من یکی از همان کسانی هستم که در دههی شصت با همان تصویر کلیشهای اغراق آمیز بزرگ شده و در میان دوستان و اقوام، کسی را نمیشناختم که درگیر مصرف مواد مخدر باشد. در حلقهی نزدیکانم حتی سیگار کشیدن هم تابو به حساب میآمد. تنها چیزی که به یاد دارم این است که در همسایگی ما پیرمردی خوش مشرب و دوست داشتنی بود که همه میدانستند تریاک میکشد. حالا بعد از سه دهه، احساس میکنم که نگاهم به مصرف مواد مخدر و روانگردان با آنچه در اطرافم میگذرد همخوانی ندارد. همین شد که تصمیم گرفتم راه بیفتم و ببینم آدم ها، بهویژه جوان ها، چه تصوری از مصرف مواد مخدر و روان گردان دارند.
میگویند چیزی تغییر نکرده است
با سمانه و احسان در جمع کوچکی آشنا میشوم. بیست وهشت-نه ساله هستند. احسان در هجده سالگی برای اولین بار گل کشیده، دو سه سالی هم برای فروش، کاشته و با زیر و بم خرید و فروش و مصرف گل آشناست. میگوید: «مورفینها مثل تریاک و مشتقات آن، اگر اعتیاد جسمی نمیداشتند خیلی خوب بودند. روان گردانهایی مثل وید اعتیاد روانی دارند.» از تجربهی مصرف اسید و قارچ هم میگوید. میپرسم آیا با خانواده اش هم درینباره حرف زده؟ میگوید «مادرم زیر بار نرفته که امتحان کند. از آگاهیهایی که با مصرف قارچ و اسید به دست آورده و از تجربههای مختلفش صحبت میکند.
سعی میکنم که ظاهر را حفظ کنم تا متوجه شدت تعجبم نشود.میگویم دنبال جواب این سؤال هستم که آیا نگاه جامعه به مصرف مواد مخدر و روانگردان تغییر کرده یا نه. سمانه با تأکید میگوید که تغییری نکرده است. «در هر جمعی و نسبت به هر مادهای میتوان تحلیل جداگانهای داشت.» مثال میزند که در بعضی شهرها و در بعضی خانواده ها، مصرف تریاک خیلی عادی است و کسی به چشم تابو یا اعتیاد به آن نگاه نمیکند.
در حالی که همین موضوع ممکن است در فرهنگ شهر دیگری غیرقابل تصور باشد. «بنابراین، چیزی نسبت به قبل عوض نشده.» سعی میکنم که منظورم را واضحتر بگویم: آیا این روزها مصرف یا صحبت کردن از مواد مخدر یا روان گردان رایجتر از قبل نیست؟ هر دو جواب میدهند: «نه. نیست.» از سمانه میپرسم که آیا همین حرفها را میتواند با مادرش مطرح کند؟ میگوید به هیچ وجه. احسان میگوید « نمیشود دربارهی این چیزها راحت حرف زد.»
در نهایت با سمانه و احسان به نظر مشترکی نمیرسم؛ برای من قرار گرفتن در جمعِ کسانی که انواع مختلف مخدر و روانگردان را دست کم امتحان کرده اند، به این معنی است که نگاه اطرافیانم تا حد زیادی تغییر کرده. اما آنها معتقدند که من از همان نسلی هستم که نسبت به همه چیز گارد دفاعی دارم و درعین حال نمیبینم که هنوز چیزی تغییر نکرده است.
دانش آموزان این سال ها، بیپردهتر در برابر مصرف مواد مخدر
ملکی چهل ساله است و معلم روانشناسی و مشاور یک مدرسهی پسرانه. اکثر شاگردانش حدود ۱۳ و ۱۴ ساله هستند. با او دربارهی رابطه اش با دانش آموزان حرف میزنم و میپرسم که آیا شاگردانش با او دربارهی مواد مخدر و روان گردان صحبت میکنند؟ میگوید: «اگر اعتماد کنند، بله. پسرها وقتی خیال شان راحت شود، دربارهی همه چیز میگویند.» پسرهای امروز را با دورهی نوجوانی خودش مقایسه میکند: «وقتی ما مدرسه میرفتیم خلاف سنگین پسرهای دورهی راهنمایی سیگار بود و عکس. اما بین شاگردانم کمتر دیده ام که کسی دربارهی سیگار حرف بزند. آنها یک راست میروند سراغ ماری جوانا.
البته احتمالاً مصرف مواد مخدر بین دانش آموزان بزرگتر و در سالهای بالاتر مدرسه بیشتر است، اما بچههای این سن و سال هم نسبت به قبل خیلی راحتتر دربارهی مصرف گل و ماریجوانا حرف میزنند.» میخواهم بدانم که این «راحت حرف زدن» به چه معنا است. توضیح میدهد: «دربارهی تجربه هایشان، در مورد مصرف مواد مخدر و روان گردان، حرف میزنند.»
اعتیاد بی عذاب وجدان
«راحت حرف زدن» دربارهی مواد مخدر به دانش آموزان محدود نمیشود. دربارهی این موضوع با پسر یکی از دوستانم صحبت میکنم. شایان ۲۰ ساله است و دانشجوی مهندسی شیمی. از او میپرسم که آیا تا امروز از موادی مثل گل و حشیش استفاده کرده یا نه. میگوید «خودم حتی به سیگار هم علاقهای ندارم. گل را هم یک بار امتحان کرده ام و هیچ خوشم نیامده. اما خیلی از دوستانم غیر از سیگار، گل هم میکشند.»معتقد است که گل کشیدن اعتیادآور نیست و یک گیاه طبیعی است و ضرر خاصی ندارد. میپرسم این اطلاعات را از چه منبعی به دست آورده؟ توضیح میدهد که از جستوجو در اینترنت و صحبت با دوستانش. میپرسم چقدر به درستی اطلاعاتش اطمینان دارد؟ جواب میدهد: «تا حد زیادی.»
در بین دوستانش کسی را ندیده است که علائم خاصی مثل اختلال رفتاری یا سوءظن بیمارگونه داشته باشد. با این حال، اضافه میکند که تجربهی دوستانش هم طولانی نیست و او هم چند ماه بیشتر نیست که با آنها آشنا شده. با خنده میگوید: «ممکن است با گذشت زمان نظرم عوض شود.»
سپیده دو سه سالی است که وید میکشد. او هم تأکید میکند که هیچ جا نگفته اند که وید اعتیادآور است. میپرسم حالا که نزدیک سه سال است وید مصرف میکند، آیا احتمال نمیدهد که به مصرف این ماده معتاد شده باشد، مثل کسی که به سیگار کشیدن معتاد است. جوابش منفی است: «اعتیاد وقتی است که نتوانم بدون آن سر کنم. یک موضوع مهم دیگر هم این است که فرد معتاد احساس عذاب وجدان دارد. اما من که هر روز نمیکشم و هیچ فکر نمیکنم که مصرف این اندازه وید مشکلی داشته باشد.»میخواهم بدانم که چطور سراغ وید رفته. میگوید: «مادرم چند سال پیش درگیر بیماری سرطان شد و ما برای تسکین دردش گل تهیه کردیم.» میپرسم آیا مادرش پیش از آن، سابقهی استفاده از مخدر داشته؟
«نه. تا وقتی هوشیار بود مقاومت کرد. اما از جایی به بعد دیگر کنترل ذهنش را از دست داد. بعد از مرگ مادرم، خودم بیشتر استفاده کردم.» برایم سؤال است که آیا برای پیدا کردن و خریدن گل به دردسر نمیافتد. میگوید: «اوایل میخریدم. گاهی از کیفیت راضی نبودم. قیمت هم بالا رفته. این است که حالا خودم میکارم.»
از سپیده میپرسم آیا بقیهی اعضای خانواده یا نزدیکان با این موضوع مشکلی ندارند؟ توضیح میدهد که خانواده اش فقط همین برادر است. «پدرم چند سال پیش از دنیا رفته. برادرم هم از همسرش جدا شده و دو تایی با هم زندگی میکنیم. به بقیه هم ربطی ندارد.» البته احتمال میدهد که کسانی مثل دایی و خالهها که با آنها رفت و آمد دارند، بدانند که او و برادرش گل میکشند، اما برایش اهمیتی ندارد: «تا امروز که کسی چیزی به ما نگفته. اگر هم بخواهند در کارمان فضولی کنند و نصیحت کنند یا دستور بدهند که چطور زندگی کنیم، رابطهمان را قطع میکنیم.»
بعد از سپیده سراغ آتوسا میروم که راهنمای یک گروه گردشگری است. دربارهی رواج استفاده از مواد مخدر و مواد روان گردان در تورها و بین مسافران میپرسم. میگوید: «نه اینکه بخواهم بگویم همیشه، اما در خیلی از سفرها دیده ام که مسافرها گل و حشیش میکشند.» میپرسم چقدر عادی است؟ «گاهی ممکن است کسی اعتراض کند. اما کم پیش میآید. الان دیگر استفاده از گل و این جور چیزها برای کسی عجیب نیست. حتی خیلیها به چشم دارو به آن نگاه میکنند و کنار آمده اند.»
نسبت ما و فرزندان مان
سیامک و همسرش محبوبه، یک پسر نوزده ساله دارند و دختری شانزده ساله. هر دو نگران بچهها هستند. محبوبه میگوید بخشی از وقتش را به خواندن و جستوجو دربارهی نشانههای مصرف مواد مختلف میگذراند. میپرسم برای دخترشان بیشتر نگران هستند یا پسرشان. سیامک تردیدی ندارد که پسرشان بیشتر در خطر است. «در مدرسه و دانشگاه و باشگاه ورزشی و هر جایی که چند پسر جوان دور هم جمع شوند، ممکن است کسی چیزی در جیبش داشته باشد، چون همه چیز فراوان و در دسترس است.».
اما محبوبه با سیامک موافق نیست: «من به همان اندازه که برای پسرم بردیا نگرانام برای دخترم باران هم نگرانام. این روزها دیگر فرقی بین دختر و پسر نیست. حتی بعضی از پدر و مادرها هم هستند که باید ازشان ترسید.» میپرسم اگر بچهها برای امتحان، موادی مصرف کنند چه اتفاقی میافتد؟ اول با تعجب نگاهم میکنند. بعد شروع میکنند به برشمردن خطرات اعتیاد و آیندهای که تباه میشود. انگار سعی میکنند مجابم کنند که نباید این اتفاق بیفتد. میپرسم آیا اطمینان دارند که نه بردیا و نه باران سراغ امتحان مواد مخدر یا روان گردان نرفته اند.
سیامک مطمئن است که در دوراهی انتخاب قرار گرفته اند، اما امیدوار است که عاقلانه تصمیم گرفته باشند. محبوبه، اما میگوید باز دلشوره گرفته و حواسش باید بیشتر به بچهها باشد. توضیح میدهم که میخواهم دلیل همین ترس و اضطراب آنها را بدانم. سیامک میگوید: «اطلاعات غلط به بچهها داده میشود تا نسبت به تأثیر و عوارض استفاده از موادی مثل ماریجوانا دقت و حساسیت نداشته باشند. نوجوانها و جوانها هم این روزها حتی به حرف پزشکها و متخصصان توجه نمیکنند، چه برسد به پدر و مادرها.»
بعد از هشت سال عاشقی
گلناز را یکی از دوستانم معرفی میکند. با این توضیح که تازگی از همسرش جدا شده و جدایی اش بی ربط به مصرف مواد مخدر نیست. با او در حیاط یک کافه قرار میگذارم. در چهره و رفتارش شور و نشاط دلنشینی پیداست. پرانرژی است و مهمترین ویژگی ظاهری اش لبخندی است که محو نمیشود. خودش شروع میکند به حرف زدن. توضیح میدهد که بعد از ده سال زندگی که هشت سال از آن عاشقانه و خیلی خوب بوده از همسرش جدا شده. با خنده میگویم: «پس زندگی بدی هم نداشته.» تأیید میکند. «ما نه پول داشتیم نه ادا و اطوار. به نظر خودمان خیلی ساده و راحت و خوشحال زندگی میکردیم. هر دو کار میکردیم و از چیزی که داشتیم راضی بودیم، چون همدیگر را دوست داشتیم.» پس چطور کارشان به جدایی رسیده؟ میگوید از دو سال پیش همه چیز عوض شد.
«اخلاق و رفتار علی عوض شد. من گذاشتم به حساب مشکلات کاری و اقتصادی که هر روز سختتر میشود.»، اما کم کم به جایی رسیده اند که با کوچکترین اختلافی بین شان دعوا میشده. «مهمترین چیزی که آزارم میداد بدبینی علی بود که سابقه نداشت. قبل از آن هیچوقت به هم سوءظن نداشتیم. اما کار به جایی رسید که علی حتی به حرف زدن با دوستان دختری که بیست سال با هم دوست بودیم عکس العمل نشان میداد. دائم میگفت به او خیانت کرده ام. استدلال هایش منطق نداشت و به هر بهانهای دعوا و داد و بیداد راه میانداخت.» گلناز به نظر خودش تلاش کرده که زندگی شان را نجات بدهد. تا اینکه «یک روز وسط دعوا گفت من از دست تو دو سال است که هر روز گل میکشم.»بعد از آن، خانه را ترک میکند تازه آن وقت بوده که متوجه دلیل رفتارهای علی شده. «مثلاً اینکه صبح خوب است و وقتی میرود خرید و برمی گردد، شروع میکند به دعوا. یا چرا هر بار بعد از قدم زدن روزانه، چیزهایی میگوید که من نمیفهمم.»
بعد از جدایی تازه دربارهی اثرات روحی و روانی مصرف انواع گل مطالعه کرده و خیلی از حرفها و رفتارهای علی برایش معنی پیدا کرده. «علی از قبل افسردگی و نوعی اختلال دوقطبی داشت و زیر نظر دکتر بود. کم کم در او پارانویا و بدبینی شدیدتری میدیدم، فکر میکردم که داروهایش را قطع کرده و اصرارم بر این بود که به روانپزشک خودش مراجعه کند. بهانه اش کرونا بود و اینکه منتظر است که اوضاع بهتر شود. به همین دلیل بود که فکرم به این سمت نرفت که نکند از مواد روانگردان استفاده میکند.»
میپرسم غیر از گل چیز دیگری هم مصرف میکرده؟ مطمئن نیست. «ماههای آخری که با هم زندگی میکردیم دائم از آینده بینی و کشف و شهودش حرف میزد. از اینکه چیزهایی میداند که من نمیدانم. از اینکه میداند ما هیچوقت از هم جدا نخواهیم شد، هرقدر هم که از هم دلخور باشیم.» بعد از جدایی فهمیده که این حرفها ربطی به استدلال یا تأملات شخصی نداشته و تحت تأثیر مواد روان گردان بوده.
میگویم چرا بعد از جدایی تازه برایش مهم شده تا دربارهی اثرات مصرف گل بداند. کمی خجالت زده میگوید آگاهانه دنبالش نرفته. «یکی دو هفته بعد از اینکه فهمیدم ماجرا چیست، داشتم رمانی میخواندم که یکی از شخصیت هایش گل میکشید و حرفهایی میزد که برایم آشنا بود.» آنجا بود که تازه میفهمد ماجرا چیست. «آن روز از ته دل گریه کردم.» سکوت میکند. با لیوان چای بازی میکند.
تشکر میکنم که دربارهی زندگی اش با من حرف زده. قبل از خداحافظی میگوید: «من عادت ندارم برای گذشته ام غصه بخورم. بی فایده است. حسرتی هم ندارم. زندگی خوبی داشتم که دوره اش تمام شد. نمیدانم اگر زودتر فهمیده بودم دلیل بدبینیها و توهم علی استفاده از گل است، آیا مسیر زندگی ام تغییر میکرد یا نه. از خیلیها شنیده ام که گل اعتیادآور نیست و هیچ اثر منفی ندارد. اما تجربهی من در زندگی با کسی که گل میکشید، چیز دیگری بود.»
وقتی تحقیق دربارهی تغییر نگاه جامعه به موضوع مصرف مواد مخدر و روان گردان را شروع کردم، تردید داشتم که راحت بتوانم کسانی را پیدا کنم تا دربارهی این موضوع حرف بزنند. حالا دست کم میدانم کسانی که با مصرف مواد مخدر مشکلی ندارند و کسانی که از آسیبهای فردی و اجتماعی مصرف مواد مخدر نگران هستند، بی پرده و بدون خجالت درینباره حرف میزنند. اتفاقی که مثل شمشیر دولبه، هم میتواند گسترش آگاهی را تسهیل کند و هم ممکن است به رواج اطلاعات نادرست دامن بزند.