به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین؛ در بیانیه دکتر داوری بازهم صراحت حرف اول را می زد. حتی صریح تر از انتخابات ۸۸. دکتر همان اول کار تکلیفش را با جلیلی و دار و دسته اش روشن کرد: «انتخاب میان بودن و نبودن ایران است...اکنون رای می دهیم که آیا ایران بماند...یا در ورطه های خطرناک جنگ و ویرانی برود
درست یک هفته قبل از بیست و دوم خرداد 88 و آن انتخابات تاریخی، گفت و گویی از دکتر رضا داوری اردکانی منتشر شد با این تیتر: «من به جهل و دروغ و دریدن پرده آزرم رای نمی دهم». تیتر تکان دهنده ای بود. این سخن صریح از فیلسوفی که به محافظه کاری شهره بود و دشمنانش او را فاشیست می خواندند، کاملا بعید بود. با این همه، این تیتر عین سخنان دکتر داوری بود و کافی بود کسی حوصله کند و متن مصاحبه را بخواند تا با حرف های تندتری مواجه شود. دکتر داوری در این مصاحبه نامی از کسی نمی برد اما به وضوح مخالفتش را با محمود احمدی نژاد و شیوه های مملکت داری اش اعلام می کند. تا پایان مصاحبه هم نمی گوید به چه کسی رای می دهد اما گفتنش ضرورتی هم ندارد. انتخابات دوقطبی شده است و هر رای دهنده ای چاره ای جز رای دادن به میرحسین موسوی و یا معجزه هزاره سوم ندارد.
موضع دکتر مشخص است: «اغلب کسانی که این نوشته را می خوانند به احتمال قوی در می یابند که راقم سطور چه نظری به سیاست و انتخابات دارد و به کسانی با چه صفاتی رأی می دهد. اکنون می خواهم بگویم که به سیاست های مبتنی بر توهم که مضمونش یکسره نفی است و این نفی را با توسل به دین و شریعت توجیه می کند و در عمل شریعت را در برابر اخلاق می گذارد و پردة آزرم را می درد و بر پیکر ناساز دروغ و زشتی جامة قدسی می پوشد رأی نمی دهم، زیرا این روش ها را نه فقط به زیان کشور می دانم، بلکه در آن نشانه های نومیدی و تباهی روح و وجود آدمی می بینم». به نقل از سایت فرارو ۱۶ خرداد ۱۳۸۸.
حمله احمدی نژادی ها به داوری
اظهارات فیلسوفِ فرهنگ به کامِ این گروه خشن بسیار تلخ آمد. پیش از این هیچ کدام از آن ها به دکتر رضا داوری اردکانی کاری نداشتند. یعنی اصلا سر در نمی آوردند حرف حساب دکتر چیست. کتاب که نمی خواندند اما همین که دیده بودند مایه احترام شهید آوینی است، باعث می شد صدایشان در نیاید. از طرفی هم می دیدند که سخت مورد احترام یوسفعلی میرشکاک است و به همین دلیل حتی اگر می دیدند دکتر داوری با سید محمد خاتمی نشست و برخاست می کند خودشان را به کوچه علی چپ می زدند تا از خشم نویسنده «ستیز با خویشتن و جهان» در امان بمانند. با این حال دکتر داوری با این مصاحبه نه تنها موضع خود را درباره انتخابات پیش رو روشن کرده بود بلکه از خجالت احمدی نژادی ها هم حسابی درآمده بود. مصاحبه ای که باعث شد وحید جلیلی تعارف را کنار بگذارد و دکتر داوری را متهم به خیانت به جمهوری اسلامی کند.
بعدها حسن عباسی سخنان دکتر داوری را مبنی بر محال بودن اسلامی شدن علوم بهانه و به رئیس فرهنگستان علوم فحاشی کرد و بیش از همه به مسئولان جمهوری اسلامی که چرا اجازه دادند چنین فردی در سمت ریاست فرهنگستان علوم قرار بگیرد. بعد از سال ۸۸ دکتر داوری دیگر در اتفاقات سیاسی موضع صریح و رسمی نگرفت. جز در یکی دو مورد. مقاله «چرا شعار مرگ بر آمریکا ابدی نیست؟» در اوایل دهه نود نوشته شد. هرچند دکتر در این مقاله تصریح کرده بود که این حرف ها سیاسی نیست اما مگر کسی باور می کرد متفکری درباره یکی از رایج ترین و سیاسی ترین شعارهای رسمی نظام مقاله ای به این صراحت بنویسد و سیاسی تلقی نشود. سیاسی نبود به این معنا که با شعارهای سطحی و هیجانی و فاقد فکر و ذکر نسبتی نداشت اما کافی بود کمی در آن تامل کنی تا بفهمی دارد پایه های یک سیاست لجبازانه و کاسبکارانه را لق می کند و البته هم زمان دموکراسی پرستانِ تمامیت خواه را نیز بی نصیب نمی گذارد:
«هیچ حکومتی نمیتواند به وضع زندگی مردم و تأمین کار و نان و بهداشت و هوای پاک بیاعتنا باشد، منتهی اگر در کشور یا کشورهایی همۀ همّ حاکمان و اهل سیاست مصروف شعائر و مناسک سیاسی و رعایت رسوم و آداب باشد، به مسائل اساسی کشور کمتر توجه میشود و مجال و رغبتی برای مقابله با فساد و آشفتگی و کوشش برای اصلاح و فراهم آوردن شرایط آسایش مردم نمیماند. ولی به هر حال باید فکر کرد که آیا مردمی که در هوای شعار مرگ بر آمریکا نفس میکشند در برابر دیاکسیدکربن و ریزگردها و هوای مسموم و بیماری و فقر و فساد و... مصونیت دارند و آسیب نمیبینند؟! پس دیگر نگوییم که چرا هوا آلوده است و در دادگستری این همه پرونده هست و فقر و بیماری و فساد چه میکند. اینها مهم نیست، مهم ذکر خیر دموکراسی یا نفرین برای نابودی آمریکاست که اینها هم خوشبختانه حاصل است و فقط باید قدرشان را دانست و به امید دموکراسی و مرگ آمریکا نشست تا بعد از آنکه دموکراسی محقق شد یا آمریکا از میان رفت، تمام مشکلها رفع شود.» ( به نقل از سایت تاریخ ایرانی. سی خرداد ۱۳۹۳)
برجام
اما در ماجرای برجام، دکتر داوری بیش از هر وقت دیگری صراحت به خرج داد و نه تنها صراحت به خرج داد بلکه حرف های غریبی نوشت که تا آن روز از او نشنیده بودیم. دکتر علاوه بر دفاع تمام قد از برجام و کارگردانانش و نفی و انکارِ خردِ دشمنانِ دولتِ وقت، از ضعف و سستی احتمالی آمریکا ابراز نگرانی کرد. داریوش آشوری در ما و مدرنیت نوشته بود: باید حواسمان باشد در قبال آن چه از دست می دهیم چه به دست می آوریم.(نقل به مضمون). این سخن به نظرم اصل و بنیاد سیاست ورزی است. تنها آن هایی که نظرشان، جز پیش پا را دیدن نتواند، به نابودی دشمنانشان به هر قیمتی فکر می کنند.
قبل از نقل قول اصلی که به نظرم غریب و متهورانه می آید بد نیست این چند خط را از همان مقاله «چرا شعار مرگ بر آمریکا ابدی نیست؟» نقل کنم تا سخن ابتر نماند و دکتر داوری به آمریکا پرستی متهم نشود: «آمریکا لااقل در این شصت هفتاد سال در سیاست خارجیش مثل یک بچۀ لوس و ننر عمل کرده است. این کودک لوس گاه لبخند مهر بر لب داشته و در وقت دیگر بیوجه و بیدلیل عصبانی و بدخلق میشده و گاهی نیز با آشوبگری و خرابکاری خانمانها را ویران و آسایش مردمان را سلب میکرده است و این رفتار و کردار البته با اقتضای طبع سرمایهداریِ بیش از همیشه عنانگسیخته، بیتناسب نیست.آمریکا گرچه سرگرمی به رؤیای دموکراسی را میستاید، علاقهای به پیدایش دموکراسیهای جدید ندارد. حکومت مطلوب و مورد حمایت آمریکا در درجۀ اول حکومت مستبدان پیرو رسم استبداد کهن است و اگر چنین حکومتی نباشد، حکومتهای ضعیف و ناتوان از غلبۀ بر هرجومرج و تروریسم، ترجیح دارند. اما چون استیلا به نام آزادی و دموکراسی صورت میگیرد طبیعی و قهری است که از شعار زندهباد دموکراسی استقبال شود، ولی اینها ظاهر سیاست است».
اما آن نقل قول غریب: « {اگر} حیثیت آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ سیاسی و اقتصادی لطمه بزرگ ببیند و به اعتبار دیپلماسی به طور کلی خلل بزرگ وارد شود گرچه این وضع ممکن است دشمنان آمریکا را شاد و خشنود سازد و مجال افراط و تفریط و خشونت طلبی را وسعت دهد اما معلوم نیست که سود این ضعف و بحران و سست تر شدن تعادل در وضع جهان نصیب چه کشور و کدام قدرت می شود. در جهانی که افقش بسته است و نور امیدی که ضامن همراهی و پیوند و همبستگی مردمان باشد وجود ندارد یا بسیار ضعیف است بر هم خوردن تعادل نسبی قدرت حتی اگر در ظاهر به زیان جانب قهر و ظلم باشد آثار خطرناک دارد و چه بسا که جهان را در آستانه ویرانی و نابودی قرار دهد». ( به نقل از سایت دکتر رضا داوری اردکانی.»
از متفکری هم چون دکتر داوری جز این هم انتظار نمی رفت که به تبعات یک اتفاق ولو آن اتفاق آرزوی همه عدالتخواهان جهان باشد بیندیشد و از حرف های خام پرهیز کند اما این میزان صراحت آن هم از مردی که ریاست فرهنگستان علوم را عهده دار بود و از سر اضطرار باید مدام با مسئولان رسمی جمهوری اسلامی سر و کار می داشت بعید بود. نمی خواهم بیش از این از سخنان دکتر رمز گشایی کنم و برای خودم و جنابش دردسر درست کنم اما این فراز را هم بخوانید بد نیست: «با برهم خوردن توافق حتی اگر تهدید حمله نظامی لاف و گزاف محض باشد نمی توانیم راحت بنشینیم و دنباله کار خویش بگیریم زیرا بی توافق، ما می مانیم و نیروگاه ها و خزانه خالی و اقتصاد بی سرو سامان و سازمان اداری ناکارآمد که برای فروش نفتمان باید به سراغ امثال و اشباه واسطه های نفتی امین سالهای اخیر که به زمره معاریف و مشاهیر کشور پیوسته اند برویم و از آنها خواهش کنیم که کار فروش نفت را به عهده گیرند و در ازای خدمت بزرگی که میکنند با پولش هرچه میخواهند بکنند».
دکتر داوری علاوه بر دفاع از برجام و با این که سخت سعی داشت در سیاست به معنای جزئی و مصداقی اش ابدا دخالت نکند در تیرماه ۹۳ از وزیر وقت علوم رضا فرجی دانا هم دفاع کرد و استیضاح او را به نفع کشور ندانست.(ایسنا.۲۳ تیر ۱۳۹۳.)
سیاسی ترین پیام های یک فیلسوف
اما به نظرم سیاسی ترین اقدامات دکتر داوری آن هم نه در مقام یک فیلسوف که به عنوان ریاست فرهنگستان علوم، چند پیام تسلیت بود. این پیام ها بی پرواترین و صریح ترین چیزهایی بود که دکتر داوری در این سال ها نوشت. گویی تعمد داشت در سال هایی که شان علم و فرهنگ و ادب از سوی اهل سیاست ناچیز انگاشته می شود به صراحت و با احترامی غلیظ از کسانی یاد کند که در نظر حاکمیت چندان محترم نبودند و نه تنها محترم نبودند بلکه در صدا و سیما و نشریات همسو با صدا و سیما بارها و بارها به آن ها اهانت شده و حتی با عناوینی چون جاسوس و فراماسون و برانداز از آن ها یاد شده بود.
دکتر داوری از براهنی با عنوان یکی از نوادر زمان یاد کرد و باقر پرهام را دانشمندی جامع و برخوردار از وسعت نظر و درک سیاسی اجتماعی خواند. پیام دکتر داوری برای درگذشت داریوش شایگان بیشتر به یک نامه عاطفی شبیه بود تا یک پیام تسلیت. نامه ای که عمق اندوه و رفاقت داوری را نسبت به دوست قدیمی اش نشان می داد: «در این دو سه دهه اخیر ما کمتر یکدیگر را میدیدیم ولی هرگز عهد دوستی را نگسستیم. اختلاف سلیقههای سیاسی داشتیم. او در سیاست کانتی بود و با اینکه جهان کنونی و سیاست آن را میشناخت به صلح دائم کانت میاندیشید و سیاستی را دوست میداشت که اخلاقی باشد. به سیاست کاری نداشته باشیم زیرا دوستی ما ورای این حرفها بود. سیاست ما را به هم نزدیک نکرده بود که از هم جدا و دورمان کند. شایگان که بود و چه کرد؟ او مردی نجیب، محجوب، منیع الطبع، کم حرف، و اهل دوستی و وفا و دور از تظاهر و تکلف بود. زندگی و مرگ را آسان میگرفت و کمتر غم دنیا میخورد. شایگان از بسیاری از ما بیشتر کتاب میخواند و بهتر میفهمید و به همه چیز و همه جا و حتی به فلسفه شاعرانه نگاه میکرد». (ایسنا. دوم فروردین 97.)
البته برای آن ها که مقالات و کتاب های دکتر را حقیقتا خوانده اند و ایشان را از روی حرف های روشنفکران زرد و مخالفان کین توزش قضاوت نمی کنند این حرف ها نه خیلی تازگی دارد و نه خیلی عجیب است. منتهی این حرف ها را نقل کردم تا کار آن هایی را که خیلی حال و حوصله تامل و تدقیق ندارند راحت تر کنم.
انتخابات 1403 و حضور همه جانبه
و اما آخرین بیم و امیدهای دکتر داوری در ساحت سیاست همین دو بیانیه کوتاهی بود که یکی قبل از انتخابات نوشته شد و دیگری بعد از آن. این بار، دیگر دکتر داوری ریاست فرهنگستان را هم بر عهده نداشت اما لحن و بیان بیانیه ها همانی بود که پیش از آن بود تا بدانیم و بدانند برخلافِ سخنِ غرض ورزان، ریاست فرهنگستان هیچ تاثیری در شخصیت مستقل و تفکر او نداشت و برخلاف بسیاری از روسای فرهنگستان های کشور که از مقامشان شان و منزلت کسب می کنند این فرهنگستان علوم بود که به دلیل حضور دکتر داوری شان و منزلتِ ویژه ای یافته بود.
در بیانیه دکتر داوری بازهم صراحت حرف اول را می زد. حتی صریح تر از انتخابات ۸۸. دکتر همان اول کار تکلیفش را با جلیلی و دار و دسته اش روشن کرد: «انتخاب میان بودن و نبودن ایران است...اکنون رای می دهیم که آیا ایران بماند...یا در ورطه های خطرناک جنگ و ویرانی برود». بعد هم برخلاف سال ۸۸ این بار صراحتا از نامزد مورد علاقه اش نام برد: « دکتر پزشکیان شایستگی های بسیار دارد و به آن چه می گوید عمل می کند». و البته در کنار تعریف و تمجید از پزشکیان بازهم به خطر جلیلی و دوستانش اشاره کرد: « او گرفتار سوداها و اوهام بیهوده ای که ایران را به سوی ورطه های خطر و تباهی می برد، نیست». دکتر داوری در این بیانیه از حال و روز جماعت تحریمی هم غافل نشد و نشان داد که حرف آن ها را هم خوب می فهمد اما چاره کار را چیز دیگری می داند: «رای ندادن در این دور از انتخابات را دیگر نمی توان مقاومت منفی خواند زیرا نتیجه زودهنگام آن می تواند افتادن کشور به راه ستیزه ها و کشمکش های خطرناک و غفلت از گرفتاری ها و مشکلات و دوام پریشانی و فساد باشد». دکتر داوری البته مثل همیشه با لحنی امیدوارانه سخن خود را پایان داد:« ایران می ماند و باید بماند تا زخم هایی را که در جان و تن خویش دارد التیام بخشد».
پروژه پایان نیافته انتخابات 1403
اما این پایان کار دکتر داوری نبود. او اگرچه از ماندگاری ایران خاطرش جمع شده بود اما بازی را پایان یافته تلقی نمی کرد و به همین دلیل به محض این که پزشکیان دکتر عارف را به معاونت اولی خویش برگزید بلافاصله به دکتر عارف و پزشکیان توامان تبریک گفت تا ثابت کند کار را تمام شده نمی داند و قرار است تا جان در بدن دارد از رای به دست آمده پاسداری کند و ایران را از گزند بلایای طبیعی و غیر طبیعی در امان نگاه دارد. شاید بتوان تبریک به عارف را به پای دوستی و همشهری بودن جناب عارف و داوری دانست اما به نظرم حقیقت چیز دیگری است. نه این که بخواهم رفاقت را در این موضع گیری کم رنگ کنم، اتفاقا دکتر داوری به شدت اهل رفاقت و دوستی است و در این زمینه از بسیاری از مدعیان پیشتر است و دوستی را بر هر چیز دیگری مقدم می داند. دیدید که درباره داریوش شایگان چه نوشت.
این را در نظر بگیرید که دکتر داوری فقط رئیس فرهنگستان علوم نبود. او در شورای انقلاب فرهنگی هم حضور داشت و آن جا باید کنار دست رحیم پور ازغدی و نظائر او می نشست و تو چه می دانی رحیم پور ازغدی کیست؟ بگذریم. منظور این که پیام تبریک به جناب عارف نمی تواند از مناسبات دوستانه تهی باشد اما بیش از آن دکتر می خواست به پزشکیان بگوید راه را درست انتخاب کرده و به رای دهندگان هم اطمینان خاطر بدهد که در انتخابشان اشتباهی رخ نداده است.
همان طور که گفتم کمتر پیش آمده است که دکتر داوری به صراحت حرف سیاسی بزند. اما آن ها که آثارش را خوانده اند خوب می دانند دکتر در دو مرحله با همه وجود به آینده ایران امید بسته بود و هر دو بار زمانه چنان نعل وارونه ای زد که بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است. یکی در عنفوان جوانی و در ماجرای ملی شدن صنعت نفت و سر برآوردن پیر احمد آبادی و یاران همدلش که همه آدم حسابی های مملکت به آن ها دل بسته بودند و آن همه دل بستگی و شور و شوق و امید در صبح نحس بیست و هشت مرداد ۳۲با دریدگی و درندگی فواحش و چاقوکش ها به خاطره ای جانش کار و تلخ تر از زهر بدل شد و دیگری ربع قرن بعد رستاخیز باشکوه مردم ایران که دکتر داوری و عده محدود دیگری را به این گمان انداخت که همان چیزی که تاریخ در انتظار آن بوده محقق شده و در زمانه غیاب آن یگانه مبتهج به ذات خویشتن، گشایش ساحت قدس و عدل حقیقتا اتفاق افتاده.
سرخوردگی از واقعه دومی کمی دیرتر اتفاق افتاد اما وقتی افتاد زخمش عمیق تر بود و مهلک تر. شکست در میان سالی چه عاشقانه باشد، چه سیاسی و چه تاریخی به مراتب تلخ تر از شکست در نوجوانی و جوانی است. حالا یک مرد تنهای شکست خورده که روز به روز تنهاتر می شود و زخم هایش عمیق تر و چرکین تر با آخرین نفس هایش و با صدایی مجروح و جانی شرحه شرحه فریاد می زند: ایران باید بماند!
نویسنده :عبدالجواد موسوی