به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین، خسرو گلسرخی، شاعر و نویسندهی مارکسیست – لنینیست در بامداد یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به اتهام توطئه برای آسیب رساندن به خاندان سلطنتی تیرباران شد. متن آخرین دفاعیات او به نقل از کیهان (دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۵۷) به این شرح بود:
انالحیاته عقیده و الجهاد. سخنم را با گفتهای از مولا حسین شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم؛
من یک مارکسیست – لنینیست هستم. برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم. من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم و حتی برای عمرم، من قطرهای ناچیز از عظمت و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم، خلقی که مزدکها و مازیارها و بابکها، یعقوب لیثها، ستارها و حیدر عمو اوغلیها، پسیانها، میرزا کوچکها، ارانیها و روزبهها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمیزنم، چراکه فرزند خلق مبارز و دلاور هستم.
از اسلام سخنم را آغاز کردم، اسلام حقیقی در ایران همواره دین خود را به جنبشهای رهاییبخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی، شیخ محمد خیابانی، نمودار صادق این جنبشها هستند و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادیبخش ملی ایران ادا میکند، هنگامی که مارکس میگوید: «در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است.» و مولا علی میگوید: «قصری برپا نمیشود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند.» نزدیکیهای بسیاری وجود دارد، چنین است که میتوان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسیها و اباذر غفاریها.
زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هرچند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولا حسین است. بدینگونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی و اسلام علی را تایید میکنیم.
اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست، خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم. در فروردین ماه چنانکه در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی یک کتاب نخوانده است دستگیر میشوم. تحت شکنجه قرار میگیرم (یکی از عمال ساواک فریاد میزند: دروغه) و خون ادرار میکنم بعد مرا به زندان دیگری منتقل میکنند آنگاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار میگیرم که توطئه کردهام. دو سال پیش حرف زدن و اینک به عنوان توطئهگر در این دادگاه محاکمه میشوم. اتهام سیاسی در ایران این است.
زندانهای ایران پر است از جوانان و نوجوانهایی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی میشوند.
آقای رئیس دادگاه! همین دادگاههای شما آنها را محکوم به زندان میکند. آنان وقتی که به زندان میروند و برمیگردند دیگر کتاب را کنار میگذارند مسلسل به دست میگیرند، باید به دنبال علل اساسی گشت، معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکند چنین است که آنچه ما در اطراف خود میبینیم فقط گلایه است. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند.
چنانکه گفتم من از خلقم جدا نیستم ولی نمونه صادق آن هستم این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام «اداره نگارش» خوانده میشود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده میشود، در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده که خاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را در سانسور شدید خود خفه میکند ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت میگیرد، با تمام این خفقان میتوان جلوی این اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ شما چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمودار صادق آن است. پیکار میکند و میجنگد پوزه تمدن (ب – ۵۲) آمریکا را بر زمین میمالد.
در ایران ما با ترور افکار و عقاید روبهرو هستیم، در ایران حتی به زبانهای بالنده خلقهای ما مثل خلقهای بلوچ، ترک و کرد اجازه انتشار به زبان اصل نمیدهند، چراکه واضح است آنچه که باید به خلقهای ایران تحمیل گردد همانا فرهنگ سوغاتی امپریالیسم آمریکا که در دستگاه حاکمه ایران بستهبندی میشود، میباشد.
توطئههای امپریالیسم هر روز به گونهای ظاهر میشود اگر شما در زمانی که نیروهای آزادیبخش الجزایر مبارزه میکردند آن زمان را در نظر بگیرید، خلق الجزایر با دشمن خود رودررو بود یعنی سرباز، افسر و گشتیهای فرانسوی را میدید و میدانست دشمن این است ولی در کشورهایی نظیر ایران دشمن مرئی نیست بلکه فیالمثل در لباس احمد آقای آژدان دشمن را فرو میکنند که خلق نداند دشمنش کیست در اینجا آقای دادستان اشارهای به رفرم اصلاحات ارضی کردند و دهقانها و خانها که ما میخواهیم بیاییم و به جای دهقانها بار دیگر خانها را بگذاریم این یک اصل بدیهی و بسیار ساده تکامل اجتماعی است که هیچ نظامی قابل برگشت نیست یعنی هنگامی که بردهداری تمام میشود، هنگامی که فئودالیسم به سر میرسد، نظام بورژوازی درمیرسد. اصلاحات ارضی در ایران تنها کاری که کرده راهگشایی برای مصرفی کردن جامعه و آب کردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است؛ شرکتهای زراعتی و شرکتهای تعاونی. امپریالیسم در جوامعی مثل ایران برای اینکه جلودار انقلابات تودهای بشود ناگزیر است که به رفرمهایی دست بزند.
آقای رئیس دادگاه! کدام شرافتمند است که در گوشه و کنار تهران مثل نظامآباد، مثل پل امامزاده معصوم، مثل میدان شوش، مثل دروازه غار برود و با کسانی که یک دستمال زیر سر دارند، صحبت کند و بپرسد شما از کجا آمدهاید؟ چه میکنید؟ میگویند ما فرار کردهایم. از چه؟ از قرضی که داشتهایم و نمیتوانستیم بپردازیم. اصلاحات ارضی درست است که قشر خردهمالک را به وجود آورد ولی در سیر حرکت طبقات این ماندنی نیست. خردهمالکی که با ماموران دولتی میسازد، نزدیکتر است، ثروتمند است، آرامآرام مالکهای دیگر را میخورد، در نتیجه ما نمیتوانیم بگوییم که فئودالیسم در ایران از بین رفته، درست است شیوه تولیدی دگرگون شده مقداری، ولی از بین نرفته، مگر همان فئودالها نیستند که الان دارند بر ما حکومت میکنند هما نفئودالهای سابق هستند حالا برای امپریالیسم دلالی میکنند، بورژوا کمپرادور شرکتهای سهامی زراعی و شرکتهای تعاونی که بیشتر به خاطر مکانیزه کردن ایران به کار گرفته شده تا کدخداها.
رئیس دادگاه: «از شما خواهش میکنم از خودتان دفاع کنید.»
گلسرخی: من دارم از خلقم دفاع میکنم.
رئیس: «شما به عنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید به عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی آنچه که به نفع خودتان میدانید در مورد اتهام بفرمایید.»
گلسرخی: من به نفع خودم هیچی ندارم بگویم، من فقط به نفع خلق حرف میزنم. اگر این آزادی وجود ندارد که من حرف بزنم میتونم بنشینم.»
رئیس: همانقدر آزادی دارید که از خودتان به عنوان آخرین دفاع، دفاع کنید.
گلسرخی: (با خشم و غرور) من مینشینم، مینشینم، من صحبت نمیکنم...
رئیس: بفرمایید
گلسرخی با غرور و خروشندگی که در چهرهاش آشکار است میرود و مینشیند.