دیروز نیست و به هر روی، امروز و فردا هم ادامه دارد.
تفرشی سپس درباره محدودیت منابع در در این حوزه سخن گفت:
در مورد تسخیر یا اشغال (تعمدا از هر دو کلمه استفاده میکنم که سوگیری در آن نباشد) طبیعتا موانع بحث وجود دارد برای اینکه بحث برای دو طرف ناموسی است؛ آمریکاییها احساس میکنند که در آن ماجرا تحقیر شدهاند و باید ایرانیها را تحقیر کنند، ایرانیها (منظورم تاریخنگاری رسمی ایران است) فکر میکنند یک تسخیری صورت گرفته، انتقام تاریخی گرفتهایم و آمریکا را تحقیر کردهایم و آمریکا شکستی سخت خورد و بالاخره موضوع ناموسی، حیثیتی و غیرتی است و تصور نادرستی که وجود دارد و واقعا ناشایست است این است که این جوی که در ایران وجود داشته (البته الان خیلی تعدیل شده ولی همچنان وجود دارد)، هرکسی مسئله ی اشغال سفارت آمریکا را انتقاد، بازنگری یا مرور چالشی میکند، حتما مزدور آمریکا، غربگرا یا غربگدا است که میخواهد آمریکا را دوباره در ایران مستقر کند. این نگاهی است ناسالم و متاسفانه هیچ کمکی به یک بحث علمی نقادانهی منصفانهی کاملا فارغ از آبروبری و آبروخری نمیکند.
این پژوهشگر تاریخ معاصر در ادمه به دامچالههای موجود بر سر راه پژوهش این موضوع اشاره کرد:
یک موضوع دیگر هم هست که البته آقای محبوبی به درستی فرمودند، متاسفانه در این مباحث دو دامچاله از جهت پژوهش وجود دارد: نخست اینکه محققان غربی که تعدادشان بسیار زیاد است (شاید همانطور که ایشان گفتند بیش از بیست برابر. من منابعی که خودم دارم، حالا یا مستقیم یا دیجیتال یا آنهایی که خوانده و نتبرداری کردهام در مورد ماجرای تسخیر سفارت آمریکا، بیش از بیست برابر منابع فارسی است، تازه غیر از اسناد و پایاننامهها و... فقط دربارهی کتاب و مقاله صحبت میکنم) از منظر بینالمللی و منافع ملی آمریکا نگاه میکنند و منافع متحدان آمریکا، و ما هم از داخل نگاه میکنیم بنابراین محققین غربی اکثرا به منابع خارجی دسترسی ندارند و به نوع زاویه دید خارجی دسترسی ندارند و برعکس محققین خارجی نیز به همین ترتیب به منابع ایرانی.
نکتهی دوم این است که در این مباحث ما معمولا مسئله را محدود میکنیم به آنچه در تهران میگذشته و آنچه در ایران میگذشته یا آنچه فقط در محیط پیرامونی ایران میگذشته یا در جامعهی بینالمللی آمریکا. همهی اینها را با هم به طور موازی در قلمروهای مختلف و مرتبط با هم نگاه نمیکنیم.
یک مشکل دیگر هم این است که منابع مهم در این مورد بسیار زیاد، پراکنده و گسترده است. صرف نظر از منابع منتشرشدهی سفارت آمریکا که تحت عنوان اسناد لانهی جاسوسی منتشر شده، اسناد داخلی به طور محدود منتشر و آزاد شده و اغلب غیر قابل دسترسی برای پژوهشگران مستقل است.
در مورد اسناد بینالمللی نیز درست است که شمار بسیاری آزاد و منتشر شده ولی همچنان مقدار زیادی از آن غیر قابل استفاده است. آقای محبوبی در کتابشان از حدود ده پروندهی انگلیسی استفاده کردهاند که تعداد پروندههای انگلیسی که به اصطلاح در مورد این موضوع، تبعات و حواشی آن وجود دارد بیش از صد پرونده است ولی همین مقدار هم اسنادی وجود دارد که هنوز آزاد نشده و علیرغم تلاشهایی که خود من در اسناد انگلیسی کردهام بر اساس قانون دسترسی آزادانه به اطلاعات که از نظر حقوقی میشود پیگیری کرد، هنوز اجازهی استفاده از برخی اسناد مربوط به مناقشات ایران و آمریکا و اشغال سفارت و تبعاتش را پیدا نکردهام. به دلیل سادهای که همان اول گفتم یکی اینکه با منافع ملی بریتانیا مغایرت دارد چون فعلا هنوز مسئله حاد است و دوم اینکه هنوز موضوع تمامشده نیست، برای اینکه پروندههای زیادی وجود دارد و ممکن است بر موارد امنیت ملی بریتانیا و متحدانش که مشخصا آمریکا باشد، تاثیر بگذارد.
ولی یک اتفاق جالب این است که در سالهای اخیر به مدد آقای آسانژ و ویکیلیکس و بقیهی اسنادی که توسط مامورین سرویسهای امنیتی آمریکایی به اصطلاح هک، آزاد و افشاگری شده، برخی از اسناد مربوط به روابط ایران و آمریکا که به سالهای اول انقلاب برمیگردد، در اسناد لانه جاسوسی نبوده و در خارج هم منتشر نشده بوده از این طریق منتشر شده است و طبیعتا این فرصتی بسیار مغتنم برای پژوهشهای مربوط به روابط ایران و آمریکاست. بسیاری از این اسناد مربوط به سالهای دور پیش از انقلاب و مقداری هم مربوط به بعد از انقلاب است
همانطور که عرض کردم منابع زیادی در این مورد در داخل و خارج منتشر شده منتها اشکال قضیه این است که در هر دو طرف سوای کارهای پژوهشی از جمله همین کتاب آقای محبوبی که جدیدترین و کاملترین کتاب فارسی در این مورد است، اکثر منابع متاسفانه در مسئلهی اشغال و تسخیر سفارت موضوع به سمت بهرهوری در مسائل روز بردهاند؛ چه آنهایی که موافق گروگانگیری هستند، از آمریکاییها، اروپاییها، ترکها، عربها و اسرائیلیها تا ایرانیهایی که دربارهی این موضوع نوشتهاند چه طرفداران حکومت ایران و چه مخالف آن. از جمله اخیرا کتابی تحت عنوان «اشغال، انقلاب دوم تولد آمریکاستیزی» منتشر شده که از موضع مخالفت و انتقاد است، همینطور در نقطهی مقابل آن کتابی با عنوان «عملیات سیا پس از انقلاب» در دفاع وتوجیه گروگانگیری منتشر شده است.
از مسئلهی سفارت آمریکا از زوایای مختلف بهرهبرداری روز میشود، کتابهای خارجی نیز به همین صورتاند. البته در مورد پیشزمینههای اشغال سفارت کتابهای بسیاری منتشر شده که مستقیم به گروگانگیری ربط ندارد ولی بیتاثیر نیست از جمله کتاب بسیار پرفروشی که اخیرا منتشر شده تحت عنوان Seige (محاصره) نوشتهی بن مکینتایر که راجع به اشغال سفارت ایران در لندن است و در قسمت پایانی به مسئلهی گروگانگیری نیز اشاره میکند؛ به دلیل مشابهتی که وجود داشته در انگلیس و در ایران.
تفرشی در ادامه در نقد «ایستگاه خیابان روزولت» گفت: منابع خارجی که آقای محبوبی برای این کتاب دیدهاند از بسیاری منابع دیگر بیشتر است ولی هنوز خیلی از منابع را ندیدهاند، چه کتابی و چه مقاله و پایاننامه که به نظر من ضرورت دارد که اگر ویراست بعدی یا جلد دومی بخواهند انجام دهند، حتما آن را لحاظ کنند. بهخصوص اسناد انگلیسی که عرض کردم بیشتر از صد پرونده راجع به این موضوع و بهخصوص تبعات دیپلماتیک و اقتصادی ماجرا و مذاکرات پشت پردهی آمریکاییها در مسئلهی با ایران وجود دارد که بسیار مهم است. شاید ده پرونده فقط راجع به یک کنفرانس ناپل (بین آمریکا و اروپا و متحدانشان برای تحریمهای گستردهی ایران) وجود دارد.
مجید تفرشی سپس با بیان اینکه مناقشه ایران و آمریکا از ۱۳ آبان ۵۸ آغاز نشده، دربارهی روابط ایران و آمریکا تاریخچهای را به این شرح بیان کرد:
شما اگر ریشههای مشکلات ایران و آمریکا را نبینید نمیتوانید بحث را دقیق دربیاورید. ارتباط رسمی ایران و آمریکا در زمان ناصرالدینشاه شروع میشود و تقریبا تا زمان مشروطه تعارض چندانی با هم ندارند، یعنی ارتباطشان از نظر دیپلماتیک بسیار محدود است. بیشتر میسیونرها و گروههای آموزشی و بهداشتی در ایران هستند.
در زمان مشروطه در اوج ماجرای تبریز و کشته شدن یا شهادت هاوارد باسکرویل رخ میدهد که معلمی آمریکایی (از طرف کلیسای پرزبترین آمریکایی) در تبریز بود و برخلاف گفتهی رهبران کلیسا و خواست آنها تبریز را ترک نکرد و در کنار گروه ستارخان جنگید و کشته شد. این نقطهی تفاهمی بین دو کشور است.
جریان بعدی بین دو کشور ماجرای مورگان شوستر است که آن موقع به عنوان مستشار مالی به ایران آمده و یک آدم بدعنق، بداخلاق و بدقلقی است که با ارباب قدرت، سیاست و ثروت در ایران و متحدان انگلیسی و روس آنها درمیافتد و آمریکاییها و مردم ایران نیز از او حمایت میکنند، ولیکن طبیعتا این ماجرا به انگلیسها و روسها خوش نمیآید و به دولت ایران اولتیماتوم میدهند که شوستر یا باید اخراج شود یا اینکه مجلس را میبندند و ایران را اشغال میکنند، که مجلس منحل میشود و دولت ایران، (ناصرالملک که خودش هم در آن موقع نایبالسلطنه دوم بوده) با خفت و خواری رای به اخراج شوستر میدهد.
مورد بعدی ماجرای رابرت ایمبری است که کنسولیار آمریکا، جاسوس و نمایندهی شرکت نفت سینکلر بود و همینطور نمایندهی کمپانی نشنال جئوگرافیک. او درواقع فدای جنگ قدرت داخلی شد و کشتناش مقدمهای شد برای قدرتگیری رضاخان و تبدیل شدن او به رضاشاه.
تا آغاز جنگ دوم جهانی در مجموع روابط ایران و آمریکا روابط دوستانه یا بیطرفانهایست ولی برای اولین بار در شهریور ۱۳۲۰ آمریکاییها با مشارکت دیرهنگام، نه همزمان با اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا در آغاز، برای اشغال ایران به عنوان یک قدرت اشغالگر استعماری ظاهر میشوند. اگرچه همچنان نقش میسیونها و ارتباطات فرهنگی وجود دارد ولی اشغال ایران در جنگ دوم جهانی نقطهی عطفی است برای اینکه نگاه ایرانیها به آمریکاییها برای اولین بار دیگر به آن حالت دولت تازهتاسیس بیطرفی که طمع به دیگران ندارد از بین میرود.
در فاصلهیسالهای ۲۰ تا ۳۰ طبیعتا این روند ادامه پیدا میکند اما باز هم در مجموع آمریکاییها در ایران سوای تجربهی جنگ دوم جهانی آنقدرها مشکلی ندارند ولی در جریان ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد بهویژه در شش ماه پایانی دولت دکتر مصدق، و در بحبوحهی مرگ استالین که دولت تازه روی کار آمدهی آیزنهاور و دولت دوباره روی کار آمدهی وینسون چرچیل (تا آن موقع برای آمریکا جنگ سرد همیشه اولویت داشت و برای انگلیسیها نفت) با هم همرای میشوند و عملیات آژاکس و کودتای ۲۸ مرداد انجام میگیرد، نگاه مردم ایران به آمریکا بهکلی تغییر میکند.
در فاصلهی ۳۲ تا ۵۰ کمسئلهی جنگ سرد در اوج است، همینطور با ایجاد «پیمان بغداد» که در واقع موازی و مکمل «پیمان ناتو» است، ایران به محور منویات نظامی آمریکا در منطقه و دنیا تبدیل میشود. درواقع در این برهه با قدرت گرفتن و ثروتمند شدن ایران و حکومت شاه، رابطهی ایران و آمریکا به یک رابطهی عشق و نفرت تبدیل میشود؛ یعنی ضمن اینکه ایران بزرگترین و مطمئنترین متحد آمریکا در منطقه است، انتقادها به (نهتنها از طریق اپوزیسیون بلکه خود حکومت شاه) آمریکاییها آغاز میشود و گسترش مییابد.
تا آن زمان حدود پنجاه هزار مستشار خارجی در ایران بود که ارقام دقیق آن در اسناد انگلیس وجود دارد، این مستشاران عمدتا آمریکایی بودند، بخشهای کمی از آنها انگلیسی بودند و بقیه از دیگر کشورها. حضور مستشاران آمریکایی در ایران و بهخصوص بعد از ماجرای جنجالی کنسرسیوم که به مستشاران آمریکایی و البته انگلیسی مصنویت قضایی میدهد (اخیرا اسنادش را برای اولین بار درآوردم که به انگلیسیها هم این مصونیت داده میشود) جو آمریکاستیزی نهتنها بین انقلابیون، چریکها و مخالفین مسلح و سیاسی حکومت ایران، بلکه حتی در بین طرفداران حکومت نیز ایجاد میشود.
نکتهی حائز اهمیت این است که وقتی شرایط انقلابی پیش میآید (بهویژه در دههی ۵۰) مامورین سیا و نیز سرویسهای امنیتی بریتانیایی دچار سوءمحاسبهای عجیب میشوند که هم در اسناد انگلیسی و آمریکایی قابل مشاهده است و هم در کتابهای پژوهشگرانی که میخواهند به این پرسش پاسخ دهند. یکی از مهمترین آنها رابرت جرویس است. او یکی از بزرگترین محققین روابط بینالملل بود. ایشان کتابی با عنوان «چرا سرویسهای امنیتی شکست میخورند؟» نوشته که به فارسی نیز ترجمه شده. این کتاب نام مقایسهی تطبیقی انقلاب ایران و اشغال عراق است. او در این کتاب توضیح میدهد که چطور سرویسهای امنیتی غربی در مورد انقلاب ایران اشتباه کردند و آن را پیشبینی نکردند. من در خلال اسنادی که دیدهام به این نتیجه رسیدهام که هم آمریکاییها و هم انگلیسیها در موضوع شرایط انقلابی ایران در دههی قبل از انقلاب، عمدتا نگرانیشان از نیروهای چپ بهویژه چپ مسلح بود، و تا حد کمی نیروهای ملی. تصور آنهای این بودکه طرفداران شوروی (چه متحدان ملایم و چه کمونسیتهای مسلح و دارای علاقه به فعالیتهای چریکی) دشمنان اصلیاند، و روحانیون و انقلابیون مسلمان نه آنقدر وزنی دارند و نه آنقدر انگیزهای که بخواهند علیه شاه قیام کنند. ضمنا چون با شوروی بد هستند میتوانند متحدان طبیعی حکومت شاه هم باشند.
این تصور غلط در آن زمان موجب شد که تا آستانهی پیروزی انقلاب یعنی حداقل مثلا تا پنج ماه قبل از پیروزی انقلاب (تا ۱۷ شهریور ۵۷) عملا سرویسهای غربی توجهی به وخامت روابط شاه با نیروهای مذهبی نکنند و دچار سوءمحاسبه شودند.
البته این اواخر کنفرانس گوادولوپ نیز برگزار شد که به نظر مسئلهی ایران در آن برخلاف افسانهسراییهای فراوانی که شده و آن را فقط مربوط به ایران دانسته، یکدهم ماجرا بود، گوادولوپ دستکم ۹ آیتم دیگر هم داشت. این کنفرانس از ماهها قبل از پیروزی انقلاب ایران قرار بود انجام شود، مسئله بر سر حل نقاط خاکستری و اختلاف نظرهای رئیسجمهور نامتعارفی به نام کارتر بود با متحدان اروپاییاش و در آخر هم بحث بر سر شاه نبود، بر سر ایران بعد از شاه بود؛ یعنی تصور این بود که با وجود ناامیدی مطلق، از شاه و شاپور بختیار حمایت خواهند کرد (بختیار در این مقطع چند روز بود که بر سر کار آمده بود) ولی شرایط به گونهای نیست که بخواهند بمانند و خود شاه نمیخواهد بماند، بختیار هم شانسی ندارد بنابراین باید تلاش کرد که ایران دست کمونیستها و طرفداران شوروی نیفتد.
تفرشی همچنین به مسئلهی «ترس از کودتا» که همیشه در توجیه ماجرای اشغال سفارت بیان میشود پرداخت و گفت: آنچه به نظر من در ایران کمتر مورد بحث قرار گرفته این است که آمریکاییها با وجودی که از انقلاب ایران مطلقا رضایت و دل خوشی نداشتند، و از آن نگران و هراسان بودند ولی رضایت دادند که با آن مماشات؛ و مدیریت بحران کنند. به صراحت میگویم که دولت آمریکا تا قبل از ۱۳ آبان ۵۸ هیچ برنامهی مشخص دقیق و قطعی برای سرنگونی جمهوری اسلامی نداشت. در آمریکا جناحها و گروههایی بودند که طرفدار شاه بودند و مخالف جمهوری اسلامی و خواهان سرنگونی آن، ولی در حکومت دست بالا را نداشتند. در اروپا نیز به همین صورت. ولی معتقد بودند که به دلایل مختلف، بهخصوص به دلیل جنگسرد وشوروی باید با آن مماشات کرد.
این محقق تاریخ همچنین سخن محبوبی را دربارهی ماهیت اشغالکنندگان سفارت آمریکا در ایران در تاریخ ۲۵ بهمن ۵۷ رد کرد: اینکه آقای محبوبی گفتند به دست یک جناح از چریکهای فدایی خلق صورت گرفته، بهکلی نادرست است. تا آنجا که من میدانم و بسیار تحقیق کردهام، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که آن موقع هنوز دچار انشعاب نشده بود، هیچگونه دخالتی در این ماجرا نداشت. همان موقع هم بیانیه داد. دوستان میدانند که انواع و اقسام اتهامها به من چسبیده ولی کمونیست بودن و فدایی بودن جزو فهرست طولانی اتهامات بنده نیست.
این غلط مصطلحی است که زیاد گفته شده؛ سازمان چریکهای فدایی در این ماجرا دخالت نداشت. این یک حرکت کاملا مشکوک بود. هنوز پس از ۴۵ سال نام یک نفر از کسانی را که در آن ماجرا دخالت داشتند روشن نیست! آقای دکتر توسلی نیز چند سال پیش در گفتوگویی با خانم فهیمه نظری به صراحت گفتهاند که (به عنوان یکی از مسئولان دولت موقت) به اعتقاد ایشان چریکهای فدایی دخالتی در این ماجرا نداشتند. با تحولاتی که بعد از آن رخ داد، معلوم شد که گروه تبهکاری که ظاهر انقلابی داشتند میخواستند از این آب گلآلود ماهی بگیرند. به هر حال ماجرای اشغال اول سفارت که سه روز پس از پیروزی انقلاب بود به دستور امام و به همت دکتر ابراهیم یزدی که در آن مقطع معاون نخستوزیر بود سریعا خاتمه پیدا میکند.
تفرشی ادامه داد: تحولات آمریکا در ایران در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب با توجه به یادداشتهای هنری پرکت (که در کتاب آقای محبوبی نیز به آن اشارات زیادی شده و رئیس میز ایران در وزارت خارجه آمریکا بوده) بیشتر بر سر: انتقال پرسنل آمریکایی و خانوادههایشان از ایران که چند ده هزار نفر بودند، تجهیزات نفتی و نظامی و جاسوسی که داشتند و مسئلهی کنسرسیوم بود.
ولی در آن مقطع یک ماجرای جدید نیز به آن اضافه میشود و آن مسئلهی رفتن شاه به آمریکاست که مخالفان زیادی داشت، بالاخره شاه به آمریکا میرود و درواقع از آنجا مسئلهی استرداد شاه مطرح میشود و اینکه ایرانیها اصرار داشتند آمریکا باید شاه را برای محاکمه و احیانا اعدام تحویل ایران بدهد که طبیعتا این خواستهای بود که عملا نه آمریکا میخواست و نه میتوانست انجام دهد.
یک نکته در اینجا وجود دارد که در کتاب آقای محبوبی به نظر من مکتوم مانده یعنی به آن اشاره شده ولی ابعاد وسیعی دارد؛ وقتی ماموریت ویلیام سولیوان که سفیر وقت آمریکا در ایران بود به پایان میرسد، آقای ونس وزیر خارجهی آمریکا آقای والتر کاتلر را به عنوان سفیر معرفی میکند. داستانی که ما شنیدیم این است که آمریکاییها کاتلر را به عنوان سفیر به ایران فرستادند. او سفیری کاملا باتجربه بود که در آفریقا خدمت کرده و ایرانیها هم چون انقلابی بودند گفتند این شخص در یک کشور آفریقایی به عنوان استعمارگر حضور داشته و ما قبولش نداریم، آمریکاییها باید حسننیت نشان دهند و یک آدم حسابیتر را معرفی کنند. آقای دکتر یزدی در این مقطع وزیر خارجه است. ولی واقعیت این است که ظاهر قضیه اینگونه بود، چیزی که الان مشخص شده و حیرتانگیز است و به نظر من یکی از نقاط عجیب ناکارآمدی سیاست خارجی ایران است، این است که دولت موقت در یک سوءمحاسبهی عجیب و غریب تصمیم میگیرد هرکسی را به جز آنکسی را که خودش دوست دارد رد کند! درواقع چون آقای ریچارد کاتم (افسر ارشد سی.آی.ای که بعد از این سازمان برید و استاد دانشگاه پتسبورگ پنسیلوانیا شد و طرفدار جبهه ملی و نهضت آزادی بود/ کتاب «ناسیونالیزم در ایران» او در خیلی جاها کتاب درسی است) در زمان شاه لابی جبهه ملی و نهضت آزادی در آمریکا بود، آقای یزدی و دولت بازرگان به آمریکا اصرار میکنند که شما باید برای اثبات حسننیت خودتان آقای کاتم را به عنوان سفیر معرفی کنید. خواستهای کاملا نابخردانه، در همهجای دنیا ممکن است پیش بیاید که سفیری را رد کنند ولی تا حالا نشده که حتی آمریکا به یک کشور زیردستش بگوید شخصی را که من میخواهم سفیر کنید! طبیعی است که آمریکاییها هم نپذیرفتند، کاتلر را نیز ایران نپذیرفت و از آن موقع تا این لحظه هم دیگر هیچ سفیری به ایران نیامد.
این اشتباه و سوءمحاسبهی ایران یک تلاش ولو ظاهری آمریکا را برای اثبات حسنیتش برای فرستادن سفیر به ایران را ناکارآمد گذاشت.
بعد ماجرای جشنهای سالگرد انقلاب الجزیره پیش میآید که در آنجا هیات ایرانی با آقای زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا بر سر مسائل مختلف حلنشده از جمله مسئلهی قراردادهای نظامی ایران و آمریکا دیدار میکنند. این دیدار بهانهای میشود برای اینکه ماجرای اشغال پیش بیاید.
یک نکته دربارهی این دیدار در ۴۵ سال گذشته سانسور شده و البته آقای محبوبی خیلی نامحسوس به آن اشاره کردند: در آن مذاکرات درواقع آقای دکتر یزدی و آقای مهندس بازرگان در حاشیهی گفتوگوها بودهاند، گفتوگوی اصلی بین دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع و آقای برژینسکی انجام شده چون موضوع، موضوع نظامی بوده است. منتها چون چمران شهید انقلاب و جنگ است و ما هم امت شهیدپرور! شخص چمران، حضورش و گزارشها و مذاکراتش که بسیار هم مفصل است از این داستان حذف و سانسور شده، برای اینکه گناه بیفتد گردن شخص بازرگان و یزدی، و چهرهی آقای چمران خدشهدار نشود.
ضمن اینکه یک مسئلهی دیگر وجود دارد و آن جو رایج در اغلب گروههای جدی سیاسی و مسابقهی آمریکاستیزی در ایران است که هر گروهی سعی میکند خودش را آمریکاستیزتر نشان دهد و در این دوره چپها و مجاهدین خلق بهشدت دولت بازرگان را متهم میکنند به اینکه نوکر آمریکا هستند، نهتنها بازرگان و یزدی بلکه بهشتی و دیگران را، و درواقع شرایط را جوری مهیا میکنند که دولت و شورای انقلاب و دیگران خودشان را مجبور میکنند مدام یک انتقادی از آمریکا بکنند و آمریکاییها هم البته آتو و بهانه میدادند، خوب خیلی از قراردادهایشان را با ایران لغو کرده بودند و رفتار چندان دوستانهای با دولت ایرانی نداشتند. به هر حال این مسابقهی آمریکاستیزی به همت سازمان چریکهای فدایی، حزب توده، سازمان مجاهدین خلق در ایران بالا میگیرد و انقلابیون حاکم نیز در این ورطه میافتند؛ بنابراین اشغال سفارت آمریکا تا حد زیادی پاسخ به این مسابقهی آمریکاستیزی بود که کسانی بگویند ما انقلابیون مسلمان از شما چپها و مجاهدین آمریکاستیزتر هستیم، دوم اینکه مشت محکمی به دهان دولت موقت بزنند. البته پذیرش شاه در آمریکا و گمان مقدمهچینی برای کودتا هم این آتش آمریکاستیزی را شعلهور کرد.
در خلال این نشست فهیمه نظری روزنامهنگار و پژوهشگر تاریخ دربارهی چرایی اشغال سفارت توسط دانشجویان و هدف آنان سخن گفت. او اشاره کرد که در خلال روزنامههای آن مقطع و نیز بیانیههای دانشجویان در همان ایام هرگز نگرانی از کودتا ذکر نشده و این چیزی است که بعدها دانشجویان در توجیه کار خود بیان کردهاند. نظری هدف دانشجویان را از اشغال سفارت ضربه به دولت بازرگان خواند و در اثبات آن این پرسش را مطرح کرد که اگر این اقدام آنان در اعتراض به استرداد شاه بوده، چرا با ۱۴ روز تاخیر آن را عیان کردهاند. او گفت: «شاه سیام مهر ۱۳۵۷ وارد نیویورک شد و دانشجویان ۱۴ روز بعد سفارت را گرفتند دقیقا دو روز پس از ملاقات بازرگان با برژینسکی و زمانی که حزب جمهوری اسلامی در ارگان خود اعتراض کرد که چرا بازرگان پیشتر دربارهی این ملاقات از امام اجازه نگرفته است!»
در ادامه محبوبی در پاسخ به این سخن تفرشی که گفت اشغال نخست سفارت کار چریکهای فدایی خلق نبوده اظهار داشت: من ماجرای اشغال نخست سفارت را براساس اسناد خود سفارت آمریکا، گزارشهای اشخاص حاضر در صحنه از جمله تیمسار توکلی و گزارشهای مختلف از سوی افراد دیگر، در قالب سه روایت دستهبندی کردهام. برآورد من از مجموعهی اینها اتفاقا مقداری با روایت مشهور که میگوید اشغال نخست سفارت کار چریکهای فدایی خلق بود تفاوت دارد. اعضای چریکهای فدایی خلق ازجمله مهدی فتاپور و فرخ نگهدار اعلام میکنند که هیچ دخالتی در این عملیات نداشتهاند. منتها بعد از آن به گزارشهایی متفاوت از این روایت رسیدم که مهمترین آنها گزارش محمد قائد خبرنگار وقت آیندگان بود. او با یکی از اشخاصی که در این ماجرا دست داشته مصاحبه میکند، یا مثلا بعضی از اعضای چریکهای فدایی خلق در صحنه حاضر بودهاند از جمله فریدون سنجری همسر فعلی اشرف دهقانی. از این جهت عرض کردم که یک گروه از چریکهای فدایی خلق چون آن زمان اینها انشعاب نکرده بودند و چند ماه بعد شاخهی اشرف دهقانی منشعب شد.
محبوبی در ادامه به تحلیل اسناد سفارت آمریکا که توسط دانشجویان منتشر شده پرداخت و گفت: این اسناد جنسهای مختلف و ادبیات مختلفی دارد و به همین دلیل مفاهیم مختلفی را منتقل میکند. تهیهکننده و هدف از تهیهی هر کدام با دیگری متفاوت است؛ بنابراین در بررسی آنها باید به این نکات توجه کرد وگرنه همان اتفاقی میافتد که بر سر افشاگری دانشجویان در مورد ناصر میناچی افتاد. آنها به اشتباه ایشان را جاسوس سازمان سی.آی.ای معرفی کردند در حالی که این ظرافتها رعایت نشده بود. بخشهای مختلف سفارت از جمله سیاسی، وابستگی مطبوعاتی، وابستگی دفاعی و ایستگاه سی.آی.ای در تهران اسناد متفاوتی از یکدیگر دارند که ادبیاتی مختلف دارد. ما باید این ملاحظات را در نظر بگیریم.
نویسندهی کتاب «ایستگاه خیابان روزولت» سپس به اقدامات آمریکاییها در بازهی اشغال نخست سفارت تا ۱۳ آبان ۵۷ نیز که در کتاب به آن پرداخته اشاره کرد:
براساس بررسیهایی که من در این اسناد داشتم، مهمترین اهدافی که آمریکاییها در بازهی ۲۵ بهمن ۵۷ تا ۱۳ آبان ۵۷ دنبال میکردند احیای پایگاههای تکسمن یک و دو بود. این موضوع در مذاکرات چند افسر سی.آی.ای که در ایران تردد میکردند مشخص است. از جمله معروفترین این افسران جرج کیو (همهی این افراد با اسم رمز در اسناد سی.آی.ای آمده و ما بعدا اسم رمزشان راشکستیم) و راین اسمیت بودند که در آن مقطع به ایران میآیند و با امیرانتظام و دولت موقت در توجیه اینکه چرا آن پایگاهها باید احیا شود، مذاکره میکنند. رابرت ایمز نیز افسر دیگری بود که بر سر این موضوع با دولت موقت وارد مذاکره شد. هرکدام از این افسران به فراخور چند جلسهای با دولت مذاکره میکردند و دوباره برمیگشتند.
بخش دیگری از اقدامات این افسران، بازیگری در امور داخلی ایران از طریق جهتدهی و ائتلافسازی بود که من اصطلاح «ائتلاف دستساز» رادر کتاب برای آن آوردهام؛ یعنی ائتلافی که به خودی خود شکل نمیگیرد، بلکه بازیگری افسران سی.آی.ای و هزینهی دلار و... آن را شکل میدهد.
محبوبی در پاسخ به اظهارت نظری در این باره که نگرانی در آن مقطع نسبت به کودتا بیان نشده گفت: من بحثی را در مورد کودتای ۱۲۹۹ از جناب آقای تفرشی دنبال میکردم، ایشان میگفتند «هیچوقت دولت بریتانیا سند صریح از خود برجای نمیگذارد. شما باید از علائم و قرائن تشخیص دهید که آیا مثلا دولت بریتانیا در آن کودتا یا کودتای ۲۸ مرداد بازیگری داشته یا نه.»یکی از اسنادی که در این زمینه وجود دارد و به نظر من یکی از مهمترین سندهایی است که دانشجویان موفق به یافتن آن شدند. سندی است به تاریخ ۷ آبان ۱۳۵۸ یعنی شش روز قبل از تسخیر سفارت. این سند تماما رمزنگاری شده و فرستنده و گیرندهاش با اسم رمز است. بعد که رمز آن را شکستیم مشخص شد که فرستندهی آن آقای تامس اهرن رئیس وقت ایستگاه سی.آی.ای در ایران و گیرنده آقای استنس ترنر رئیس سازمان سی.آی. ای بوده است. در ابتدای گزارش آقای اهرن توضیحی دربارهی شرایط ایران میدهد:
«تلقی عمدهای که من طی این مدت از امور سیاسی ایران به دست آوردم این است که احتمالا عوامل سیاسی همچنان به طور بینتیجه یکدیگر را فشار خواهند داد تا راه خود به جلو را باز کنند و برای رسیدن به موقعیتهای بهتر، مانورهای خود را ادامه میدهند… من بیشتر طرفدار این نظر هستم که فرسایش تدریجی اقتدار شخص خمینی، یک دوران رقابت بینظم و ترتیب، گاهی خشونتبار را به دنبال خواهد داشت که در خلال آن هیچ رقیب منفردی قدرت نظامی یا برنامههای جذبکنندهی کافی برای غلبه بر مخالفین خود نخواهند داشت.»
در ادامهی این گزارش آقای اهرن دربارهی وضعیت ارتش که انضباطش را بعد از انقلاب از دست داده و نتوانسته پس از انقلاب اعتمادبهنفس خود را بازیابد، تعبیر دوران نقاهت را به کار میبرد. میگوید:
«الان هنوز ارتش درگیر دوران نقاهت بعد از انقلاب است... در صورتی که ارتش از کسی طرفداری کند، اوضاع میتواند صورت دیگری پیدا کند اما آنها [ارتشیها] هنوز کاملا وحشتزدهاند. انضباطشان ضعیف است و هیچ سیاق حرفهای عملا وجود ندارد. و رهبران احتمالی که به نظر میرسد بتوانند اعتماد به نفس نهاد خود را باز گردانند هنوز پیدا نشدهاند.»
آقای ترنر میگوید: «شما از من خواستید که در یک فرصت راجع به امکان اعمال نفوذ در جریان امور اظهار نظر کنم» پاسخش این است که «من نظر خود را فقط به طور جزئی و تا زمانی که ارتش دوران نقاهت خود را طی کند اعلام میکنم و این هم مرحلهایست که برای طی آن از دست ما تقریبا کاری ساخته نیست، کاری که از دست ما برمیآید و من هماکنون درگیر آن هستم این است که سران بالقوهی یک ائتلاف متشکل از لیبرالهای سیاسی، چهرههای دینی میانهرو و سران ارتشی متمایل به غرب هنگامی که ظهورشان شروع شد را شناسایی کرده و آمادهی حمایت از آنها شویم. کسی که پیش از دیگران احتمال داده میشود این ائتلاف را سرعت بخشد، آیتالله شریعتمداری است. من به طور جداگانه با چند تن از حامیان وی تماسهایی داشتهام.»
خوب این قسمت آخر راهکاری بود که فعلا در غیاب آن طرحی که میخواستند ناظر به ارتش داشته باشند در حال پیشبرد بود.
اینجا ناظر به آن ترس از کودتا است. جامعهی ایران تا بعد از تسخیر سفارت و حتی مدتی بعد که بتواند این اسناد را بازسازی کند، مستندی مبنی بر انجام کودتا در دست نداشت؛ اما اولا یک خاطرهی جمعی در مورد کودتای ۲۸ مرداد در ذهن ایرانیان وجود داشت و موجب میشد از این بابت احساس خطر کنند. بعدا با توجه به همین اسناد میبینیم که این توهم نبوده است.
وجه دوم این خطر از این جهت بود که چند هزار بلکه چند ده هزار مستشار آمریکایی همچنان در ایران حضور داشتند که فضا و شرایط را برای شکلدهی به یک کودتای نظامی تقویت میکرد. یعنی این مسئله نگرانی جامعهی ایران از کودتا را تشدید میکرد.
مسئلهی سومی که در این باره وجود دارد نکتهای است که بعدا در اسناد مشخص میشود. در این برهه شمار منبعگیری، یعنی تعداد منبعهایی که سازمان سی.آی.ای از درون ارتش بهویژه نیروی هوایی میگرفت حالت تصاعدی پیدا کرد. میبینیم که در آن مقطع سازمان سی.آی.ای در حال عضوگیری افسران زیادی در ارتش بود. من یک نمونه را در کتاب آوردهام. همهی اینها در کنار هم نشان میدهد که نگرانی جامعهی ایران از اتفاقی به مثابهی کودتا، جدی بوده است.
وی همچنین به زمان طرحریزی اقدام اشغال سفارت پرداخت و اظهار داشت: طرح تسخیر سفارت آمریکا در سیزده آبان نهتنها پیش از ملاقات مهندس بازرگان با برژینسکی، بلکه حتی پیش از سفر شاه به آمریکا ریخته شد. در مصاحبههایی که من با تعدادی از شخصیتهای اصلی این واقعه انجام دادم، متفاقا همه این موضوع را تایید و حتی تاریخ مشخص آن را نیز بیان میکنند.
اما در توضیح اینکه چرا سندی بر اثبات این قضیه وجود ندارد، باید عرض کنم که سرآغاز جوشش چنین ایدهای در جلسات شورای مرکزی تحکیم وحدت (اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور) صورت گرفت. شورای مرکزی اتحادیه سراسری انجمنهای اسلامی متشکل از هفت نفر (ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، حبیبالله بیطرف، محمود احمدینژاد، رحیم باطنی، فرید سلمانیان و محمدعلی سیدینژاد) از شش دانشگاه کشور بود.
خوب تشکلی نوپا به این شکل طبیعتا ساز و کار تشکیلاتی چندانی ندارد که از خودش سندی بهجا بگذارد، صورتجلسه و... در کار نبوده است؛ بنابراین در این قسمت ما مستندی نداریم جز اینکه به خاطرات، یعنی نازلترین سطح منابع دست اول، اکتفا کنیم. آنچه این افراد در خاطراتشان دربارهی طرح تسخیر سفارت گفتهاند اینگونه است که افرادی در آن جلسه موافق و مخالف بودهاند. از جمله آقای احمدینژاد و آقای سیدینژاد با این طرح مخالفت میکنند و به خاطر اختلاف آرا طرح از دستور کار شورا خارج و خارج از شورای مرکزی تحکیم وحدت به عنوان جمعی از بچههای انجمن اسلامی دنبال میشود. هدف اصلی این افراد آنطور که از مصاحبههایشان برمیآید به صورت متفق این بوده است که «ما تحرکاتی در ایران میدیدیم و از جانب آمریکا احساس خطر میکردیم اما مستندی نداشتیم.» جلسهی نخست آنها پیش از سفر شاه بوده و جلسهی دوم به فاصلهی یکی دو روز بعد تشکیل، و دقیقا این دیدگاه تقویت میشود که شاه اکنون به آمریکا رفته و ممکن است اتفاقی مثل ۲۸ مرداد رخ دهد. گزارشهای دیگری نیز به دانشجویان (یعنی اینها میرفتند سر و گوشی میجنباندند این طرف و آن طرف در سازمانهای مختلف و...) میرسید مثل اینکه آمریکا در حال خروج اسنادش است و بخشی از اسناد را از طریق فرودگاه مهرآباد خارج کرده است.
نویسندهی کتاب «ایستگاه خیابان روزولت» همچنین این گفتهی نظری را که هدف دانشجویان ضربه به دولت موقت بوده رد کرد و افزود: دربارهی اینکه دانشجویان این کار را با هدف سقوط دولت موقت انجام داده باشند، یعنی هدف اولیهشان این بوده که دولت موقت سقوط کند، مستندی وجود ندارد. اما این را میدانیم که دانشجویان حدس میزدند که ممکن است این اقدامشان منتهی به سقوط دولت موقت شود و ممکن است این باب میل امام نبوده باشد.
محبوبی در نهایت در پاسخ به نقدی که در سالهای اخیر به دانشجویان پیرو خط امام وارد کرده و این اقدام آنان را تحت تاثیر حزب توده یا شوروی دانستهاند گفت: گفته میشود که دانشجویان تسخیرکنندهی سفارت تحت القائاتِ شوروی یا روحانیون ارشدی چون آقای موسوی خوئینی بودند، اما واقعیت امر این است که مستندات از جمله مصاحبه با دویست سیصد، بلکه چهارصد دانشجو چنین گزارهای را تایید نمیکند. البته مستندات بسیار دیگری نیز مبتنی بر اسناد وجود دارد.
به صورت کلی عرض میکنم؛ در حوالی سالهای آخر حکومت پهلوی و بعد از آن در دوران انقلاب اسلامی، مقامات وقت از آنچه در رزیدنسی کا.گ.ب در تهران میگذشت، آگاه بودند؛ یعنی با جزئیات کامل در جریان فعالیتهای رزیدنسی کا.گ.ب در ایران بودند؛ بنابراین اگر قرار بر چنین چیزی بود، یعنی رزیدنسی کا.گ.ب از طریق حزب توده میخواست مثلا طرحی برای اشغال سفارت آمریکا بریزد، این مسئله پنهان نمیماند و دولت موقت حتما جلوی آن را میگرفت.
مجید تفرشی در بخش دیگری از نشست این گفتهی محبوبی را که مستشاران آمریکایی در ایران در مقطع اشغال سفارت حضور داشتند رد کرد و گفت: ایشان در مورد خطر مستشارها گفتند. طبق اسناد خود آمریکاییها و انگلیسیها حداکثر در همان ماه اول انقلاب همهی مستشاران آمریکایی و انگلیسی و بقیهی اروپاییان و خانوادههایشان طی یک عملیات بسیار گستردهی فشرده از ایران خارج شده بودند و هیچکدامشان زمان گروگانگیری در ایران نبودند.
وی در ادمه در پاسخ به یکی از حضار که سرجنبانان اشغال سفارت را با استناد به خاطرات، برخی اعضای سپاه پاسداران خواند، گفت: من مقالهای دارم که محصول یک سخنرانی است با عنوان «خطرات خاطرات»، بحث خاطرات شفاهی و به اصطلاح صحبتهایی که دیگران در خاطراتشان میگویند بهویژه آنهایی که مبتنی بر یادداشت روزانه نیست خیلی اوقات ناشی از نادانی، فراموشی، تعمد، غرضورزی یا تغییر روایت به فراخور روز است و معمولا باید با احتیاط با آنها مواجه شد. در مورد مسئلهی سپاه و سپاهیان، آن موقع واقعیت این است که سپاه پاسداران هنوز آنقدر اهمیت سازمانی نداشت ولی افرادی که در آن زمان سپاهی بودند یا بعدا سپاهی شدند در اشغال و تسخیر دخالت داشتند، اینکه شما این را یک اقدام سازمانیافته از طرف سپاه تلقی کنید شاید قابل اثبات نباشد ولی کسانی که بعدا در سپاه مهم شدند یا آن موقع افراد اولیهی سپاه بودند بله، اینکه کلا به خاطر این موضوع سپاه را دخیل بدانیم به عنوان سازمان و نهاد به نظر من یک مقدار از جهت علمی اثبات آن دشوار است.
تفرشی همچنین در پاسخ به سخنان یکی دیگر از حضار در نشست که نپرداختن به نقش سید احمد خمینی را در ماجرای اشغال سفارت در خلال صحبتهای نویسنده کتاب مورد نقد قرار داده بود گفت: من فکر میکنم در کنار اینکه باید حساسیت داشته باشیم که کدام شخص از کدام جریان و کدام جناح پشت پردهی ماجرای اشغال و تسخیر بودهاند، باید توجه داشته باشیم که در آن شرایط به خاطر جو شدیدی که هم علیه دولت مهندس بازرگان بهویژه و علیه دکتر بهشتی وجود داشت و گروههای چپ، سازمان مجاهدین بیشتر به آن دامن میزدند، طبیعتا این جو شرایطی را ایجاد میکرد که نشان دهند دولت بازرگان و شورای انقلاب دارد با آمریکاییها میسازد، برای همین یک شرایط ناگزیر و ناخودآگاه و اجباری وجود داشت که همه به آمریکا فحش دهند و یک مسابقهی آمریکاستیزی به راه افتاده بود و طبیعتا در این شرایط هر جریان پشت پردهای هم وجود داشته باشد، کسانی که میخواستند خودشان را از این اتهامات مبرا کنند خوشحال شدند از اینکه یک اقدامی انجام بدهند که در این مسابقهی آمریکاستیزی رفوزه نشوند و دست بالا را نسبت به چپیها بگیرند، ولو اینکه این اقدام مصرف داخلی داشته باشد، و هیچگونه توجهی هم به تبعات و آثار درازمدت و زخم ماندگاری که ممکن است ایجاد کند نداشته باشند. بنابراین در این مسابقهی آمریکاستیزی نیروهای انقلابی مسلمان آمدند یک برگ برنده نسبت به چپیهایی که مدام آنها را متهم به سازش با آمریکا میکردند سعی کردند مطرح کنند چه بهتر که البته این وسط دولت بازرگان هم ساقط بشود که برای عدهای نهایت مراد بود و خیلی خوشحالشان کرد.
وی به موضوع برخی از مقامات سفارت آمریکا که به در آن مقطع در وزارت خارجه پناه گرفته بودند نیز پرداخت:
موضوع دیگری که بسیار مهم است و به آن اشاره نشد این است که در جریان اشغال سفارت آمریکا برخی از این آمریکاییها که در سفارت نبودند، پناه آوردند به سفارت بریتانیا و سفارت بریتانیا اینها را نپذیرفت و واسطه شد که به سفارت کانادا بروند که داستان فیلم «آرگو» براساس آن ساخته شده، ولی شش نفر از اینها هم در حال مذاکره در وزارت خارجهی ایران بودند که وزارت خارجهی ایران خیلی محترمانه آنها را به عنوان پناهدهنده نگه داشت؛ عملا همان وضعیت گروگانها را داشتند ولی خیلی محترمانهتر.
اینها (از جمله آقای لینگن که کاردار سفارت بود ولی جزو گروگانها نبود) در تمام طول مدت ۴۴۴ روز گزارشهایی را در مورد وضعیت ایران، خودشان و چیزهایی که راجع به گروگانها میشنیدند، از طریق سفارت انگلیس به آمریکا میفرستادند. این مسئله در اسناد انگلیسی آمده و جزو منابع بسیار مهم و دیده نشده یا کمتر دیده شدهی اشغال سفارت است.
در آن زمان، نقش بریتانیا به عنوان واسطه مهم بود بهخصوص که آن کشور در ایران سفیری داشت به نام جان گراهام و او گزارشهای بسیار مفصلی راجع به این ماجرا دارد که مهم است. ایشان تا اندکی قبل از آغاز جنگ در ایران مستقر بود.
این سندپژوه تاریخ معاصر در ادامه، تبیین مسائل مربوط به کد داشتن در سفارت که محبوبی در کتاب خود انجام داده شرافتمندانه خواند:
آقای محبوبی کار مهمی در این کتاب کردهاند که به نظر من شرافتمندانه است، هرچند دیر و کم. ایشان در کتابشان (برخلاف دیدگاه رسمی که ناشر این کتاب قبلا داشته) در مورد افرادی که در اسناد سفارت آمریکا با کد از آنها نام برده شده و سالهای سال از اول انقلاب تاکنون به طور اتوماتیک به عنوان جاسوس، خبرچین و مزدور آمریکا تلقی میشدند، توضیحی داده که درست است؛ اینکه کد داشتن در اسناد امنیتی لزوما به معنای جاسوس بودن نیست. خیلی اوقات در اسناد امنیتی ایرانی و غیرایرانی و آمریکایی و اروپایی برای اینکه شناخته نشود چه کسی گفته چه گفته و کجا گفته با کد از گوینده یاد میشود و این کد داشتن به معنای این نیست که خبرچین و جاسوس و مزدور هستند، بلکه به این معنی است که نمیخواهند شناخته شوند. سالهای سال آدمهای زیادی را متهم، دستگیر و زندانی کردند از آقای میناچی گرفته تا آقای امیرانتظام. اینها را به خاطر داشتن کد جاسوس خطاب کردند! این به این معنی نیست که آمریکاییها در ایران جاسوس نداشتند ولی این تفکیک و تمیز را آقای محبوبی قائل شدهاند که به نظر من بسیار قابل تقدیر است بهویژه اینکه با نگاه رایج و قالب تاریخنگاری رسمی بعد از انقلاب متفاوت است.
نکتهی بسیار مهم دیگر اینکه ما در طول تاریخ بعد از انقلاب فقط در دو برهه شاهد این بودهایم که نگاه و دیدگاه و عملکرد آمریکاییها و اروپاییها علیه ایران با هم تجمیع شده است: یکی در زمان گروگانگیری و دوم در زمان دولت آقای احمدینژاد. این دو دوره دورانی است که ایران به دلایل بینالمللی در یک استیصال کامل بود به خاطر اینکه اروپا و آمریکا با هم متحد بودند. در بقیهی موارد، در دوران جنگ، بعد از جنگ، زمان آقای هاشمی و... همیشه بین اروپا و آمریکا اختلافاتی بود و ایران از این ماجرا در جهت منافع خود بهره میبرد.
تفرشی در ادامه این پرسش را مطرح کرد که آیا اینکه اشغال توسط امام پذیرفته شده به معنای این بوده که این مسئله از جهت ملی امر مهمی بوده؟ و پاسخ داد: به نظر من آنچه به امام فهمانده و قبولانده شد بیشتر یک پیروزی داخلی و کسب شهرت و اعتبار آمریکاستیزی بینالمللی بود بدون توجه به تبعات راهبردی و استراتژیک آن. درواقع اشغال سفارت نوعی خودکشی از ترس مرگ بود، یعنی ما از ترس اینکه آمریکاییها بخواهند در ایران ۲۸ مرداد را تکرار کنند پیشاپیش اقدامی کردیم که به نظر من خودکشی از ترس مرگ بود.
تفرشی در جمعبندی چند گزاره پایانی مطرح کرد: اصل ماجرای اشغال و تسخیر سفارت آمریکا به نظر من یک اقدام کاملا قابل درک و حتما غیر قابل قبولی از نظر عرف بینالمللی بود. یعنی از نظر اینکه به هر حال یک جو ضد آمریکایی در ایران وجود داشت، مردم ایرانی خیلیهایشان احساسات ضد آمریکایی داشتند، فکر میکنم که این مسئله در آن دوره با توجه به این جوی که وجود داشت قابل درک بود، کما اینکه در بدو گروگانگیری اغلب گروههای مهم سیاسی، از اشغال سفارت آمریکا دفاع کردند حتی آقایان بنیصدر، قطبزاده، یزدی، مجاهدین خلق، حزب توده و… بهتدریج و بهسرعت این موافقان تعدادشان کم، و به مخالفان افزوده شد ولی روز اول تقریبا همه به جز یک عدهی معدودی با این مسئله موافقت داشتند؛ بنابراین از اصل اشغال از نظر احساسی طرفداری میکردند.
تفرشی در پایان به این مسئله پرداخت که چگونه اشغال سفارت آمریکا در ایران به معضل و گرهای ناگشوده تبدیل شد:
به نظر من اشغال سفارت آمریکا توسط چند دانشجو ولو خودخواسته یا با تحریک دیگران، اقدامی بود که در همهی کشورها اتفاق افتاده، چند ماه بعد نیز در سفارت ایران در انگلیس رخ داد (اوریل و می ۱۹۸۰)، در همهی انقلابها هم پیش آمده، این مشکل نبود، اما سه مسئله باعث میشود که این مسئله تبدیل به یک معضل جدی برای ایران شود:
اول اینکه دولت مسئله را گردن گرفت و مسئولیت آن را پذیرفت، یعنی دولتی شدن گروگانگیری مصیبتی بود که تا امروز نیز ادامه دارد. دولت میتوانست گردن نگیرد و بگوید یک عده دانشجوی خودسر و آتش به اختیار این کار را انجام دادهاند و به ما ربطی ندارد. ولی وقتی دولت (بعد از سقوط دولت موقت دولتی که شورای انقلاب درست کرده بود) این مسئله را گردن میگیرد و گروگانگیری را دولتی میکنند از آن موقع خسارتهای ایران به طور مضاعف و مستمر بالا میرود و تا هنوز هم ادامه دارد و قطع هم نشده، بعید هم میدانم که یک روزی به صفر برسد، ولی حالا مقدار زیادی از آن حل و فصل شده با خسارت میلیاردی که ایران داده است.
دوم مسئلهی استمرار است، اگر سفارت آمریکا در ایران یک روز، دو روز یک هفته اشغال و تمام میشد مسئله حل بود ولی ۴۴۴ روز درواقع خسارتی به منافع ایران در داخل، منطقه و جامعهی بینالمللی زد که واقعا هنگفت و غیرقابل جبران بود.
و سوم و شاید بدتر از همه اینکه عملا بعد از مدتی موضوع گروگانگیری و اشغال به فوتبال سیاسی داخلی تبدیل شد و گروههای سیاسی شروع به افشاگری و بیانیه دادن علیه یکدیگر کردند. درواقع مسئلهی اشغال سفارت آمریکا به یک دعوای سیاسی داخلی تبدیل و عملا منافع ملی ایران قربانی این فوتبال سیاسی داخلی شد.
در مجموع میراث تسخیر سفارت آمریکا اگرچه از نظر حیثیتی تا حدی ایرانیها را خشنود، و روح آمریکاستیزی آنان را سیراب کرد، ولی مسیر انقلاب را کاملا عوض کرد و این تغییر مسیر تا امروز نیز ادامه دارد. اگر گروگانگیری نمیشد حتما جنگ ایران و عراق صورت نمیگرفت. اگر آمریکایی ها نسبت به حمله عراق به ایران بیتفاوت شدند یا از آن حمایت کردند بخش مهمی از این به خاطر ماجرای گروگانگیری بود. گروگانگیری مستقیما در شروع جنگ عراق علیه ایران تاثیر داشت و عراق را تحریک کرد که با حمایت و تشجیع بختیار و اویسی و سعودی و متحدانش به ایران حمله بکند. کودتای نقاب یا نوژه هم در ادامهی همان مسیر است.
اینکه ایران بابت این مسئله عذرخواهی کند، به نظر من نشدنی است ولی همان موضعی را که آمریکاییها دارند در مورد ۲۸ مرداد ایران باید بگیرد، اقدام تاریخی بوده در زمان خودش انجام شده، ما هم دیگر آن را ادامه نمیدهیم و تکرار نمیکنیم. شبیه همان موضع شعاری که آمریکاییها اتفاقا در مقدمهی بیانیه الجزایر برای آزادی گروگانها عنوان کردند که در امور ایران دخالت نمیکنند.