به گزارش خبرداغ به نقل از انتخاب ، چند هفته پیش ترانه علیدوستی -در جشنوارهای خارجی با خبرنگاری خارجی- دربارهی محدودیتهای نامعقولِ زنان در یکی از ورزشها مصاحبهای کرد. بنابه توضیح خودِ او، حرفهایاش صرفاً توصیف واقعیِ برخی ممنوعیتهای عقلستیز بود. طبق معمول، مدعیان دو آتشه به او حملات انتقادی کردند. نگفتند دروغ میگوید؛ گفتند چرا خوراک رسانهای به دشمن میدهی. همان اَنگِ حکاکیشده بر پیشانی سینمای ایران یعنی سیاهنمایی! یعنی شما سینماگران روشنفکر با نمایش مفرطِ بدبختی، کاسبی میکنید و در جشنوارههای خارجی برای خوشایند اجنبی با خوار و خفیف کردنِ ایران جایزه میگیرید.
اگر سیاهنمایی به این معنی است که تصویری از ایران در ذهن خارجیها بسازیم که با واقعیت فرهنگ و تمدن ما فاصله دارد، مایهی سرافکندگی باشد و ما را بدتر از آنچه هستیم نشان بدهد، بله سیاهنمایی وجود دارد، اما علت این سیاهی، سینمای ایران نیست بلکه اتفاقات اجتماعی و سیاسی نابخردانهای است که در جامعهی ما رخ میدهد و هیچ وجدان آزاده و عقل سلیمی نمیتواند از آنها دفاع کند؛ بلیتفروشی و ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه -برای تماشای بازی تیم ملی فوتبال- و حمله با اسپری فلفل به آنها تنها یکی از این اتفاقات است.
حالا شما بگویید رسیدنِ این خبر به گوش میلیاردها نفر در جهان، و دیدن فیلمهای این حادثه، سیاهنمایی از ایران است یا تماشای فیلمی سینمایی در یک جشنواره که حداکثر چند هزار نفر مخاطب دارد؟
به آتشکشیدنِ سفارت عربستان و پیامدهای سیاسی و اقتصادیِ جبرانناپذیرش، سیاهنماتر است یا نمایش فقر در یک داستان؟
چرا پَر کاه را در چشم برادرت میبینی، اما از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟!
هنوز که هنوز است، زنان را به ورزشگاه راه نمیدهیم و فیلمهای گشت ارشاد و کارهای غیرعقلانی، هر از گاهی به جهان مخابره میشود؛ افکار عمومی تمام این رفتارها را در یک مقوله طبقهبندی میکند، چون برآمده از یک نگرش میداند.
اگر وجدان عمومی جهانیان و خوراک خبری برایتان مهم نیست نباید قضاوت آنها در هیچ موردی و خوراکی مهم باشد، اما اگر برایتان اهمیت دارد باید بدانید که یکی از مهمترین عواملی که انگاره یا تصویر یک ملت را میسازد مجموعهی ممنوعیتهای آنهاست؛ ممنوعیتهای اجتماعی و فرهنگی، تصویرسازِ ملت است و ممنوعیتهای قانونی و سیاسی، تصویرسازِ دولت؛ بخصوص وقتی که روابط نزدیک و گسترده بین مردم کشورها وجود نداشته باشد اتفاقات مهمِ اجتماعی و سیاسی و ممنوعیتها به نماد ملتها مبدل میشوند.
بنابراین، علت تلقیِ سیاه از کشور ما نه فیلمهای داستانی که مخابرهی برخی واقعیتهای مستند است. در واقع، مخاطب خارجی سینمای ما پیش از تماشای آثار فیلمسازان ایرانی با پیشداوری و پیشانگاریِ سیاه با آنها مواجه میشود؛ به همین دلیل حتی اگر برخی فیلمها در نمایش آسیب و کاستی و نومیدی افراط کرده باشند در نگرش سیاهی که از پیش در مخاطبان خارجی وجود دارد اثری ندارند و نخواهند گفت چه کشور سیاهی! بلکه تماشاچی آن سوی آبها احتمالاً با خود فکر میکند و میگوید عجب! این کشور سیاه از هنر و فرهنگ هم سردرمیآورد! به همین دلیل حتی ناخوشایندترین آثار از دیدگاه ما شاید حتی تلطیف سیاهی در دیدگاه خارجیها باشد! البته این تحلیل به معنی تجویز ناروایِ برخی زیادهرویها یا یکسویهنگریها نیست بلکه صرفاً میگوید علت اصلی سیاهنمایی تولیدات فرهنگی ما نیستند و در بدترین حالت این آثار سیاهیِ از-پیش-موجود را تأیید میکنند.
بگذارید مثالی بزنم. از ژاپن و دههی شصت شمسی. دورانی که نه از ماهواره و شبکههای اجتماعی خبری بود نه هر نوع امکان رسانهای و ارتباطی دیگر با جهان خارج جز با زحمت و دردسر بسیار. در آن روزگار، تلویزیون ایران در خاطرهی کودکی و نوجوانی بسیاری از ما بیش از همه با نمایش فیلمها و سریالهای ژاپنی به یاد آورده میشود. از آثار درخشانِ فیلمساز برجسته آکیرا کوراساوا مثل هفت سامورایی تا داستان پُر آبِ چشمِ اوشین؛ فصل مشترکِ اغلب قریب به اتفاق آنها نمایش فقر بود؛ در تمامی آن سالها تماشای فیلم ژاپنی مساوی بود فقری مُهلک با بمباران سیاهی و کمبود و کاستی؛ حال باید پرسید چرا در آن دوران کسی از ژاپن تصویر سیاه نداشت و آن فیلمها سیاهنما نبودند؟! و حتی فراتر از این، مردم عموماً ژاپن را کشوری چنان پیشرفته و پیشرو میدانستند که اروپا و آمریکا را در رقابت برای توسعه پشت سر گذاشته است. در آن سالها هر روز خبری از اختراعی تازه در صنعت الکترونیک ژاپن به گوش میرسید یا خودروهای سختجان و با کیفیت تویوتا که در جنگ آخ نمیگفت و بخشی جداییناپذیر از نمادهای دفاع مقدس شد. به بیان ساده و روشن، در تقابل بین فیلمهای داستانی ژاپنی که نمایانگر سرزمینی عقبمانده بود و اخبار مستند و شواهد و قرائنی که حکایت از کشوری پیشرفته داشت، بدون تردید پیشرفت بر عقبماندگی، یا سپیدی بر سیاهی، غلبه کرد. این ماجرا در مورد ایتالیا هم صادق بود. تلویزیون بارها و بارها فیلم دزد دوچرخه و آثار مشابه ایتالیایی را نشان میداد و کسی فکر نمیکرد ایتالیا کشوری عقبمانده است، چون واقعیت مستند، اخبار دیگری برای ما میآورد.
نکتهی مهم اینجاست که تنها وقتی میتوانید از اتفاقات ناخوشایند، سیاهزدایی کنید که حقانیت شما از موضع عقلانی و اخلاقی قابل دفاع و اثبات باشد؛ در غیراین صورت نه فقط با تکرار حوادث مشابه با ورزشگاه مشهد، سیاهی بر سیاهی تلنبار میکنید بلکه زمینه را برای پروپاگاندای کسانی فراهم میکنید که معتقدید دشمن ما هستند؛ بنابراین با نگرشی که برای جلوگیری از تماشای یک بازی، اسپری فلفل به زنان میپاشد یا منجر به دیگر وقایع اجتماعی و سیاسی میشود، حتی اگر روزانه دهها فیلم سفیدنما بسازیم نمیتوانیم مستندهای سیاه را بیاثر کنیم.