به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین؛ نیلوفر مولایی: ریشه پدیده «آقازادگی» در ایران، ورود «آقازاده ها» به اقتصاد و سیاست و ...، نگاه منفی عامه مردم به «آقازاده ها» و ...سوالاتی بود که در گپ و گفت با مهدی کلهر، فعال حوزه فرهنگی و سیاست به بحث و بررسی گذاشتیم.
مهدی کلهر، مشاور پیشین محمود احمدی نژاد، در اینگفتوگوی مکتوب با خبرگزاری خبرآنلاین با اشاره به ریشههای تاریخی پدیده آقازادگی در ایران ، تاکید می کند؛ « از گذشتههای دور آقازادگی روی یک پیش فرض غلط استوار شده است، بشر اولیه بر این تصور بوده که چون گرگزاده گرگ میشود، شیرزاده هم شیر میشود، و لارو زنبور عسل، یک زنبور عسل میشود، پس حتما یک امیرزاده هم امیری همچون پدرش خواهد شد. اشتباهی که تا کنون هنوز در پارهای از جوامع بشری وجود دارد.»
وی امکانات آقازادهها را ظلم مجسم و کثیف در برابر تمام جوانان می داند و می گوید؛ «آقازادگی یک کلید واژه هست، آقازادهها نرمتنانی هستند که از لای هر درزی میتوانند داخل شوند و بلافاصله با کلید جادویی مخصوص دریچهای را باز کنند.»
این مشاور پیشین رئیس جمهور اسبق ایران گفت: «آقازادهها همچون درب مساجد هستند نه، کندنیاند و نه سوزاندی، بلکه باید زیر نگاه تیزبین حکومت، برای منافع عامه مردم این درهای غیرقابلتعویض و تخریب به موقع باز و بسته شوند.»
وی این هشدار را هم می دهد که «آقازادهها اگر یله و رها شوند، هسته مافیاهای قدرت و محور مافیاهای ثروت می شوند»
مشروح گفتوگوی مکتوب با مهدی کلهر، مشاور پیشین محمود احمدی نژاد را در ادامه میخوانید؛
*********
* آقای کلهر! کلیدواژه «آقازادهها» در ادبیات سیاسی ما بارها و بارها شنیده شده است و افکار عمومی واکنش منفی به این پدیده دارد، این پدیده در ایران چه تعریف و توصیفی از نگاه شما دارد و فرق آن با آنچه در دیگر فرهنگهای سیاسی دنیا میبینیم چیست؟
پیشینه آقازادگی، شاهزادگی، خانزادگی و ... به قرنها و بلکه هزارها سال پیش بر میگردد. از قدیم الایام، آقازادگی بیشتر بار منزلت، شوکت، قدرت، معرفت، علم، تجربه، ظرفیت و بار مثبت به همراه داشته است.
با وجودی که انسان به عنوان یک جاندار در میان سایر جانداران، از پدران و مادرانشان کمترین ارث رفتاری، کرداری، پنداری و حتی گفتاری را میبرد، یعنی اگر یک کودک خردسال از طفولیت در دامان یک پدر و مادر غیر همزبان با مادر اصلیش بزرگ شود، هیچوقت نمیتواند حتی یک کلمه از زبان مادریش را بگوید، یعنی زبان مادری هم موروثی نیست، آن هم تعلیمی و یاد گرفتنی است، برخلاف زبان حیوانات که موروثی است. پرندگان، چرندگان و هر نوع از جانوران، معانی صداهای همسانان خودشان را میشناسند و می فهمند و حتی برخی از صداهای دیگر حیوانات را. چرا انسان از این جهت بسیار با سایر جانداران متفاوت هست؟ چون انسان در میان جانداران بیشترین اختیار را دارد و مقید، مجبور و محدود به یک نوع زیست نیست. او بیشترین استعداد و توان را برای کسب تعلیم و تربیت، تغییر یافتگی، رشد و ارتقاء تا هرچه بخواهد دارد.
لذا از همه جانداران، انسان از نظر توارث چه در اندیشه، چه در رفتار و کردار و حتی گفتار کمترین بهره را از ژنوم و دیانای درونی خود میبرد. بر عکس حشرات، پرندگان، خزندگان، آبزیان، چرندگان درندگان و ... که بیشترین بهره را از ژنوم و دیانای زیست و پدران و مادران خود به صورت غریزی به ارث میبرند. انسان از این نظر بسیار متکی به تربیت و تعلیم و تجربههای پی درپی خویش هست لذا انسان بدون تعلیم و تربیت موجودی بسیار ناتوان و درمانده هست.
اما از گذشتههای دور آقازادگی روی یک پیش فرض غلط استوار شده است، بشر اولیه بر این تصور بوده که چون گرگزاده گرگ میشود، شیرزاده هم شیر میشود، و لارو زنبور عسل، یک زنبور عسل میشود، پس حتما یک امیرزاده هم امیری همچون پدرش خواهد شد. اشتباهی که تا کنون هنوز در پارهای از جوامع بشری وجود دارد. لذا میبینیم که سلاطین تحقق آرزوهای طلایی خودشان را درکف دست ظریف و لطیف فرزندان دردانه و عزیزکرده خودشان میدیدند.
آنها فکر میکردند چون اسبها و سگهای شکاری اصالتشان را از پدران و اجدادشان ارث بردهاند، پس حتما فرزندان آنان نیز لیاقتشان را، کفایتشان را و همتشان را از آنان به ارث خواهند برد. یک توهم زیبا اما تو خالی. یک تخیل غرور انگیز اما بیاساس و بیبست و بن. اما مردمان و انسانهای دیگر نیز بهدلایل دیگری آقازادگی را جزو ضروریات زندگی قبیلگی و عشریگی میدانستند؛ چون انتخاب رئیس و مدیر کار آسانی نبود و با جنگها، زد و خوردهای خونین و هزار یک بدبختی، یک رئیس و یک امیر به وجود میآمد.
چه بهتر که فرزند او هم پس از مرگ پدر کار نیمه تمام او را دنبال کند. به نظر میرسد حکومت پادشاهی و موروثی قرنها و قرنها یک ضرورت اجتنابناپذیر بوده است، چنین حکومتی بهترین نبوده ولی بدترین هم نبوده است. اما قضیه به همین جا ختم نمیشد، وقتی دورنمای قدرت و ثروت در آینده نچندان دور معلوم شده باشد که دست چه کسی خواهد افتاد، گروهی که امروز جرأت نزدیک شدن به امیر نچندان جذاب و دوست داشتنی را ندارند؛ برای فردای بهتر، آرامتر، مطمئنتر برای نزدیک شدن به امیرزاده و لطف و مرحمت او سرمایه گذاری می کردند تا شاید فردا به امیر آن روزگار نزدیک و نزدیکتر شوند. رقابت در چاپلوسی و رفاقت با بزرگان فردا.
اما باز دردسری دیگر رقابت بین برادران امیر، امیرزاداگان و بین همسران امیر و ... هر چه گستره حکومت وسیعتر میشد نیاز به ملازمان، مشاوران و معاونان بیشتر و بیشتر میشد. چرا از امروز امیرزاده را به مدرسه و آموزش امیری نفرستیم، مدارس امیرسازی، خانسازی، شاهسازی، لردسازی، کنتسازی، دوکسازی و .... در آن زمان، امیرزادگی، شاهزادگی، آقازادگی، لردزادگی، کنتزادگی، دوکزادگی، ماهاراجهزادگی، شریفزادگی یک نعمت، یک فرصت و یک موهبت برای خودش، برای اطرافیانش و برای مردم فردانگر پاچهخوار بود. اما هر نعمتی در این دنیا بدون نکبت نیست، بوی شیرینی، خرمگسها، زنبورها را به دور گل و بوته جمع میکند. این دغل دوستان که میبینی/ مگسانند گرد شیرینی، آقا زاده کیست؟ آقازاده چیست؟ کسی که به هر دلیل در دامان خانوادهای پر از امکانات از نظر مالی، اقتصادی، نظامی، سیاسی، علمی، آموزشی، فرهنگی، هنری به دنیا آمده و همه چیز برای او از طفولیت مهیاست. از آموختن علم، مهارتها،از عیش و عشرت تا علم و معرفت.
* از چه زمانی این پدیده آقازادگی در ایران مطرح و واکنش برانگیز شد؟
ببینید یکی از مهمترین وجوه و جذابیت آقا زادگی، خاصیت میانبرزدن، آسان دستبرد زدن آقازادگان به اندوختههای علم و معرفت تا قدرت و ثروت است، مسیری کوتاه بدون زحمت و رنج برای رسیدن به قدرت و ثروت و مکنت، تجربههای گرانبها «ولد العالم نصف العالم» یعنی پسر دانشمند نیمی از دانش و مهارتهای پدر را دارد. این معنیاش این نیست که اگر پدر ۲۰ کلاس درس خوانده است پسر درس نخوانده مثلا ۱۰ کلاس از ۲۰ کلاس را یاد گرفته یا بلد شده است خیر، یعنی پسر از این دانش که پدرش بهخوبی آموخته، نیمی را به صورت بریده بریده و ناپیوسته درست و غلط بگوشش خورده و شاید در جهل مرکب فکر میکند تمامش را بلد شده است. این باور باطل شروع سقوط او در جهنم بسیار خطرناکی هست که متاسفانه بسیاری از عالم زادهها و از نزدیکان علماء گرفتارش میشوند و نمونههای آن در تمام دنیا کم نیست.
اما برخی از عالمزادهها که میدانند که این علم و دانش بریده بریده بیشتر جهل است تا علم و این علم ناقص فقط میتواند مشوقی برای او باشد تا بقیه ندانستههایش را به طور منسجم بیاموزد و او در مسیری گام بردارد که بتواند خودش عالم شود یا شاید بهتر از پدر عالماش شود که این موضوع صبر و تلاش میخواهد.
ماجرای آقازادگی، عالمزادگی و ماهرزادگی در هر رشته از علم، سیاست، هنر و فنون، در فهم همین فوت و فن نهفته است. فهم همین مساله ساده ولی مهم بین آقازاده شریف، عالمزاده فقیه، عالمزاده فاضل تا آقازاده حریص و ضعیف، عالمزاده جاهل و عالمزاده غافل است. درک همین قصه هست که نابرده رنج گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد/ چه امیرزاده باشی چه اسیرزاده باید به قدر لازم رنج مناسب خواستهات را تحمل کنی و از عیش عشرت بگذری تا به گنج غیرت و همت برسی.
آقازادگی به عنوان یک میانبر یا بهعنوان یک فرصت برای کسب علم معرفت و انسانیت در طول تاریخ در برابر هر دو گروه آقازادههای عجول و آقازادههای صبور و حلیم در کنار یکدیگر بوده است. از هابیلها و قابیلها تا محمد ابن ابوبکرها یا عبدالله ابن زهیرها، جعفر کذابها. در تمام دنیا چنین بوده و هست، حتی پیامبر زادگان، و امامزادگان.
وقتی حضرت ابراهیم خلیلالله از خداوند میخواهد که فرزندان او را به امامت امت برساند (انی جاعلک للناس اماما) خداوند به همان ابراهیم خلیلالله (ع) میفرماید (لاینال العهدی الظالمین) عهد و پیمان من به ظالمین نمیرسد، به عبارت دیگر پیامبرزادگی شرط امامت نیست چه برسد به آقازادگی و امثال آن که هیچ ارزشی ندارد، اما تفکیک این دو نوع یا چند نوع آقازادهها از دید عامه مردم کار آسانی نیست. مهمترین چرایی این مشکل وجود موثر و حجاب محبت پدری و فرزندی است که باعث نابینایی پدران عالم و فاضل میشود حتی اگر پیامبری همچون ابراهیم خلیلالله (ع) باشد یا پیامبری همچون حضرت نوح (ع) که خداوند به او میفرماید پسرت از خاندان تو نیست نه به لحاظ ژنتیکی که هست بلکه به لحاظ ایمانی.
ماجرای آفات آقازادگی هم در اساطیر باستان و هم در کتب ادیان الهی بارها و بارها گوشزد شده است چون بشر، انسان و محبت او به اولاد چه دختران و چه پسران قدرت تشخیص عقلی پدر را کم کرده و زیر نگاه محبت و عشق به فرزند بصیرت او از کار میافتد، شاید برای همین ضعف خطرآفرین، انسان به خصوص در جایگاه امارت، حکومت، ولایت و صدرات بوده است که پادشاهان با تدبیر کودکانشان را به دست مربی مطمئن اما دورتر میسپردند و او را از مادر و پدر دور نگاه میداشتند تا او از کودکی از عواطف و احساسات طبیعی همه انسانها فاصله بگیرد.
در دوران هخامنشیان پسران را از دو سالگی پیش مربی میفرستادند، تا باز در ۱۰ سالگی او را به پیش مادرش باز گردانند در حالی که او سوارکار ماهر و تیرانداز ماهری شده بود، چنانچه نقل شده نه مادر او را میشناخت و نه او مادرش را؛ این روش تربیتی آنان امیرزادگانی را تربیت میکرد که کمتر در ذهن خودشان گرفتار توهمات و خیالبافیها باشند بلکه در میان واقعیات تلخ و شیرین روزگار بدور از اغراق و گزافه بزرگ شده بودند. قرنها بعد شبیه چنین تربیتی را ما در مورد ائمه اطهار (ع) شاهد هستیم البته با تفاوت آشکار در رویکرد معاد باوری.
* چرا آقازادگی در میان عامه مردم واکنش برانگیز هست؟
سوال مهمی است چون امکانات آقازادهها ظلم مجسم در برابر تمام نوجوانان و جوانان است، ظلمی بسیار زشت و کثیف. هر جوانی از هستی و از دنیا میپرسد چرا؟ فرق او با من چیست؟ این سوال از عمق فطرت هر انسانی بیرون میزند و بیجواب رها میشود. همه با فطرتشان میفهمند که آقازاده بابت لیاقت دیگری مثلا پدرش یا عمویش یا .... مفت و مفت بیدلیل در ناز و نعمت میچرد و می خرامد، دیگران را میخراشد، و میتراشد.
* ریشه پدیده آقازادگی در ایران چیست؟
تمرکزگرایی در مرکز قدرت و حکومت که همه امور و تصمیمگیری، تصمیم سازی و نظارت و... همه در یک فرد مقتدر و مستبد متمرکز شده است، لذا راه برون رفت و یا دسترسی به آن مرکز قدرت بسیار سخت شده است. بهاصطلاح همه چیز تحت تاثیر امضاهای طلایی قرار گرفته است.
وقتی راههای قانونی و عقلایی بسته میشود، راههای میان برظالمانه و ناحق ارزش پیدا میکند، اگر همه چیز مطابق قانون و روال طبیعی باشد آقازاده چکاره است؟ که مدام بخواهد در مخفیگاهها را باز کند؟ درصورتی که همه راههای مشروع بسته شده باشد، فقط از طریق دسترسی به همسران حاکم، فرزندان حاکم، نوکران حاکم، آشپزان حاکم و ... امثال اینها امکانپذیر میشود تا گرهی از کارها گشوده شود.
آقازادگی یک کلید واژه هست، آقازادهها نرمتنانی هستند که از لای هر درزی میتوانند داخل شوند و بلافاصله با کلید جادویی مخصوص دریچهای را باز کنند. لازم نیست حتما آقازاده بچه تنی یک آقا باشد گرچه اکثرا چنین بوده و هست، بلکه ممکن هست یک داماد، یا یک ملیجک هم گاهی برانتر از یک همسر مقام ارشد گره گشایی کند. اما، در سیستمی که تمرکز زدایی شده و وظایف تفکیک و تعریف شده باشد، آقازادگان دیگر جایی ندارند پس بهتر است بروند درسشان را بخوانند تا نوبتشان برسد.
* آیا حضور آقا زادگان بیشتر از چیزی است که مردم تصور میکنند؟
این سوال را باید از مسئولین مرتبط با امضاهای طلایی و رابطه این مربوطه و پروندههای آقازادگان پرسید، چون یک بحث آماری هست اما به نظرم نه واقعا تعداد آقازادههای کجراه، دلال و حلال نسبت به آقازادههای محترم و مفید اینقدر زیاد نیست. بلکه برعکس آقازادههای پاک و سالم بسیار بیشتر اما ساکت، آرام وظایفشان را انجام داده و دیده نمیشوند.
بنظر بنده فرهنگ آقازادگی را به عنوان یک سر قفلی و یک امتیاز باید اصلاح کنیم، چون خود این نوع نگرش تبعیضآمیز هست و از ته ماندههای فرهنگ شاهنشاهی است. هنوز انتظار عامه از آقازادهها درست برعکس هست، میخواهند آنها را مشابه پدرانشان فداکار تمیز و درخشنده ببینند. لذا حتی یک آقازاده ناجور در این مسیر غلط هم میتواند یک تلخکامی وسیعی در جامعه تزریق کند. فرهنگ ما هنوز آقازاده را به لحاظ خود آقاها دوست دارد ساده زیست، مردم دوست، منزه و محترم به شمارد و او را تکریم کند.
لذا برخلاف این پیشفرض اگر آقازادهای دیده شود جامعه شدیدا عصبانی میشود. آقازاده چون از ابتدا در خارج از چارچوب متعارف متولد شده و رشد میکند، از دید برخی افراد خوش باور یا زیادهخواه، پارتیباز و رانتخوار آقازادهها حکم فرشتگان ملکوتی و نجات بخش را دارند ولی از دید برخی دیگر یا اکثریت مردم عدالتخواه آقازادگان عفریتها و هیزمهای داغ و گداخته جهنم را تداعی می کنند.
آقازاده در هرجا پا بگذارد، همه چیز را از روال قانونی و طبیعی خارج میکند و به گند میکشد، چون وجودشان خارج از مقررات و قوانین است، حضورشان در سر هر میز، ظلم آشکار و بر همزنندهی عدالت و قوانین هست چه برسد به اینکه اظهار نظر هم بکنند و از آن پلیدتر پاچهخوارانی که او را تایید و تشویق هم میکنند.
حضور آقازادگان در هرجای بیارتباط با جایگاه آنها (به جز در پشت میلههای زندان) مایه ایجاد یاس و ناامیدی در میان کسانی است که سالها رنج و سختی کشیدهاند تا به آنجا برسند. فلسفه وجودی آقازادهها یعنی اهانت به تجربه، به علم، اهانت به قانون، اهانت به عدالت، اهانت به فهم و شعور.
تراژدیهای معروف دنیا یک طرفش یک یا چند آقا زاده وجود دارد، «مده آ»، «شاه لیر»، «مکبث»، «هملت». سقوط اکثر تمدنها چه در شرق و چه در غرب، توسط توطئه، حسادت، شرارت، و پلیدی چند آقازاده و ... صورت گرفته است. آقازادگی یعنی زیادهخواهی، یعنی ویژه خواری، یعنی پرخوری و کمکاری، یعنی زورگویی و تجاوزگری، یعنی خود برتربینی و دیگران را خرتر بینی.
در ادبیات کهن و در کتب مقدس به آفات آقازادگی حسادت، لجاجت، حرص، بخل، لئامت و... به طور اشاره و یا صریح پرداخته شده است. امروز نیازمند مرور و پژوهش و بررسی آقازادگی از جنبههای روانشناسی، جامعه شناسی، شغل شناسی، رفتار شناسی، مردم شناسی، زیبایی شناسی و ... هستیم. چه بخواهیم و چه نخواهیم هر مکتبی که به حکومت کردن فکر میکند، به مدیریت جامعه میاندیشد، لاجرم یکی از مسائل مهم و بلکه اهم او روشن کردن تکلیف خودش با آقازادههاست.
آقازاده کیست؟، آقازاده چیست؟، آقازاده خوب؟، آقازاده بد؟، آقازاده نعمت است یا نکبت؟ آقازاده بلاست یا طلاست؟ و سوالات به جا و به حقی که باید پاسخ داده شود تا به «پروتکلهای روشن و صریح» تبدیل شود. چنانچه در بسیاری از ممالک مطابق با ارزشهای خودشان جایگاه آقازادهها تعیین تکلیف شده است.
* بحث ورود آقازادها به سیاست و اقتصاد و نهادهای مختلف چالشبرانگیز بوده و گاها به نقطه ضعفی برای آنان تبدیل شده است. نظر شما درباره این موضوع چیست؟
همانطور که عرض کردم، پدیده آقازادگی، نجیبزادگی، شریفزادگی، عزیز زادگی، یک پدیدهٔ تاریخی و جهانی است. از طرفی میتواند فرصت خوبی برای کمک به مدیریت و نظارت و درنهایت اجرای عدالت در ملک و مملکت باشد؛ از طرف دیگر نیز میتواند حضور آقازادگان سرمنشأ انهدام و فروپاشی یک حکومت و تمدن گردد. نادیدهگرفتن آفات و بلیات آقازادگی از یک طرف و یا نادیدهگرفتن برکات و حسنات آقازادگان از سوی دیگر، هر دو از کوتاه نگری، نافهمی و بیشعوری مدیریت هر دستگاهی است.
آقازادگان، پیشکسوتان، نخبگان تیغ دو لبه برای مدیریت هستند، هم لازم، هم مفید، و همینطور مضر و خطرناک هم میتوانند باشند. بسیاری از موقوفات کریمانه و پر برکت در جهان اسلام و ایران، موقوفات آقازادههای بزرگوار واقعی است. بسیاری از پایهگذاریهای علمی تحقیقاتی آموزشی در جهان و در کشور ما توسط آقازادهها و نجیب زادهها انجام شده است. هیچ حکومتی نمیتواند در یکزمان کوتاه همهٔ پیشرفتهای علمی، صنعتی، و خدماتی را از صفر خودش شروع کند و به نتیجه برسد و بهره ببرد. حکومتهای عاقل از علم و تجربیات گذشتگان استفاده کرده و میکنند. حتی از تجربیات و دانش ابوسفیانها و خالد ابن ولیدها.
صدها سال و هزاران سال طول کشیده تا بشر بفهمد چگونه و چطور میشود عدالت را در یک اقلیم و در یک فرهنگ بهتر و بیشتر اجرا کرد. اگر به تاریختمدنها و تاریخ بعثتها نگاه کنیم، اکثر پیامبران الهی (ع) خودشان از خانوادههای اصیل یا آقازادهها و نجیب زادهها هستند، اما از کودکی در مسیر سختیها و دشواریها آزموده شدهاند. اجداد پیامبر اسلام (ص) از اشراف و ثروتمندان حجاز و مکه بودهاند. بله، ممکن است یک گروه و یا یک قبیله به تواند با ضرب شمشیر بر سرزمینی غلبه پیدا کند، اما نمیتواند مدت زیادی در آن گستره دوام بیاورد. گرفتن آسانتر از نگاهداری و ماندن است.
حتی فرزندان تیموچین چنگیزخان مغول هم این را دریافتند که بدون کمک عالمان، عاقلان نمیشود فتوحات را اداره کرد، به قول یککلام حکیمانه سیاسی «با سرنیزه میشود تخت و تاجی و سرزمینی را تصرف کرد، اما روی آن نمیتوان نشست». برای پایداری و تداوم یک نهضت، یک بعثت، داشتن صحابه و حواریون ضرورت اجتنابناپذیرهاست حتی اگر در میانشان یهودا و... باشد. قطع حضور هارون (ع) برادر حضرت موسی (ع) منافع و برکاتی برای قوم موسی و خودش داشته است حتی اگر در جایی خطایی هم کرده باشد.
قطعاً حضور حضرت علی (ع) و صحابه در کنار پیامبر اعظم (ص) برای اسلام و مسلمین و پیامبر (ص) برکاتی به همراه داشته است و هزاران مثال مستند دیگر که معمولاً توسط نظریهبازان یکسو نگر تاریخ که فقط در نظریه سازی و پردازی استادند نه در اجرا نمودن نظریات. معلوم است دو نفر بهتر از یک نفر و سه نفر به تراز دو نفر در مدیریت و ادارهٔ جوامع مؤثر و مفید هستند، اما نه صرفاً به دلیل آقازادگی، پیامبر زادگی و امامزادگی، بلکه به دلیل اینکه خودشان آقا شده باشند، امام شده باشند، عالم شده باشند، عارف شده باشند، عادل شده باشند و عاقل شده باشند.
شراکت هرچه بیشتر در راه اجرای عدالت، در راه هدایت، سعادت بشر، بسیار پسندیده است و هرچه تعداد شرکای بیشتر باشد بهتر است. پس مهمترین چیز تعیین سمتوسوی حکومت و مدیریت جامعه است که گم و منحرف نشود. کسب قدرت، کسب ثروت برای کسب قدرت بیشتر و ثروت بیشتر؟! یعنی دور این دور باطل اکثر حکومتها بوده است. یک دور باطل همه چنین حکومتهایی گرفتار نکبت آقازادهها شدهاند که با آن جنگ قدرت میگویند. جنگ قدرت همیشه در همان بالاها و بیشتر بین اشرافزادهها و نجیب زادهها صورت میگیرد. البته کشتههایش را مردم ضعیف و ناتوان میپردازند اما اگر هدف حکومت کسب قدرت برای اجرای عدالت باشد، برای اجرای هدایت باشد، این حاکمیت و حکومت برای اهل زر و زور و تزویر جذابیتی ندارد تا برایش سرودست بشکنند. چنین حکومتی جز بیخوابی و گرسنگی و خستگی چیزی ندارد. هر وقت حکومتی دینی، الهی و انقلابی منحرف شده است و بوی قدرت و ثروت، فضا را پرکرده سروکلهٔ آقازادههای حریص پیدا شده است.
تا زمانی که جنگ، شهادت، جهاد، کار و خدمت بود که آقازادههای اصیل یا در جبهه کار و خدمت بودند یا در قطعه شهدا آرمیدند، اما آن آقازادههای مخالف جنگ، جدال و ستیز، طالب آرامش و آسایش یا از ترس در پستوها ماندند و یا در تنگه دنیا مشغول تحصیل علوم و فنون شدند برای فردای سرزندگی، و شادابی. قطعاً شرایط هر جامعهای با زبان گویا به آقازادههای مورد دلخواه جامعه بفرما میزند کدام نوع آقازاده را لازم دارید؟ ایثارگر؟ یا استثمارگر؟ گروهی این و گروهی آن را پسندند. این حق مردم هست، حتی اگر برخلاف مصالحشان باشد. به هر حال پدیده آقازادگی از جمیع جهات باید شناخته شده و جدی گرفته شود، و مردم با شفافیت آنها را ببینند. آقازادگان خادم و آقازادگان خائن.
* گاها میان آقازادگی و آقاها (پدرانشان) شکاف فرهنگی وجود دارد، نتیجه این تفاوت چیست و آیا ممکن است آقازاده ها از سوی پدرانشان طرد یا دور شوند؟
بله حتماً فاصله وجود دارد؛ یعنی باید وجود داشته باشد، چون زمانه تغییر پیدا کرده است. یکی از مسائل مهم فرهنگی درک همین نکته است، عدم درک اصول (ریشهها، مفاهیم و معانی و مبادی فرازمان) با فروع (شاخهها، برگها گلها، میوهها، پدیدههای زمانمند). معمولاً اکثریت انسانها و مردم؛ چون هر لحظه و دقیقه در زندگی با فروع کار دارند و هر روز با تعداد زیادی از فروعات مثلاً در امور مذهبی مانند وضو، نماز، روزه سروکار دارند؛ اما با اصولدین کاری ندارند، مثلاً چند بار انسان در روز با توحید و یا معاد سروکار دارد؟
لذا، بیشتر در عمل و زندگی روزمره در عرصه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، علم و معرفت، دین و... همهوهمه جای فروع با اصول به لحاظ اهمیت و اولویت عوض میشود. یعنی فروع از اهمیت بالاتری نسبت به اصول قرار میگیرد. درحالیکه هر فرعی در هر عرصهای و در هر زمینهای، ریشه در اصول دارد و اگر اصول جابهجا شود، آسیب ببیند، گرفتار کجفهمی شود، آفتزده شود، ناچار فروع فرو میریزند، متلاشی میشوند، بیثمر میشوند. این جابهجایی اهم و مهم اصول و فروع در زندگی فردی و اجتماعی سرمنشأ بسیاری از انحرافات در همهٔ جوامع بهخصوص جوامع دینی میشود؛ لذا تحجر جای تدین را میگیرد، ایستایی، قشریگری به وجود میآید.
ظواهر دینی، ظواهر سیاسی جای باطن دین، باطن سیاست، باطن اقتصاد را میگیرد، ظواهر دین جای حقایق دین مینشیند و از آن داعش، القاعده و... زاده میشود. جمود، جای سیر ویت و سیالیت را در هر عرصه و پهنه را میگیرد، صورتها مقدس میشوند و سیرتها را از پویایی باز میدارند. نوستالژی تصاویر دیروز فانی و مرده، آرزوی فردای متولد نشده میشود و جنینی مرده به دنیا خواهد آمد. کنار آمدن حکومت با تحجر جمود یعنی جنین و فرد مردهای را در رحم نگاهداشتن که باعث مرگ مادر هم خواهد شد. حضرت علی (ع) میفرماید: «فرزندان خود را برای فردا تربیت کنید» سادهترین معنی این حکمت مهم و آموزنده این است که فردا با امروز حتماً متفاوت است وگرنه این تذکر بیمعنی میشد که نعوذا بالله، از علی (ع) که دروازهٔ علوم است، چنین کلامی صادرشدن، پس اگر این آقازاده درست تربیت شده باشد، حتماً باید نگاهش با پدرش تفاوت داشته باشد.
اما سؤال این هست آیا نگاه این آقازاده با دیدگاه پدرشان در تفاوت در اصول و مبانی و مبادی است یا تفاوت نگاهش با پدرش در فروعات و به قولی مستحدثات؟ آنچه فردا را از امروز متفاوت میکند چیست؟ گذر زمان، بزرگترین تفاوت فردا با امروز گذر زمان است و طبعاً این گذر روی همه چیزهای مادی و زمانمند اثر میگذارد. اگر تفاوت نظر پسر با پدر مربوط به همین عامل مهم یعنی تغییراتی که برای انطباق زمان باید انجام شود، باشد همه چیز عالی است و احسنت به این پدر و این پسر. اما اگر بدفهمی وجود داشته باشد و تغییرات در اصول باشد درحالیکه اصول فرازمان و فرازمین هستند آنوقت باید گفت حق با پدر است اما نه از جهت تربیت ناقص فرزندش که مهمترین راز خلقت را به پسرش نیاموخته است؛ فرق اصول و فروع را.
باید به فرزندش چنین میآموخت که پسرم اصول فرازمان هستند از ازل تا ابد، تغییرناپذیرند لذا اصول نامیده میشوند. آنچه ممکن است و میشود با گذر زمان تغییر و تطور پیدا کند فروعات و یا پدیدههای زمانمند و زمان مدار هستند که «کل یوم هی فی شأن». هر روزی وظیفه و کار مخصوص به خودش را میطلبد. باید عرض کنم در این زمینه، تعریف، ترجمان و تفسیر و تشریح اصول با فروع در همه چیز باتوجهبه ظرفیت درک همهٔ اقشار، همهٔ ما بسیار قصور و تقصیر داشته و داریم، همه از حوزههای علمیه تا دانشگاه، آموزشوپرورش و رسانه.
سالهاست حتی در احزاب سیاسی جای اصول و فروع بههمریخته است. بزرگترین کوتاهی ما در آموزش توحید و معاد بوده، است و خواهد بود. اصلاحطلبی از واجبات عقلی در هر مکتبی است؛ اما نه اصلاحات در اصول و مبانی انقلاب، اسلام، ولایت و حکومت دینی.
این مسئله درک اصول و توافق در اصول اساسی، یکی از مهمترینهای دوام و قوام هر نظام و حکومتی است که ما در این قسمت سخت دچار قصور و تقصیر هستیم. اما قسمت دوم سؤال شما که آیا در صورت تفاوت نگاه پدر و فرزند طردشدن و یا دورشدن و یا... کاری پسندیده است یا خیر. باید عرض کنم تجربه نشان داده که پادشاهانی که دست پسران و دخترانشان را حداقل تا مرگشان از حکومت دور داشتهاند در حکومتداری موفقتر بودهاند، گرچه از نظر عاطفه پدر فرزندی از نظر عامه مردم چنین پدرانی مردود و ناپسند هستند.
* نوع نگاه دولت ها به این پدیده به گستردگی آن منجر شده است یا خیر؟
نسل ما که بعد از جنگ دوم جهانی در کودکی، دبستان و دبیرستان بودیم و هنوز طعم تلخ اشغال ایران توسط انگلیس روباه پیر، روس (شوروی) همیشه اشغالگر، قلدر و سفاک و آمریکا شیطان بزرگ را به خاطر داریم. مزه زهرآگین اشغال کشور و لجنزار تحقیر ملی در کام پدران و مادران ما بود و ما نسلی بودیم که نه از طریق کتب دبستانی و دبیرستانی که این چهار سال ذلتبار حقارت و اسارت اشغال کشور را «پل پیروزی» نام نهاده بودند بلکه، از طریق پدران و مادران که دو دورهٔ قحطی مرگبار میلیونی جنگ اول و جنگ دوم را چشیده بودند بهخوبی درک میکردیم؛ لذا ما از دو سلسلهٔ صفویه و دیگری افشاریه خوشمان میآمد.
در تاریخ نچندان افتخارآمیزمان که توانسته بودند میان سلسلههای ملوکالطوایفی حقیر و ناتوان هرکدام از این دو، کمی و یا بیشتر قامت خمیده پادشاهان ایرانی را راستتر، بلندتر و استوارتر نمایند، چنین بود که در دو دهه ۳۰ و ۴۰ هجری شمسی باز هم در نسل جدید میشد جوانههای غیرت ملی را مشاهده کرد، اما تاریخ هر دو سلسله صفویه و افشاریه در یک رفتار ناپسند از دید عامه مردم مشترک بودند، فرزندکشی یا کور کردن شاهزادهها. چون، عامه مردم و ما درک درستی از آسیبهای آقازادهها در بالاهای حکومت نداشتیم، این رفتار شاهعباس و نادرشاه را نمیپسندیدیم؛ اما بعدها که به ردههای بالاتر رفتیم و بیشتر با تاریخ شاهان پیش از اسلام آشنا شدیم باکمال تعجب دیدیم پادشاهان کشورگشا و موفق هخامنشی و اشکانیان و ... همه در یک چیز مشترک بودهاند، قطع دست شاهزادههایشان از کرسی تاجوتخت که با هر وسیلهای دست آنها را از اهرمهای قدرت و ثروت دور نگاهداشتهاند حتی اگر مجبور به فرزندکشی و یا کور کردن بیرحمانهٔ آنان شده باشند.
چرا که همیشه دشمنان با انواع و اقسام حیلهها و نیرنگها، خودشان را به آستین آقازادهها و شاهزاده میرساندند و آنها را با وعده و وعیدها اغفال میکردند، شاهان عاقل اگر به موقع باخبر میشدند، چارهای نداشتند تا بین حفظ مملکت یا حفظ عاطفه پدر و فرزندی یکی را انتخاب کنند. به قول هارونالرشید عباسی که به مأمون فرزند باهوش و زیرک خودش در پاسخ به سؤالی در باره حق خلافت خاندان نبوت(ع) گفت: «الملک عقیم»، حکومت ابتر، نازا، و بیعاطفه است و توضیح داد اگر تو (مأمون) که فرزند من (هارونالرشید) هستی، در برابر حکومت من قرار بگیری بیدرنگ تو را از سر راه برخواهم داشت.» نمونههای بسیار از تقابل و تعامل صلاح مملکتداری و سلاح زهرآگین خیانت شاهزادهها وجود دارد که باید یکی از آنان برگزیده میشده است که برای جلوگیری از زنجیره خیانتهای شاهزادگان، کور کردن فرزندان و برادران بهصورت یک سنت سیاسی و سنت عاقله درآمده بود.
یکی از آن نمونههای کور کردن چشمهای برادران محمد میرزا، جانشین پدربزرگشان فتحعلیشاه قاجار توسط قائممقام فراهانی وزیر دربار عباس میرزا، پدر محمد میرزا، برای جلوگیری از احتمال جنگ و ستیز برادران علیه محمدشاه قاجار و حفظ تاجوتخت قجری برای او انجام شد که بعدها محمدشاه غازی نام گرفت. چون بیشتر ایام سلطنتش در جبهههای جنگ با انگلیس و... گذشت؛ لذا لقب غازی، یعنی جنگجو را به او دادند.
بله، بسیار از این دست، اقدامات خشن بهظاهر بی تعامل بلکه با تقابل شاه با شاهزادگان در جایجای ایران و جهان میتوان یافت که بسیاری هم به خطا و اشتباه بوده است، چون «الملک عقیم» انتخابی دشوار است که با سرنوشت یک ملت و یک حکومت نمیتوان بازی کرد و منتظر لوسبازی و کشاکش برادران، خواهران، یا زنان و مادران آقازادهها و شاهزادهها ماند.
درسی که با بهای فراوان تاریخ، پیشروی آقاها و شاهان همینطور ملتها قرار داده شده است، یک حکمت و یک اصل غیرقابلانکار دورکردن شاهان از شاهزادهها حتی دورکردن ولیعهدان از پدرانشان بود که در دوره قاجار انجام گرفت.
آذربایجان محل نگهداری ولیعهدان شاهان شده بود، البته انگلیس روباه، در همانها لانه کرد و و ولیعهدان آنگلوفیل را یکییکی شکار کرد و آنگلو فیلانه تربیت کرد که خود این ماجرای بحث دیگری دارد. رسم دوری ولیعهد از دربار از دورهٔ فتحعلیشاه شروع شد و تا پایان سلسله قاجار تداوم یافت. ولیعهدان در تبریز و شاهان در تهران پایتخت بودند، زمانی ولیعهدان اجازه خروج از آذربایجان را داشتند که شاه بگوید و یا پس از فوت شاه ولیعهد میبایست به سمت تهران حرکت کند تا شاه شود.
* یکی از عوامل شکاف میان مردم یا حاکمیت همین پدیده آقازادگی است، برای ترمیم آن چه کاری باید انجام داد؟ این پدیده قابل پیشگیری است؟
درسهای زیادی را باید از تجربیات تاریخی بدست آوریم. بهتر است شاهزادگان، آقازادگان به دور از پدرانشان زیر نظر یک یا چند معلم فاضل عاقل، شجاع، و غیر وابسته به بیگانگان، بلکه مستقل و پای بند به دین و ملیت آموزش ببینند و تربیت شده و متناسب با آموزشها مشغول به کار شوند. هر چه فاصلهی پدر و پسران بیشتر باشد، ضرر و زیان کمتری به مدیریت کشور وارد میشود و همینطور سود بیشتری نصیب مملکت و جامعه میشود.
طبق پروتکلهای تعریف شده در مراسم رسمی هرگز نباید آقازادگان را در کنار آقایان و مسئولان بلندپایه نشاند و جایگاه آنان را در مراسم رسمی در کنار بزرگان قرار داد. چون نا خودآگاه هم مردم و هم خود آقازادگان دچار توهم آقا شدن و آقا بودن میشوند و با صدای بلند خواهند گفت: «ما پرتقالها» ( اثر ارزشمند مرحوم ثمین باغچهبان) که اگر این جایگاه متناسب شأن و مرتبه رعایت نشود، هم برای جامعه و هم برای خود آقازادگان زیانبار است و نظایر آن دیده شده و صدمات غیر قابل جبرانش برای کشور و جامعه هنوز هم قابل رویت است.
نکته مهم بعدی، لازم است در هر رشتهای و هر مهارتی زمان عبور یک آقازاده از دوره تعلیمی و تربیتی به دورهٔ آقایی و مسئولیتپذیری، با آزمونهای جدی و دشوار و عبور از این مراحل علمی، عملی، اعتقادی، معین و مشخص بوده و مورد قبول آکادمیها باشد. در یک مراسم رسمی برای اهالی هر رشته و هر عرصه و همچنین عموم مردم اعلان و اعلام شود. به هر شکل و صورت، جشن فارغالتحصیلی که درگذشتهها پس از آزمونهای سخت سوارکاری، تیراندازی، شمشیرزنی، پرتاب نیزه، شکار حیوانات، و بعدها شرکت در جلسات و مباحثات، و مجادلات علمی، فلسفی بهعنوان رسم تمرین ولایتعهدی رایج و معمول بوده است، روشهای تجربه شده در تاریخ است تا هرچه بیشتر و بیشتر آقازادگی را از آفات و آسیبهای ذاتی آن دور کند و برکات و منافع آقایی را در آنان افزایش دهد.
امروزه در بسیاری از کشورهای قدرتمند رؤسای جمهور را از فارغالتحصیلان مدارس ویژه سیاسی نظامی انتخاب میکنند یا از مدارسی که ریشه در سیاست، کلیسا و مذهب دارد یا مدارسی که ریشه در فلسفه و اندیشهورزی دارد.
به هر صورت نباید از کنار پدیده مهم و غیرقابلانکار آقازادگی بهراحتی عبور کرد. تجربه تاریخ نشان میدهد آقازادهها یا با حکومت میشوند یا بر حکومتها میشوند. طبیعت آقازادگی بیطرفی و خنثی ماندن را بر نمیتابد مگر تعدادی اندک «النادر کالمعدوم». لذا، در هر دو صورت (با حکومت و یا بر حکومت) هر دو مؤثر هستند.
حکومتی عاقل هست که آقازادهها را مدنظر و زیر نظر داشته باشد، در این صورت کمتر آسیب میبیند و بیشتر از علم و تجربه و ثروت آنان بهره میبرد. برگردیم به زمان دگردیسی از دورهٔ آقازادگی به کرسی آقایی، که عرض شد بهتر است همچون مراسم کسب درجات نظامی، فارغالتحصیلی در مقاطع حوزوی، و دانشگاهی و این قبیل مراسمات رسمی باشد و توسط متخصصین و عامه مردم دیده شود.
نادیدهگرفتن عبور از این گذرگاهها، سرپلها و پلکانها و نشانهای مدارج علمی، عملی و تقوایی برای آقازادهها، خیرات و برکات آقازادگی را به حداقل رسانده و زیانهای آقازادگی را به حداکثر میرساند. هر چه بیشتر این زوایای کمپیدای پدیده آقازادگی بیشتر و بیشتر مورد دقت، توجه و تجزیهوتحلیل قرار میگیرد. همچنان که در کشورهای پیشرو در علم مدیریت سالها و بلکه قرنهاست صورتگرفته است. کشور از برکات آقازادگی بیشتر متنعم میشود و همینطور از ضربات و زیانهای آقازادگی که تابهحال کم متضرر نشدهایم، کمتر آسیب خواهیم دید. آقازادهها را در امور خیریه در جایجای کشور به مسابقه دعوت کنید، «واستقبوا الخیرات»
یکی از بهترین راههای هدفمندکردن تلاش و کوشش آقازادهها در پیشگاه خداوند و مردم، همین ایجاد سبقت در امور خیریه است. به هر حال آقازادهها خودشان در نظامهای حزبی بهعنوان لردها یا محافظهکاران نفوذ و حضور پیدا خواهند کرد که عاقلانهتر اینکه حد و حدود آنان را قانون و سیاست نانوشته و مقررات حزبی ساماندهی کند و آقازادهها یله و رها نشوند. و گرنه هر کدامشان هستهٔ مافیاهای قدرت، و محور مافیاهای ثروت میشوند.
آقازادهها همچون درب مساجد هستند نه، کندنیاند و نه سوزاندی، بلکه باید زیر نگاه تیزبین حکومت، برای منافع عامه مردم این درب های غیرقابلتعویض و تخریب به موقع باز و بسته شوند. آقازادهها از ثروتهای ملی هستند برای آنها هزینهها پرداخت شده است و همچنین آنها میتوانند خسارات جبرانناپذیر ملی هم به شوند.