کد خبر: ۹۴۲۷۸۴
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۹
تعداد بازدید: ۲۴۳
بدون شک بعد از دیدن خانواده فیبلمن، سوالی در ذهن همه شکل می‌گیرد؛ آیا رفتن فیلم‌ســازان به سراغ تجربیات شخصی و خاطرات کودکی‌شان می‌تواند مسیر صنعت سینما را تغییر دهد؟

به گزارش خبرداغ به نقل از برترین‌ها: بدون شک بعد از دیدن خانواده فیبلمن و گذاشــتن آن کنار آثار مهم و تحسین شده در چند سال اخیر مانند رُما و بلفاست، سوالی در ذهن همه شکل می‌گیرد؛ آیا رفتن فیلم‌ســازان به سراغ تجربیات شخصی و خاطرات کودکی‌شان چیزی از فراتر از یک موج گذراست یا با جریانی سروکار داریم که می‌تواند مسیر صنعت سینما را تغییر دهد یا حداقل خیلی از پیش‌فرضی‌های قبلی را باطل کند؟ برای یافتن جواب با ادامه این یادداشت همراه شوید.

 

 

پسر نوجوانی که خیانت زناشوییِ مادرش را به چشم دید

هفته گذشــته خانواده فیبلمــن، با بردن دو جایزه مهم در گلدن گلوب، یعنی جایزه بهترین فیلم درام و بهتریــن کارگردانی، جایگاه خود به عنوان یکی از اصلی‌ترین شانس‌های اسکار امسال را تثبیت کرد. فیلــم در اصل روایتی از کودکی و نوجوانی استیون اســپیلبرگ کارگردان مشهور هالیوودی است و عشق سینما در جای جای آن موج می‌زند. اما فیلم اسپیلبرگ را می‌توان جزئی از یک جریان سینمایی دانست که بخش مهمی از آثار تحسین شــده چندســال اخیر را تشکیل می‌دهد: فیلم‌هایی که برآمده از زندگی شخصی خود کارگردان‌شان هستند. ژانر بیوگرافی همواره یکی از ژانرهای محبوب ســینما بوده اما این آثار که تعدادشان هم کم نیست، بیشتر اتوبیوگرافی یا همان بیوگرافی نوشته شده توسط خود شخص هستند و فیلم‌ســازان حداقل بخشی از زندگی خود را به زبان تصویر ارائه کرده‌اند.

 

 

رسول اسدزاده، منتقد سینما درباره این فیلم نوشت: زنی از یک خانواده به ظاهر متعادل، با همسری معقول که شغل و جایگاهی محترم دارد و او را در حد پرستش دوست دارد با چهار فرزندِ باهوش و خوب، از زندگی چه چیز بیشتری می‌خواهد؟ تفاوت اساسیِ ما آدم‌ها با باقی موجودات زنده این است که ما از زندگی چیزی بیشتر از غذا و امنیت جانی و تولید مثل می‌خواهیم. ما آدم‌ها به محض تامین غرایز اولیه برای بقا، به دنبال معنا در زندگی هستیم. نتیجه جستجوی معنا می‌شود، علم، هنر، دیوانگی‌هایی مانند عشق و چیزهایی در این مَقال‌.‌.. داستانِ فیلمِ ( The fabelmans ) گریزی به همین موضوعات است. آدمیزاد از زندگی چه می‌خواهد؟ استیون اسپیلبرگ کارگردان نام آشنای هالیوود فیلمنامه خانواده فیبلمن را در سال ۱۹۹۹ به همراه خواهرش نوشته ولی به دلیل ترس از جریحه‌دار شدنِ احساسات پدر و مادرش، ساخت آن را به دو دهه بعد ( پس از درگذشت والدینشان ) موکول کرد. فیلم داستان نوجوانیِ خودِ اسپیلبرگ است. داستانِ سال‌های بلوغِ یکی از نوابع معاصر سینمای جهان... داستانِ فیلم، روایتگرِ خانواده‌ای است که در آن همه چیز باید طبیعی باشد. پدر خانواده ( با بازی پل دینو ) یک مهندس برق و الکترونیک است و مادر ( میشل ویلیامز ) یک زن خانه‌دار است که استعداد نابی در نوازندگی پیانو دارد. رابطه این دو برخلاف ظاهر آرام و متعادلِ یک خانواده نرمال درگیر یک خیانتِ آشکار است. خیانتی که بیننده هرگز قادر به قضاوت کردن درباره آن نیست. مادر به وضوح عاشقِ دوست خانوادگی‌شان است. مردی که برخلاف همسرش جهان را از دریچه ادراک و چشمانِ او می‌بیند‌. عشقی که بالاخره از چشم پسر نوجوان پنهان نمی‌ماند. سَمی فیبلمن وقتی از رابطه مادرش با دوست و همکار قدیمی پدر آگاه می‌شود دچار یک آشفتگیِ درونی و عمیق می‌شود که شاید بشود گفت یکی از کاتالیزورهای بزرگِ سَمی فییبلمن ( یا همان استیون اسپیلبرگ ) در گرایش به هنر است. آگاه شدن از رنجِ مادر در سنین نوجوانی و به همراه استعداد ناب و ذاتی سَمی در واقع میانبرِ ورود زودهنگام او به بزرگسالی است. او خیلی زود می‌فهمد آدمیزاد در زندگی به دنبال معناست، معنایی که گاهی بخاطر آن حاضر است همه چیز را ویران کند، چنانکه مادرش کرد. او متوجه می‌شود آدم‌ها را نمی‌شود با غرایز و مادیات رام کرد و هنر یکی از بهترین روش‌ها برای تاب آوری در زندگی است...

پسر نوجوانی که خیانت زناشوییِ مادرش را به چشم دید

فیلمنامه روان و جذاب، بازی‌های شاهکارِ میشل ویلیامز در نقشِ مادر خانواده، به همراه بازی گابریل لابل در نقش سمی فیبلمنِ نوجوان از نقاط قوت این فیلم هستند. 

ســاخت این فیلم‌ها بــرای مدیــران پلتفرم‌ها و تهیه‌کنندگان هم جذاب است. اول اینکه چنین درام‌هایی معمــولا از نظر تولیــد بلندپروازانه و گران نیستند. بیشــتر این کارگردان‌ها بچه‌های طبقــه متوســط بــوده و عمرشــان را هــم در سینماها، ایستگاه‌های تلویزیونی و استودیوهای هالیوودی گذرانده‌اند، پس نیاز به هزینه سنگین و کمرشــکن برای تبدیل خاطراتشــان به فیلم ندارند. اما از طرفی همین ایده ســاختن فیلمی درباره زندگی یک فیلم‌ساز مشــهور بین‌المللی برای مخاطبی که نام آن فیلمســاز را شــنیده و علاقه‌مند به آثارش اســت، وسوسه‌برانگیز جلوه می‌کند. تمام محتواهای تبلیغاتی این آثار حول محور این می‌چرخد که فیلم‌ســاز درونی‌ترین و خصوصی‌ترین خاطراتش را برای ما افشا می‌کند.

 

 

بزرگترین نمایش دنیا فیلمی که در ابتدای داستان در داخل فیلم می‌بینید، همان فیلمی اســت که اسپیلبرگ را فیلم‌ساز کرد و بازیگران هم دائما در گفت‌وگوهای پیش از اکران فیلم از این می‌گوینــد که دائم از اسپیلبرگ می‌پرسیدند این لحظات واقعی است یا کمی درام قاطی‌اش شده؟ که اسپیلبرگ به آن‌ها می‌گفت تمامش عین واقعیت است! یا مثال اینکه برای ســاخت رُما، کوارون ماه‌ها به دنبال زنی گشــت که شــبیه پرســتار دوران کودکی‌شان باشــد یا تک تک کاشی‌های خانه را با دقت بررسی و شــبیه خانه دوران کودکی‌شان را پیدا کرده است. شــاید بخش اعظمی از فیلم باردو فانتزی و غیرواقعی باشد، اما تمامش ریشه گرفته از رویاها و کابوس‌های خود اینیاریتو است و امپراتوری نور در همان ســینمای محبوب کودکی ســم مندس فیلمبــرداری و تنها بخش نابودشده‌ای از آن به صورت دکور بازسازی شده است.

پسر نوجوانی که خیانت زناشوییِ مادرش را به چشم دید

منتقدان، داوران فستیوال‌ها و اعضای آکادمی هم عاشق داســتان‌هایی از این دست هستند. اسکار همیشه شیفته فیلم‌هایی بوده که در آن سینما به عنوان چیزی فراتر از سرگرمی صرف و یک مسیر رستگاری نمایش داده می‌شود و قهرمانانش هم افراد داخل این صنعت مثل بازیگران و فیلم‌سازان و عوامل پشــت صحنه هســتند. اصلا موفقیت فیلم‌هایی مثل آرگو و بردمن، آرتیست یا حتی سینما پرادیزو را فارغ از ارزش ذاتی‌شان از همین زاویه می‌توان توجیه کرد. و حالا این فیلم‌ها دقیقا روایت رستگاری از درون سینما هستند، چرا که در دل داستان، روایت یک موفقیت بزرگ وجود دارد: کودک یا نوجوانی که بــر پرده می‌بینید روزی فیلم‌ساز بزرگی شــد که حالا این فیلم را ساخته. سینما این‌طور افراد را رستگار می‌کند! پس به نوعی تحویــل گرفتن این آثــار، تحویل گرفتن خود صنعت سینما هم هست و برای همین منتقدانی که عمری را پای ســینما گذاشته‌اند، راهی ندارند جز اینکه چنین فیلم‌هایی را تحویل بگیرند و دوستشان داشته باشند.

از سوی دیگر هم دنیای امروز بیش از هر جنبش معنایی و فلسفی دیگری به متامدرنیسم نزدیک شده که خودارجاعی یکی از مهم‌ترین جنبه‌های آن است. در دورانی هســتیم که شخصیت‌های انیمیشنی می‌دانند انیمیشن هستند نمونه‌اش ریــک و مورتــی و بوجک هورســمن یا بازی‌های کامپیوتــر معنا و مفهــوم راوی را در روایت‌شان به سخره می‌گیرند داستان استلی. سینما از دوران پست مدرن با ارجاع به فیلم‌های دیگران که اســتادش تارانتینو بود عبور کرده و در دوران متامــدرن به خودارجاعی فیلم‌ســاز رسیده. یادتان باشد که کمی آن طرف‌تر در سریال ونزدی هم عملا تیم برتون فیلمی ساخته که انگار حاصل کار طرفــداران پروپاقرص برتون در ارجاع به آثار بیست سال پیش اوست. مثل تمــام موج‌هــای ســینمایی، مــوج آثار اتوبیوگرافیکال این ســال‌های ســینمای جهان هم فیلم‌های خوب یا بد زیادی دارد. گاهی مثل خانواده فیبلمن به اثری دلپذیر در ســتایش سینما بدل می‌شوند و گاهی مثل باردو کمی خودســتایانه، ســردرگم و بیش از حــد از روی شکم‌ســیری از آب درمی‌آیند. اما در نهایت این حقیقت درونی و جذابیت احساسی‌شــان است که مخاطب را با خود همــراه می‌کند و پای فیلم می‌نشاند.

 

 

پسر نوجوانی که خیانت زناشوییِ مادرش را به چشم دید

در پایان، همه چیز به کشف آدم‌ها درباره چیستی خودشان برمی‌گردد. اینکه بفهمند چه کسی هستند و تصیم بگیرند که آیا بطور کامل به مسیری که فکر می‌کنند بیش‌ترین خوشبختی را برایشان به ارمغان می‌آورد متعهد شوند یا خیر. اینکه فیلم این پرسش‌های عمیق را حل نشده باقی می‌گذارد و تمام مسائل فلسفی و زیبایی‌شناختی مرتبط را به شیوه‌ای بازیگوشانه ارائه می‌دهد (نمای پایانی یک شوخی بصری است) آن را به یک تجربه اسپیلبرگی اساسی تبدیل می‌کند. شما فکر می‌کنید که او همه چیز را به شما می‌دهد و همه چیز در معرض دید ما است. اما هرچه بیش‌تر به تماشای آن بنشینید، بیش‌تر متوجه خواهید شد که چه هدایایی در خود محفوظ دارد.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظر شما
در زمینه ی انشار نظرات مخاطبان رعایت چند نکته ضروری است
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید خبر داغ مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است خبر داغ از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب, توهین یا بی احترامی به اشخاص ,قومیت ها, عقاید دیگران, موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه های دین مبین اسلام باشد معذور است. نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نام:
ایمیل:
* نظر: