به گزارش خبرداغ به نقل از ایسنا، هم فستیوال ها قدر آثارشان را دانستند و هم منتقدان و مخاطبان جوان و فهیم سینما. خیلی زود مطبوعات به آن ها توجه نشان دادند و پای صحبت هایشان نشستند و آن ها را در کنار شاعران و نویسندگان و روشنفکران جدی گرفتند. با وقوع انقلاب ۵۷ نویسندگان و روشنفکران و شاعران ستاره اقبالشان رو به خاموشی نهاد. بعضی هایشان حتی کارشان به زندان هم کشید. سینماگران اما خوش اقبال تر بودند. بنیانگذار جمهوری اسلامی از فیلم گاو تعریف کرد و همین تعریف باعث شد مهرجویی تا حدودی از حاشیه امن برخوردار باشد. کیمیایی که به خاطر سفر سنگ فیلمسازی انقلابی محسوب می شد چند صباحی رئیس شبکه دو تلویزیون شد. علی حاتمی هم با همه مصیبت های پیش رو در زمان جنگ توانست یک سریال تاریخی بسازد که بارها و بارها از تلویزیون پخش شد. یک شهرک سینمایی هم ساخت که نام او را برای همیشه در تاریخ سینمای این سرزمین جاودان ساخت. ناصر تقوایی هم یک پروژه بزرگ به نام کوچک جنگلی را در دست گرفت که به دلایل مختلف ناکام ماند. اما بعدها توانست یکی از درخشان ترین آثارش را به نام ناخدا خورشید بسازد. بهرام بیضایی هم با همه معذوریت ها و محدودیت هایی که داشت چند فیلم مشهورش را در همان سال های پس از انقلاب ساخت. طبق یک قانون نانوشته فیلمسازان دارای اعتبار خاصی بودند. کیارستمی با همه مخالفانی که داشت موافقان بانفوذی هم داشت. موافقانی در سطوح عالی نظام که معتقد بودند نام عباس کیارستمی در دنیا برای ایران اعتبار می آورد و به همین دلیل از او سخت حمایت می کردند. ناصر تقوایی تا سال ها در حوزه هنری فیلمنامه نویسی درس می داد و از حمایت های محمد علی زم برخوردار بود. مهرجویی فیلمساز میانه ای بود که خیلی ها دوستش داشتند و اگر مرتضی آوینی و فراستی و یکی دو نفر دیگر را استثنا کنیم از آن دسته فیلمسازانی بود که حزب اللهی و روشنفکر دوستش داشتند و برای هامونش خیلی ها غش و ضعف می رفتند. کیمیایی هم مثل همیشه طرفداران خاصی در حکومت داشت. طرفدارانی که با قیصر و گوزن ها و سفرسنگ خاطرات خوشی داشتند و به دیگر آثار کیمیایی به چشم اغماض می نگریستند. البته کیمیایی هم خوب بلد بود چطور با مدیران وقت تعامل کند و کارش را پیش ببرد. به نظر می رسید نیروهای انقلاب هر چه قدر با نویسندگان و شاعران قبل انقلاب سر ناسازگاری دارند اما با سینماگران مهربان ترند. چرا؟ نمی دانم. شاید به این دلیل که سینما ابهت بیشتری دارد و آدم ایدئولوژیک و غیر ایدئولوژیک در مقابلش سر تعظیم فرود می آورند. شاید به این دلیل که سینماگران قابل اعتماد تر بودند. شاید به این دلیل که نیروهای انقلاب در این حوزه دستشان خیلی خالی بود و تا نیروهای خودشان را تربیت کنند لازم بود با این نام آوران مماشات کنند. نمی دانم. اما هرچه بود اندک اندک ماه عسل نیروهای انقلاب با سینماگران سر آمد. البته در این میان یک اتفاق بزرگ هم رخ داد. خالص سازی داشت زیر پوستی کارش را می کرد. خالص سازی خیلی زودتر از ساحت سیاست در ساحت فرهنگ خودش را به رخ کشید. خیلی زودتر. اگر اهل سیاست ما اندکی شخصیت فرهنگی می داشتند سال ها پیش تر از این حرف ها می فهمیدند چه روزی در انتظار آن هاست.
بیضایی سر سخت تر از این حرف ها بود که با خالص سازان کنار بیاید. رفت. تقوایی با رفتن محمد علی زم از حوزه هنری آخرین حامی خود را از دست داد و گوشه گرفت. حاتمی رنجور شد و نتوانست ادامه دهد. مهرجویی مدام با آزار و اذیت مدیران مواجه می شد تا آن جا که مجبور شد برای اکران یکی از فیلم هایش در مقابل دوربین یقه اش را بدراند تا حقش را بگیرد. کیمیایی هم دیگر نه اکران درست و حسابی نصیبش شد و نه دیگر دوستی مانند ضرغامی در حاکمیت برایش مانده بود تا از او حمایت کند.
نسل درخشان سینمای نوین ایران. نسل معترض. نسلی که نامشان پرده نقره ای را به آتش می کشید. نسلی که به سینمای ایران اعتبار و احترام بخشید. نسلی که وقتی اسمشان روی پرده می افتاد تماشاچی ها کف می زدند. نسلی که وزنشان از سوپر استارهای سینما بیشتر بود اگرچه در جوانی قدر دید و بر صدر نشست اما پایان خوشی نداشت.
تا این جا تلخ ترین سرنوشت برای مهرجویی رقم خورده است. پایان دهشتناکی که جامعه ایرانی را در بهت و حیرت فرو برده است.
این نسل بی مثال و درخشان بزرگ ترین امتیازش این بود که از دل ادبیات بیرون می آمد. همه آن ها اهل خواندن بودند و نوشتن. همه آن ها با رمان و شعر سر و کار داشتند. موسیقی می فهمیدند. با اهل فلسفه دمخور بودند.و شاید اگر دست تقدیر آن ها را به سمت سینما سوق نمی داد در ادبیات نامی می یافتند بلند. نمی دانم چرا دارم با فعل ماضی از این بزرگواران یاد می کنم. هنوز چند تنی از آنان زنده اند. کار می کنند و نفس می کشند اما...نمی دانم. شاید فکر می کنم با سرنوشت تلخی که برای مهرجویی رقم خورده است آن ها هم به آخر خط رسیده اند. امیدوارم اشتباه کرده باشم. امیدوارم.
نویسنده: سید عبدالجواد موسوی