رجوع به خاطرهانگیزهای دهه شصتی از اواخر دهه هشتاد در تئاتر شروع شد. بازتاب خوبی هم داشت و از آن استقبال شد. بهویژه وجه کمیک این خاطرات خوب جواب داد؛ بیشتر هم بستر رئالیستیاش بود که باعث شد تا تماشاگر دوستش داشته باشد.
بعد از آن بارها تکرار شد و در همه نمونهها هم جزئیات رئالیستی و اشاره به عناصر خاطرهانگیز کارکرد پیدا میکردند. در نمایش محمودرضا رحیمی اما این عناصر و فضای دهه شصتی کارکردی متفاوت دارد؛ قصه و فضای نوستالژیک بستر رئالیستی دارد اما میخواهد تا طور دیگری کارکرد پیدا کند. برای همین در اجرا شاهد انگارهسازی از واقعیت هستیم. گویی آنکه قرارست وهم و انگاره منجر به واقعیتی متفاوت از خود واقعه بشود. برای همین فضاسازی بیشتر از داستانپردازی اهمیت پیدا میکند.
اصلا بازیگری هم تحت تاثیر همین فضاسازی است. درواقع بازیها براساس تاثیر حسی فضا و حقیقت واقعه طراحی میشوند و به همین واسطه هم بسط پیدا میکنند. واقعهای قرار است با تکیه بر محمل تاریخی آن ثبت شود؛ وهمی از واقعیت میخواهد در جایی فریز شود. انگار همه چیز از ویترین اجرا خارج میشود؛ جهانی از واقعیت را به نمایش میگذارد و دوباره به جایی مثل حافظه یا صندوقچهی خاطرات بازگردانده میشود. به همین دلیل است که در طول نمایش آدمها بیش از آنکه جزئیات واقعی از رویداد بمباران و اتفاقات بنبست سمنگان را به نمایش بگذارند، توهمی از یک رویداد واقعی را خاطرهسازی میکنند. حالا دیگر آن مولفهها و عناصر خاطرهانگیز نمیتوانند تاثیر کمیک داشته باشند. برای همیناست که تئاتر محمودرضا رحیمی تلخ و غمانگیز است. بیآنکه بدانیم وضعیت مردگان دارد روایت میشود؛ بیآنکه از بنبست مرگ در آخرین لحظهی زندگی آن آدمها و آرزوها و رویاها و نیازها و حتی گنجشان باخبر باشیم، سمنگان غمانگیز است.
حتی بدون آن ترانهها و ملودیهای غمانگیزش فضایی غمانگیز دارد. حسی که میدهد نوستالژی موهومی است که زندگیاش کردهایم؛ میدانیمش؛ و از آن گریزی نداریم. تئاتر محمودرضا رحیمی چنین لحنی دارد. داستانش اینطور نیست؛ اجرای آن چنین نتیجهای داده است. درواقع تکنیک اجرا درواقع تکنیک اجراست که دارد چنین فضایی را برخلاف تصورمان از واقعگراهای جامعهی دهه شصتی ارائه میدهد. سمنگان صندوقچهی رویدادهای تلخی است که رحیمی خوب میداند چگونه آنرا از گوشهی ذهن خودمان بیرون بکشد.
نویسنده: