به گزارش خبرداغ به نقل از اعتماد ، هر دو سوی ماجرا در مقطع فعلی با امید و شعف به پایان ماجرا نگاه میکنند. بخشی از سوپرارزشیها، خوشحالند که فرصتی برای یک پوستاندازی تازه و خالصسازی سیاسی با هدف نابگرایی و تشکیل حکومت اسلامی پیش آمده است. معترضان هم خوشبین و امیدوارند که اینبار خیزششان به نتیجه منجر شود.
اصلاحطلبان سالها از طرف مردم به نمایندگی انتخاب شدند تا مطالبات و خواستههایشان را نزد حاکمیت مطرح کنند. اصلاحطلبان این سالها میخواستند نقشی میانجیگرایانه میان شهروندان و قدرت مستقر ایفا کنند. اما هر بار که خواستهای اصلاحی را پیگیری میکردند با تودهنی مواجه شدند. از حقوق زنان که دفاع میکردند متهم میشدند، از کاهش سختگیریها که حرف میزدند ناسزا میشنیدند. از تحمل سبک زندگیهای متفاوت گفتند، عامل بیگانه توصیف شدند، اعتراض میکردند بازداشت میشدند. التماس میکردند مسخره میشدند... خلاصه نشد، نتوانستند، نگذاشتند و به جایی نرسیدند.
در میانه همین مسیر، بخشی از اصلاحطلبان در ساز و کار پست و مقام غرق شدند، بخشی به فساد آلوده شدند، بخشی یادشان رفت که قرارمان کار دیگری بود...هرچه که بود حاکمیت هیچگاه نقش میانجیگرایانه اصلاحطلبان را به رسمیت نشناخت.
برخی اقتدارگرایان مصمم شدند تا برای جامعه اینطور جا بیندازند که خاتمی ناتوان است، روحانی کارهای نیست. تکنوکراتها ناکارآمد و همگی جمیعا کاسب یا فاسد هستند.
اعتراف سختی است اما مخالفان اصلاحات بالاخره به خواستهشان رسیدند. چوب لای چرخ گذاشتنها، همه را فرسوده و مستهلک کرد. سرانجام بخش عمدهای از حامیان اندیشه اصلاحی به این نتیجه رسیدند که اصلاحطلبان فاقد شرایط لازم برای پیشبرد خواستههای اصلاحی هستند. عرضه ندارند؟ ضعیفند؟ اراده ندارند؟ زورشان نمیرسد؟ در امورشان کارشکنی میشود؟ هر ۹ روز یک بحران؟ چه فرقی میکند.
مهم این است که کاری پیش نمیرود و در طول سالها حضور در قدرت حتی نتوانستند پای زنان را به استادیوم باز کنند، باقی موارد مهمتر که بماند.
امروز به نقطهای رسیدیم که حالا دیگر مردم میانجیگری اصلاحطلبان را قبول نمیکنند و هر کسی که حرف از میانهروی، عدم خشونت و مدارا بزند متهم است. روزگار غریبی است. مردمی که روزگاری مدارای خاتمی، میانهروی هاشمی و اعتدال روحانی را ارزشی والا برای اعلام حمایت گسترده میدانستند، امروز همان آدمها را با همان صفات به باد ناسزا میگیرند.
بحران دستاورد، میانهروها رااز میدان بیرون کرد. حالا معترضان، همه اصلاحجویان تدریجیگرا را از بالا تا پایین به ناسزا میگیرند و صریح میگویند: شما همگی ساکت! میگویند شما اگر کمک نمیکنید یک گوشه دهانتان را ببندید و بگذارید خودمان تکلیفمان را با حکومت روشن کنیم.
وضع این روزهای خیابانها، نتیجه همین حذف کنشگران میانی از عرصه سیاست است. بیست و پنج سال تندروها به اصلاحطلبان سیلی زدند و با تحقیر گفتند: حرف مفت و غلط اضافه ممنوع. اکنون طبقه متوسط هم به همین نقطه رسیده که گور بابای معتدلها و اصلاحطلبان، همگی سرتا پا یک کرباسند.
حالا هر دو طرف پس از نثار فاتحه برای اصلاحات، با خشم و نفرت به خیابان آمدهاند تا حسابشان را با زور و خشونت با هم تسویه کنند. هر طرف، تصاویر خشونت طرف مقابل را منتشر میکند و میگوید: جوابی پشیمانکننده به طرف مقابل بدهید. کیهان از یکسو، نوبراندازان از سوی دیگر. در میدان چه خبر است؟
واقعیت این است که حاکمیت معتقد است اعتراضات تحت کنترل درآمده و معترضان عددی نیستند که برابرشان نرمش نشان دهد. معترضان معتقدند: حاکمیت در بدترین شرایط خودش بهسر میبرد، نیروهای نظامی خسته شدهاند و با کمی صبوری، استقامت و افزایش خشونت میتوان دست به دگرگونی زد.
هر دو سوی ماجرا در مقطع فعلی با امید و شعف به پایان ماجرا نگاه میکنند. بخشی از سوپرارزشیها، خوشحالند که فرصتی برای یک پوستاندازی تازه و خالصسازی سیاسی با هدف نابگرایی و تشکیل حکومت اسلامی پیش آمده است. معترضان هم خوشبین و امیدوارند که اینبار خیزششان به نتیجه منجر شود.
تا وقتی این رویاپردازیها در میان است جایی برای میانهروها و میانجیها نیست. هر کس دستی برای دعوت به آرامش تکان دهد یا در مذمت تقابل و نزاع و خشونت سخن بگوید، متهم است و وسط باز. در فضای دوقطبی با ذهنیت برنده-بازنده، کسی دنبال آشتی و راه بینابینی نیست. همه باید تکلیف را روشن کنند. یا با مایی یا بر ما. اگر با مایی باید مرزبندی کنی، به طرف مقابل فحش دهی و خودت را اثبات کنی. هرچه فحش محکمتر، ایمان و ارادهات راسختر و شگفتا که هر دو سوی میدان، خود را انقلابی میدانند!
در نهایت چه میشود؟ متاسفانه چشمانداز روشنی دیده نمیشود و این وضعیت ادامه خواهد داشت تا دو طرف خسته و مستاصل شوند و دنبال راه چاره بگردند.
روند کوچک شمردن طرف مقابل، استمرار خشونت و نزاع طرفین علیه همدیگر (با عناوین دفاع از نظام یا دفاع مشروع مخالفان نظام) آنقدر ادامه خواهد داشت تا اینکه یا یکی جا بزند یا دو طرف خسته و درمانده شوند و دنبال میانجی بگردند. تا شوق امید در دلهایشان باقی است، تا زمانی که این خشم و امید مقدسشان پابرجا است، حرف کنشگران مرزی به جایی نمیرسد.
میخواهید بدانید چرا این روزها خیلیها یک چشم خون و یک چشم اشک، گوشهای نشستهاند و سوگمندانه روزهای تلخ ایران را نظاره میکنند و حرفی نمیزنند؟ برای اینکه زمانه، زمانه رجز و فریاد است. کسی حرف گوش نمیکند. یا باید با مشت گره کرده فریاد بزنی یا اعلام برائت کنی. در این شرایط گفتوگو کیلویی چند؟ واقعیت تلخی است اما تا انرژی دو طرف ماجرا تخلیه نشود و خودشان به این نتیجه نرسند که برای زندگی در ایران باید به راهی میانه برای حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات دست پیدا کرد هر تلاشی برای گفتوگو محتوم به شکست است.