به گزارش خبرداغ به نقل از روزنامه اعتماد: برادرش گفته بود «ما غریبیم در این شهر»؛ این جمله را مهسا امینی هنگامی که توسط گشت ارشاد بازداشت شده بود، گفته بود. دختری ۲۲ ساله از سقز، شهری از استان محروم کردستان، احتمالا یکی از غریبهترین و بیقدرتترین آدمها در پایتخت ایران باشد. مرگ او اما در هنگام بازداشت ماشه یکی از بزرگترین اعتراضات در شهرهای ایران را کشید. اگر طیفی از قدرت در ایران بکشیم، احتمالا مهسا امینی در انتهای طیف و در کنار کمقدرتترین افراد این سرزمین قرار گیرد. در آن سوی طیف و در میان پرقدرتترین آدمها میتوان از حجتالاسلام سید احمد علمالهدی، امام جمعه مشهد نام برد که کمتر خطبهاش در نماز جمعه این شهر، از توجه افکار عمومی دور میماند. مهسا امینی و سید احمد علمالهدی اگرچه در طیف قدرت در ایران، در دو سر طیف و در دورترین نقاط از هم قرار دارند، اما در یک اتهام مشترک هستند؛ ایجاد ناآرامی در ایران.
آقای علمالهدی بهخصوص از سوی اصلاحطلبان و مسوولان دولت دوازدهم متهم است که برای ایجاد اعتراضات خیابانی برنامهریزی کرده است. بسیاری سخنان او را در ایجاد اعتراضات گسترده دیماه سال ۱۳۹۶ موثر دانستهاند. در آن اعتراضات که امروز در آستانه پنجمین سالگردش هستیم، نزدیک ۷۰ تا ۸۰ شهر کشور درگیر اعتراضات شد. از جمله آنطورکه خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی نقل کرده، او قبل از اعتراضات دیماه ۹۶ پشت تریبون نماز جمعه گفته بود: «اگر بنا شد سطح گرانی برود بالا و در عین حال مردم زندگیشان تامین نشود، مردم حق دارند مطالبه کنند و بخواهند عزیزان مسوول ما به مطالبات مردم توجه کنند که کارد به استخوانشان نرسد تا وسط خیابان فریاد بزنند.» به نوشته همین منبع «با گسترش اعتراضات دیماه 96 نیز برخی فعالان سیاسی، برنامهریزی این اعتراضات را متعلق به اتاق فکرهای مخالفان حسن روحانی در مشهد دانستند.
گرچه خبر تذکر شورای عالی امنیت ملی به علمالهدی بهدلیل دست داشتن در برپایی اعتراضات مشهد تکذیب شد، اما او یک هفته بعد در خطبههای نماز جمعه از مطالبه مردم دفاع کرد و گفت: «مردم حق دارند حل شدن مشکلات معیشتی خود را مطالبه کنند و مسوولان نیز باید برای حل مشکلات آنها از قبیل مسکن و گرانی کار کنند.» این فشارها آنقدر زیاد بود که خود علمالهدی در نامهای به علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، اتهام دست داشتن در مدیریت اعتراضات را رد کرد. حتی حسن روحانی هم از سوی رقیبانش متهم است که گران کردن بنزین را به شکلی اجرا کرده است که منجر به اعتراضات آبان ۹۸ شد.
اما مهسا امینی هم در معرض همین اتهامات است. در شبکه غیررسمی ارسال پیام مانند واتسآپ که بهشت اخبار جعلی است پیامهایی در جریان بود که مهسا امینی از سوی جریانهای برانداز اجیر شده بود تا با «کشتهسازی» زمینه «اغتشاشات» در ایران فراهم شود. در حالی که همه تصور میکردند این روایت آنقدر تخیلی است که کسی جرات بازگو کردنش را ندارد، ویدیویی از یک بانوی محجبه منتشر شد که در آن به قصد ارشاد بانویی دیگر این روایت را با خیال آسوده و با اعتمادبهنفس بالا تعریف میکرد؛ نشانهای از قدرت اخبار جعلی در ایران.
اما واقعیت آن است که گروههای سیاسی - به عنوان جریانها و تشکلهایی که مسوولیت اداره کشور را برعهده دارند- به جای تحلیل اجتماعی جامعه ایران و مشکلات آن، به همین روایتهای شخصمحور علاقه دارند. نه نگاه سیاستزده اصلاحطلبان اجازه میدهد ماجرای ۹۶ را ورای توطئهای از سوی رقیبشان ببینند و نه نگاه امنیتیزده اصولگرایان میگذارد ماجرای اعتراضات ۱۴۰۱ را چیزی گستردهتر از توطئه دشمن خارجی تحلیل کنند. اما واقعیتی که به زودی هردوی آنها باید با آن کنار بیایند این است که احمد علمالهدی و مهسا امینی تنها جرقهای بودند که بشکه باروت را منفجر کردند. هیچکس، حتی امامجمعه قدرتمند مشهد هم نمیتواند علت اعتراضات در دهها شهر ایران ۹۰ میلیونی باشد. وقت آن است که بشکه باروت را ببینیم نه جرقههایی که آن را شعلهور میکنند.
اعتراضات ۹۶ همه را حیران کرده بود. همه در حالوهوای جنبش سبز بودند - جنبشی با فاعلیت بالای طبقه متوسط شهری- و کسی را گمان آن نبود که کشور بعد از یک انتخابات پرشور ریاستجمهوری به این سرعت دستخوش اعتراض شود چرا که همه تصور میکردند طبقه متوسط تا زمانی که صندوق رای برپا و موثر باشد، آرام خواهد بود. ناگهان نیروی تازهای سر برآورد که برای هیچکس آشنا نبود. در ایران صداها شنیده نمیشوند مگر آنکه خیلی بلند باشند و به نظر میرسید صدای این نیروی جدید از شورش کوی طلاب در سال ۷۱ بلند نشده بود. در حالی که همه حیران و شگفتزده ناظر اعتراضات در بیش از ۷۵ (و به روایتی ۸۵) شهر ایران بودند، یک جامعهشناس اصلا تعجب نکرده بود. وقتی روزنامهنگاری از تهران با حیرت از اعتراضات میگفت، کوان هریس، استاد جامعهشناسی تاریخی در دانشگاه UCLA که روی پژوهش بر توسعه، سیاستهای رفاهی و اقتصاد سیاسی متمرکز است، به او پاسخ داد که اعتراضات اصلا عجیب نیستند و کارگران و بازنشستهها راه اعتراض مدنی را در گسترهای ملی یاد گرفته بودند و حالا جای تعجب ندارد که در اعتراض به گرانی به خیابان بیایند.
اخبار این اعتراضات هرروز در خبرگزاریهای رسمی - بهطور خاص در ایلنا، خبرگزاری کارگری ایران- منتشر میشدند اما چرا ما آنها را ندیده بودیم؟ یک دلیلش این بود که در تهران درگیر نزاعهای جناحی بودیم. نیش و کنایه زدن به علمالهدی میچسبید و کیف میداد. مخالفان دولت در مشهد هم کم چوب لای چرخ دولت نگذاشته بودند. اما چرا جامعهشناسان ایرانی این را موضوع را ندیده بودند؟ در سالهای پس از انقلاب، آکادمی علوم انسانی زیر فشارهای متعددی قرار گرفته بود و مشروعیتش از سوی حاکمیت زیر سوال بود. با شروع دوران احمدینژاد اخراج اساتید علوم انسانی شروع شد و در پی اعتراضات ۸۸، علوم انسانی و چهرههایی مانند ماکس وبر و یورگن هابرماس یکشبه در دادگاههای چهرههای سیاسی بدل لیدر اعتراضات شدند. علوم انسانی و اجتماعی به چنان اغمایی رفت که از دیدن مهمترین تحولات درماند. از سوی دیگر، هرگونه نگاه اجتماعی- انتقادی به مذاق دولت حسن روحانی که طبعی اقتصادی و نئولیبرال داشت، خوش نمیآمد و کسانی که ظهور چنین تحولاتی در طبقاتی از جامعه ایران را هشدار میدادند ممکن بود با اتهام «دیوانه»، «پریشانحال» یا «نئومارکسیست» مواجه شوند. بشکه باروت موجود بود اما عینکی که بتوان با آن بشکه را دید ناموجود بود.
در حالی که در آکادمی علوم انسانی ایران به واسطه فشارها و محدودیتها، کارهای پژوهشی اندکی صورت گرفته است اما بررسی اعتراضات نشان میدهد، دامنه آنها دایما در حال گسترش است. تغییر در اعتراضات نه تنها کمی که کیفی هم هست. میزان خشم اعتراضات سه ماهه گذشته بسیاری را - حتی در میان اپوزیسیون- حیرتزده کرد. اما اگر کسی مقاله «شهروند عاصی» محسن گودرزی را خوانده بود، چنین حیرت نمیکرد. محسن گودرزی، جامعهشناس و مدیرعلمی موج دوم پیمایش ملی ارزشها و نگرشها در این مقاله که در مجله اندیشه پویا منتشر شد، با بررسی آمارهای موجود از ذهنیت مردم متوجه خشم بسیار آنها شده بود. گودرزی نوشت: «با آنکه در اردیبهشت سال 96 انتخاباتی پرهیجان برگزار شده بود و جمعیت بزرگی به امید تغییر در آن شرکت کرده بودند ولی هفت ماه بعد در دی 96 ناگهان ورق برگشت. امیدی که به تغییر ایجاد شده بود، به سرعت کاهش یافت، چشماندازها تیره شد و خشم و نارضایتی به سوی نهادها و ارزشهای بنیادین روانه گشت. حتی به صورت عادی هم میشد تغییر ذهنیت و حس عمومی را دریافت. چیزی تغییر کرده بود و جامعه به وضعیت متفاوتی در حال پوستاندازی بود. موجی از خشم، سرخوردگی و یأس ایجاد شده بود که در نظرسنجیها هم بازتاب مییافت.