به گزارش«مبلغ»- استاد منوچهر صدوقی سها فیلسوف، عرفانپژوه، نویسنده و حقوقدان اهل ایران است. او تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته حقوق تا مقطع لیسانس پی گرفت. بعد از آن تحصیلات خود را در حوزه علمیه ادامه داد. افزون بر تحقیق و نگارش، او استاد فلسفه و حکمت و عرفان دانشگاه و همچنین مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه هم هست. با ایشان که افتخار دامادی علامه محمدتقی جعفری را هم دارند به مناسبت 4 مرداد روز بزرگداشت شیخ صفی الدین اردبیلی به گفتگو نشسته ایم؛ صوفی بزرگی که بسیاری از مورخین، شاه اسماعیل و سلسله صفویان را در دسترسی به قدرت در ایران، مدیون انتسابشان به ایشان میدانند.
به عنوان سوال مقدماتی، درمورد شخصیت شیخ صفی الدین و مهمترین وجوه اندیشه ایشان بفرمایید:
شیخ صفی الدین یک صوفی واقعی بود. خیلی از اشخاص هستند که به احوالی معروف می شوند اما آن احوالشان واقعیت ندارد، اما واقعا ایشان یک صوفی واقعی بودند و یک خصوصیت خیلی مهمشان این بود که شدیدا مردمی بودند. صوفیان معمولا گوشه گیر هستند و در یک حوزه خاصی دخالت می کنند و کلا یکی از اصول مکتبشان عزلت است، اما شیخ صفی یکی از نوادر صوفیه است که خیلی با مردم عصرش در ارتباط بوده است. دومی اش این است که با اینکه پادشاهان آن عصر و وزرا و مقامات مملکتی بنا بر اسناد تاریخی خیلی اظهار ارادت به شیخ می کردند، ایشان هیچ اعتنایی به اربابان قدرت نداشته است. الا اینکه بخواهد شفاعتی کند یا رفع ظلمی کند، ولی به صرف اینکه فلان شخص، شاه یا وزیر است، اعتنایی به آن ها نمی کرده است و هیچ هدیه ای هم از آن ها در عمر خود قبول نمیکرده است.
باز به لحاظ اخلاقی می توان گفت که یک لیدر محبوب عامه مردم بوده است و از نظر اجتماعی این بسیار مهم است و بیخود نیست که اولاد ایشان به سلطنت و کشورداری رسیده اند. یقیناً اگر شیخ صفی به لحاظ نسبی در راس سلسله صفویه نبود و جدشان نبود، فکر می کنم که صفویه یا به سلطنت نمیرسیدند یا لااقل اینقدر اهمیت پیدا نمی کردند. اسم شیخ برای اینها خیلی محبوبیت می آورد.
می دانید که مدعای صوفیه همیشه همین است که طریقت که همان تصوف است، در واقع عمل به شریعت است. بنابراین شریعت با طریقت تفاوتی ندارد و اینگونه مثال می زنند که شریعت به منزله نسخه طبیب است و بیمار پیش طبیب می رود و طبیب به او نسخه می دهد، اگر بیمار به آن نسخه عمل کند شفا پیدا می کند و اگر عمل نکند، شفا نمی یابد. عمل به شریعت، طریقت است و تصوف واقعی به گفته خود آن ها، عمل به شریعت است و بنابراین اگر شریعت نباشد، تصوفی هم نیست،
این مدعای آنها است و حال اینکه به این مدعا عمل می شود یا خیر، یک صحبت دیگر است. یقینا ما میدانیم که بر اساس استنادات تاریخی، عده ای از صوفیه به این ادعا عمل می کردند و متشرع واقعی بودند و شیخ صفی یقینا از آنها است و شریعتمدار است.
نه اصلاً. مهم ترین کتاب و قدیمیترین در مورد احوال شیخ، صفوه الصفا است. البته در طول تاریخ دستکاری شده است. در این کتاب تا جایی که من می دانم، هیچ اشارتی به اینکه ایشان بخواهد وارد سیاست شود یا بخواهد حکومت کند، وجود ندارد و در تاریخ اصلا چنین مطلبی درباره شیخ صفی وجود ندارد.
آنها خودشان را جانشینان شیخ می دانستند و می دانید که به شاه اسماعیل، مرشد کامل می گفتند. آنها در کنار سلطنت، ادعای طریقت هم داشتند، ولی اینطور نبود که بگویند که ما چون فرزند یا نوه شیخ هستیم، شاه شده ایم، یا مثلا بخواهند بگویند که شیخ خواسته است که ما سلطنت ایجاد کنیم، اینها چنین ادعایی نداشته اند. اینها کم کم به عنوان جهاد به ترکستان، آناتولی و روس و … می روند و کم کم قدرت اجتماعی
آنها تبدیل به یک قدرت سیاسی می شود و منجر می شود به سلطنت. آنها هیچ وقت نگفته اند که ما چون نوه شیخ هستیم و شیخ گفته است که ما باید حکومت کنیم، سلطنت ایجاد کرده ایم.آنها حالت قدرت و معروفیت اجتماعی داشتند و کم کم به سودای سیاست و سلطنت و حکومت افتادند.
آقای سلمان صفوی یک کتاب راجع به مکتب عرفان اجتماعی شیخ صفی الدین نوشتند. می خواستم یک مقدار درباره این مکتب عرفان اجتماعی ایشان بگویید. چون الان هم به نظر می رسد در این عصر و زمانه ای که هستیم، عرفان به آن معنا خیلی اجتماعی نشده و بیشتر شریعت است که اجتماعی شده است. نظرتان راجع به این موضوع چیست؟
بله ایشان از دوستان ما هستند. متاسفانه مغالطه ای در تاریخ تصوف و عرفان به وجود آمده است و آن خلط عرفان با تصوف است. عرفان یک مقوله دیگری است و تصوف مقوله دیگری، البته اینها به شدت و حدت به هم مربوطند و در هم تنیده اند، اما اگر بخواهیم بحث علمی کنیم، عرفان بما هو عرفان یک مقوله است و تصوف بماهو تصوف یک مقوله دیگر است و متاسفانه این دو با هم به صورت مترادف استفاده می شوند و عرفان را جای تصوف می گذارند یا تصوف را به جای عرفان می گذارند و این مشکلات ایجاد می شوند.
عرفان بما هو عرفان بیشتر جنبه نظری دارد تا جنبه عملی. یک علم است. اگر متافیزیک یک فلسفه الهی در نظر گرفته شود، عرفان به یک معنایی متافیزیکِ متافیزیک است، یعنی صرفا علم است. در حالی که تصوف بیشتر جنبه عملی است. البته در عرفان هم عمل عرفانی وجود دارد اما به آن شدت و حدتی که در تصوف هست، نیست.
میخواهم عرض بکنم اینکه بگویند عرفان اجتماعی، مثل این است که بگویند ریاضی اجتماعی! چه معنی دارد که ریاضی و یا هندسه اجتماعی بشود؟ اصلا بی معناست. آن تصوف است که مثلاً بعضی هایشان منزوی بودند و عده ای از آن ها حضور اجتماعی هم داشتند. در عصر صفویه وقتی تصوف نعمت الهی در ایران تشدید می شود،صوفیه به میان مردم می آید، مردم هجمه می کنند و وحدت اجتماعی پیدا می شود.
می توانیم از تصوف اجتماعی صحبت کنیم اما من فکر نمی کنم بتوان عرفان اجتماعی داشت چرا که جهت غالب در عرفان، جنبه علمی است و علم هم که اجتماعی نمیشود.
در کتاب آقای صفوی اگر عرفان را بردارند و به جایش تصوف بگذارند و بگویند تصوف اجتماعی ، واقعا چیز درستی از کار در میآید. یعنی واقعا شیخ تصوفش را در خدمت مردم قرار داده بود و واقعا این کار را می کرد نه به ادعا، یعنی دائم در مقام خوشبخت کردن انسان عصر خودش بوده است و آنطور که ما از داستان ها به دست می آوریم، دائم در مقام عشق و محبت و توسعه خوبیها و نهی از بدیها بوده است، به نحوی که خودش هم عامل بوده است.
در نقلی می گویند که شیخ از یک باغی رد می شد و دید که سه تا سیب روی درخت است، رفت و برگشت دید که این سه تا، دو تا شده اند. باغبان را صدا کرد گفت وقتی من میرفتم اینها سه تا بودند، چطور دو تا شدند؟ گفت آقا یکی از مریدان شما آمد رد شد و من این را کندم و به او دادم. شیخ گفت آن مرید ما خودش به شما گفت این میوه را به من بده یا خودت دادی؟ گفت نه او هیچ چیز نگفت من خودم دادم. گفت وقتی دادی به او گفتی که قیمتش را بده یا نه؟ گفت نه من قبل از اینکه بگویم مبلغش رو بده، خودش داد. خلاصه سوال و جواب هایی کرد و معلوم شد که نه تنها این مرید از باغبان خواهشی نکرده که این میوه را به من بده، بلکه حتی قبل از اینکه آن باغبان صحبت پول کند، او خودش مبلغ را هم پرداخت کرده است. میگویند شیخ گفت الحمدلله که مریدان ما تربیت شده اند و حقوق مردم را رعایت می کنند.
شما همین قصه را مبنا بگیرید که اگر همه کارهای ما اینگونه میشد، چه اجتماعی ایجاد می شد. شیخ می گوید اولا مرید من حق ندارد از کسی چیزی بخواهد و دوماً اگر بخواهد هم باید حتما جبران کند و با عزت زندگی کند، سوال نکند، منت نگذارد، منت نکشد و جامعه اخلاقی درست را به تصویر می کشد.
خیر، وفات شیخ سال هفتصد و سی شش است و وفات محی الدین ششصد و سی و هشت است درست صد سال با هم اختلاف دارند.
خیر، هیچ ربطی ندارند. آن وقت ها آثار محی الدین به ایران رسیده بوده است ولی در صفویه تجلی ای نداشته اند. شیخ، سعدی را در شیراز ملاقات کرده است و با علاء الدوله معاصر بوده است ولی با محی الدین ارتباطی ندارد.
به نظر شما در حال حاضر سپهر فکری جامعه ایران و اندیشمندانش، چه درسی می تواند از شیخ صفی الدین بگیرد؟ یعنی چه چیزی در او هست که هنوز ما سراغش نرفته ایم؟
من گمان می کنم که اگر در همین عصر ما، خدا نعمتی مثل شیخ صفی به ما بدهد، ما واقعا متنعم میشویم. یعنی اگر واقعا شخصیتی مثل شیخ صفی امروزه پیدا شود که واقعا اهل حقیقت و طریقت باشد و واقعا بنده خدا باشد و به میان ما بیاید، و ما هم واقعا از او اطاعت کنیم، چرا به دور او نرویم؟ مگر حقیقت دین چه است؟ حقیقت دین همین عشق است.
ببینید در ترمینولوژی شرعی ما، کلمه عشق خیلی کم است. برای تعبیر آیین عشق، کلمه حب را داریم. در آیات قران هم از حب استفاده شده است. حب یعنی مقام عشق. مثلاً امام صادق فرموده اند هل الدین الا الحب؟ آیا دین غیر از عشق است؟ این استفهام انکاری است یعنی دین همان عشق است. اگر واقعا کسی طوری خودش را تربیت کرده باشد که بداند دین، عشق است و عده ای را هم بر همین منوال تربیت کند، آن جامعه ای که به وجود خواهد آورد، یک جامعه والا و برترین جامعه انسانی خواهد شد. کاش چنین شخصیتی پیدا شود که حداقل به تعداد محدود و چند نفری را اینگونه تربیت کند.
اصلا این اصطلاح را به کار نبرید! چرا که در مرید پروری یک مقداری هم فریب کاری به ذهن می آید. اصلا اینطور نیست. عده ی فراوانی در تاریخ تصوف داریم که اصلا کارشان به تعبیر شما مرید پروری بوده است، این مقوله را از شیخ حذف کنید. مردم به سمت شیخ می رفتند، اینطور نبوده است که شیخ خودش بخواهد مرید جمع کند. در تصوف منفی، خود آن مشایخ به دنبال مرید بودند، اما درمورد شیخ صفی اینطور نیست، مردم خودشان به دور ایشان جمع می شدند.
هیچ زمان نشده که شیخ صفی خودش گفته باشد مردم به دنبال من بیایید، این خیلی حرف است و خیلی با این کاری که دیگران می کردند و به دنبال جمع کردن مرید بودند، فرق داشته است.
هر دیو که صاحب مرید است / در مسلک عاشقان یزید است.
من خودم دیده ام که کسانی هستند که عشق این را دارند که کسانی بیایند دست و پای ایشان را ببوسند، و در مقابل کسانی هم هستند که اگر صحبت این چیزها شده است، افراد را از خود رانده اند. آن شخص عارف واقعی است. شیخ از این دسته دوم بوده است، مردم به سمت ایشان می رفتند.
آثار زیادی از شیخ باقی نمانده است. ولی یک مطالبی هست که مثلا درمورد بعضی آیات قرآن کریم تفسیر گفته است. برخی احادیث را شرح کرده و یا بعضی از اشعار معاصرین یا قدمای معاصرین خودش مثل عطار را شرح کرده است. اما اینکه کتابی از خودش باشد، خیر، شنیده نشده است که کتابی نوشته باشد، برای همین نمی شود آن چنان برای ایشان مکتب و منظومه فکری درست کرد چون منابعش را نداریم.
ولی کتب خوبی در مورد ایشان نوشته شده است. یکی همین کتاب «مکتب عرفان اجتماعی شیخ صفی الدین اردبیلی» از آقای سلمان صفوی است. دیگر کتاب « شیخ صفی الدین چهره اصیل تصوف آذربایجان» از آقای صمد موحد است. یک کتاب خوب دیگری هم از آقای امیر رجبی، به نام «شرح صفا» هست.
چی شده اند.