به گزارش خبرداغ به نقل از خبرآنلاین، ماهرخ عباسپور: پنج زن ناگهان به هوش می آیند و خود را در اتاقی بتونی و سفید می یابند. اتاقی که نه در دارد، نه پنجره و نه هیچ ورودی و خروجی قابل تصور دیگری. آنها که شوکه شده اند و هیچ آشنایی با یکدیگر ندارند در ابتدا به نزاع با یکدیگر میپردازند و پس از آن سعی میکنند از طریق بررسی منطقی اوضاع دلیل زندانی شدن خود در این فضای عجیب را بفهمند. به بهانه همین ماجرا به گفتوگو با ماهیار چرمچی کارگردان این اثر نشستیم که در ادامه میخوانید.
پیش از هرچیز از مراحل نگارش متن برایمان بگویید؟
متن این نمایش هم مثل هر اثری که درگیرش هستم ریشه در زندگی ، تجربه زیسته و مطالعات من دارد. حدودا سال نود و پنج ایده این متن از روش زیست و رفتار خانمهایی که در خانواده و اطرافیانم زندگی میکردند به ذهنم رسید. نگارش اولیه تا سال ۹۶ ادامه پیدا کرد. سال ۹۶-۹۷ با زنده یاد ماهچهره خلیلی در میان گذاشتم برای نمایشنامه خوانی. ماهچهره معتقد بود فقط روی صحنه حق مطلب ادا میشود. آماده شدیم اما بیماری و سپس درگذشت ایشون کل ماجرا رو کنسل کرد. از ۹۸ تا امروز هم ۴ بار بازنویسی کردم.
چرا نام کار را گناه مشترک گذاشتید؟ تعبیرتان از این گناه که این پنج زن مرتکب شده اند، چیست؟
نام این اثر تا کمتر از دوماه پیش رکسانا بود. بعد از اولین بازبینی شورای نظارت و ارزشیابی که تغییرات زیادی روی متن اعمال شد قرار شد متن با نامی دیگر اجرا بشود. در نام گذاری مجدد با توجه به ارجاعات متن و کانسپت به گناه مشترک رسیدم. گناه مشترک در متن گناه مشترک این پنج زن نیست. گناه مشترک آنها و همه جامعه است. قضاوت، ما برای پذیرفته شدن در جامعه صدها روش و تمایل زیستنی را در خودمان سلاخی میکنیم . به تاوان خونهایی که درخودمان ریختیم به مثابه گناهکاران حرفهای صدها تیپ و تمایل و انتخاب اجتماعی دیگر را هم در محیط اطراف به همان مسلخ میبریم.
در شخصیتپردازی هر یک از کاراکترها به یکی از ویژگی های زنانه آنها اشاره دارید؟ آیا این ویژگی ها تعبیر همان گناهی است که مخاطب به دنبال خواهد بود؟
علاوه بر اینکه این کاراکترها به نوعی نمایندگان آدمهای زندگی من (مثل مادر ، مادربزرگ و ....) هستند هرکدام بسیاری از ویژگیهای بارز در شخصیت شناسی یونگی را با خود دارند. هستیا، آتنا، آفرودیت و سایرین و دقیقا برعکس. «گناه مشترک» نه تنها تمامی این ویژگیهای زنانه نیست که کشتن و حذف آنهاست. هنجارهای اجتماعی خصوصا این اجتماع تند مرد سالار (آنیموسی) با تمام قوا سعی در حذف این گوناگونی و تشکیل یک جامعه غالب ریزی همسان شده دارد . ده هزار سال است که جامعه مردسالار دارد برای همه چه زن و چه مرد تعریف بد و خوب ارائه میدهد که کدام نوع زیست بد است و کدام خوب . کدام ارزش زیستن دارد و کدام ندارد. چه کسی میتواند ساید افکتهای زیستن و حذف یک تیپ را از جامعه بررسی کند و در دراز مدت ارزش گذاری کند؟
برای نگارش متن و ایده آن چقدر به آثار مشابهی که با این مضمون تولید شده است، توجه داشتید؟
خیلی دوستان به کتابخانه نیمه شب اشاره کردند . یا نمایشنامهای از سارتر، حقیقت اینجاست که در زمان نگارش هیچکدام را نخوانده بودم. ولی نفی تاثیر گرفتن از ادبیات هم دروغ محض است و رد واقعیت. تجربههای زیسته ما بافتار خلق اثر میشوند . بخش عمدهای از این تجربه زیسته بلافصل ادبیات است و علم یونگ، نیچه، فروید، شینودا بولن، سارتر، هایدگر، گوته، خیام و ... اینها تاریخ تفکر بشر را میسازند . این ریشه مشترک باعث تولید تداعی معانی میشود. یعنی در آن واحد پنج اندیشمند در پنج نقطه بی ربط جهان به یک نظریه فکر میکنند، من هم ازین قائده کلی مستثنا نیستم.
شما یک هنرمند نقاش هستید، و ما در نمایش نیز به تماشای یک شخصیت نقاش مینشینیم این شخصیت را فارغ از جنسیت چقدر براساس تجربه های شخصی تان به نمایش گذاشتید؟
شخصیت آنی بویژه آنکه در متن نوشته شده بود دقیقا خود من بود. منی زنانه، منی که رنجهای بشر را فارغ از زن و مرد بودن و رنجهای هنرمند بودن را درک کرده. البته با توجه به اجرا و خوانش منحصر بفرد نسیم ادبی از نقش آنی ابعاد تازهتری گرفت. شاید دیگر نماینده ماهیار روی صحنه نباشد ولی بی شک هنرمندی است نقاش که با ویژگیهای جدیدش روی صحنه زندگی کرد.
به نظرتان نمایش به سمت فمینیسم و نگاه ضد مرد پیش نرفته است؟ چرا از یک مرد برای رسیدن به پیام نهایی بهره بردید؟
بیایید با این قضیه بهتر برخورد کنیم . آیا فمینیسم لزوما نگاه ضد مرد است؟ آیا اگر دغدغه های یک جنس با فراوانی ۵۰ درصد از گونه انسان را در مواجهه با جنس دیگرش مطرح بشود یعنی ضد مرد بودن؟
آنهم جنسی که هزاران سال است آگاهانه و خودخواهانه دارد بر این نابرابری میافزاید و به آن یکی را جنس دوم تبدیلش کرده، نمایش من قضاوت نمیکند، ضد هیچ چیز نیست طرفدار چیزی هم نیست. دارد برشی از واقعیت زیستی ما را از زبان و نگاه زنان ایرانی تعریف میکند. حالا این واقعیت برای چه کسی چگونه تعبیر میشود بیانگر احوالات خود اوست به این کانسپت.آن مرد اخل تصویر هم از سویی خود رکسانا بود . آنیموس درونش مردی که درونش زندگی میکند . آنیموسی که حالا پس از اینهمه قرن در زیست درونی زن هم همان نقش بالا دستی را ایفا میکند و ازسویی دیگر نماد عینی موجودی بنام جامعه مرد سالار است. اوست که تمام قوانین و خطابهها و مانیفستها را مطرح میکند. اوست که ارزش گذاری میکند.
با توجه به تجربه نقاش بودنتان انتظار میرفت چرا برای به نمایش گذاشتن فضای این اتاق بتونی از هنر نقاشی تان استفاده نکردید؟
اتفاقا صحنه نمایش من عینا همان سبک نقاشیهای مرا پی میگیرد همانطور که نقاشیهایم هر کدام صحنهای از یک نمایش هستند. در تمام اینها یک روش لایه بندی مشترک است. جهان تصورات من از یک بکگراند آبستره شروع میشود .بدون محتوای فیگوراتیو در لایه بعدی اسکچ و طراحی دارم (اینجا تلویزیون که بستر اجتماعی رسانه را بعنوان یک طرحواره نشان میداد) و در بیرونی ترین لایه آبجکتهایی که گاها امپرسیونیستی و کاها رئالیستی اجرا میشوند. بازی رنگهای لاجوردی و سرخ. اشاره به متریال بتن که آنهم توسط خودم روی بومهای صحنه اجرا شده بود ارجاع دارند به متریال گرایی هنر مینیمالیستی در هنرهای تجسمی.
هنر در هر شکل و فرمش برای من یک معنا بیشتر ندارد ؛ وسیله ای با آن حرفهایم را بزنم . حالا این حرفها گاهی در چارچوب بوم میگنجد و گاهی در قاب صحنه . جذاب ترین بخش این آفرینش هنری و این تجربه (گناه مشترک) برای تاثیری بود که روی تماشاگران و عوامل اجرایی میگذاشت . بررسی این بازخوردها میتواند چند نمایشنامه و چندین نقاشی بشود. من گناه مشترک را چند سال پروردم و سه ماه زندگی کردم و ازین بابت بسیار خوشحالم . این خوشحالی و این زیستن را با هر کیفیتی به تمام گروه اجرایی ام از گروه تولید و عوامل پشت صحنه گرفته تا بازیگرانم مدیونم ... همه شان به من اعتماد کردند و به فراخور خودشان همه توان ممکنشان را گذاشتند تا این آفرینش هنری شکل بگیرد و جریان ساز بشود. همینجا از تک تکشان سپاسگذاری میکنم و قدردانشان هستم.