به گزارش خبرداغ به نقل از برترین ها ، فتحعلی اویسی بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون ایران در سن ۷۶ سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت. اویسی که اوایل دهه ۱۳۵۰ در آمریکا از رشته کارگردانی و بازیگری سینما فارغالتحصیل شده بود سال ۱۳۵۷ با حضور د ر فیلم «قدغن» از ساختههای علیرضا داوودنژاد فعالیتهای جدیتر سینماییاش را آغاز کرد.
او در «ناخدا خورشید» به کارگردانی ناصر تقوایی نقش سرهنگ تبعیدی را برعهده داشت، دو سال بعد در «سرب» کیمیایی حضور پیدا کرد و در «هامون» و «بانو» هر دو از داریوش مهرجویی هم به نقشآفرینی پرداخت. اما شهرت اویسی و محبوبیت فراگیرش برمیگردد به تصویری متفاوت که از این بازیگر آثار اغلب جدی در سریال بدون شرح به کارگردانی مهدی مظلومی ساخته شد. اویسی در نقش کیومرث کاووسی درخشید.
دامون قنبرزادهنوشت: «فتحعلی اویسی عزیز، امروز را برای شما مینویسم. یادم میآید اولین بار شما را روی پردهی سینما دیدم؛ «هی جو». کودک بودم و چیز چندانی از فیلم سردرنمیآوردم. اما تنها تصویری که از آن فیلم در خاطرم ماند، کنسروهای لوبیایی بود که میخوردید! نمیدانم چرا چنین تصویری در ذهنم حک شد. لابد به خاطر تیپ و قیافهی جذابتان هم بود که من از کل آن فیلم، فقط شما و لوبیا خوردنتان را به خاطر سپردم. این آغاز ارادتم به بازیگری بود که به نظرم در سینمای ایران همتا نداشت. وقار، جدیت و تصویر شما، کادر تمام فیلمها را بهراحتی پر میکرد و برای هر کارگردانی افتخار بود. اما شما برای من در «آقای کاووسی» به اوج رسیدید و نشان دادید با چه ظرافتی میتوانید در عین جدیت، طناز و بامزه باشید. از آن به بعد شما دیگر فتحعلی اویسی نبودید، آقای کاووسی بودید و من آقای کاووسی را جور دیگری دوست داشتم. همیشه آرزو میکردم آدمی مانند آقای کاووسی در زندگیام بود تا همهچیز شیرینتر باشد.
آروز داشتم شما را از نزدیک ببینم و صحبت کنم. یادم میآید یک سال پیش، به شما تلفن کردم. میخواستم مصاحبهای مفصل با شما ترتیب بدهم. صدایتان را که از پشت تلفن شنیدم، هیجانزده شدم؛ آقای کاووسی داشت با من حرف میزد! صدایم میلرزید. اگر بدانید چه استرسی گرفته بودم! گفتم خیلی خوشحالم که دارم با شما، یکی از هنرمندان محبوبم، حرف میزنم. شما هم با همان صدای آشنا، محکم و در عین حال آرامتان تشکر کردید. ماجرای مصاحبه را با شما در میان گذاشتم. گفتید در حال رفتن به سفر هستید. هر موقع برگشتید، میتوانیم با هم هماهنگ کنیم. شما به سفر رفتید. هیچوقت فرصت آن مصاحبه پیش نیامد و امروز احساس میکنم هیچوقت از سفر برنگشتید.
استاد عزیزم، اگر بدانید چهقدر غمگینم از رفتنتان.ای کاش میماندید.ای کاش میدیدمتان.ای کاش میدانستید که چهقدر دوستتان دارم. آن روز وقتی به شما تلفن زدم، باید این علاقه را بیشتر نشان میدادم. حالا پشیمانم. با وجود آنهمه فیلمهای درجهیک و بازیهای ماندگار، شما برای من همیشه همان آقای کاووسی باقی خواهید ماند. تا ابد. امروز را برای شما مینویسم، استاد عزیزم، فتحعلی اویسی، آقای کاووسی...»
فرزاد مؤتمن دربارهی او نوشت: «اواخر دهـه شصت بود که داریوش مهـرجویٔى در نظر داشت، فیلمى بسازد بنام "کاراگاه یحیى". نقش این کاراگاه براى فتحعلى اویسى نوشته شده بود، او قرار بود در نقش کاراگاهـى ظاهـر شود که طى یک روز، در حال پیگیرى پرونده یک قتل است. آنروز هـوا ابتدا نیمه ابرى ست، سپس تمام ابرى میشود، بعدتر ابرهـا فشرده میشوند، سپس سیاه میشوند، باران میاید، باران شدید میشود، طوفان میشود، سیل میاید، آب شهـر را با خود میبرد، اما یحیى هـمچنان بدنبال قاتل است.
شرایط ساخت فیلم در ایران مهـیا نشد، به هـمسایه هـاى شمالى فکر کردند، حتى گویا سفرى هـم به باکو انجام شد، اما هـزینه ساخت آن، بسیار بیشتر از بودجه اى بود که در اختیار داشتند. "کاراگاه یحیى" ساخته نشد و اویسى بهـترین امکان زندگى حرفه اى خود را از دست داد. او که پنج فیلم هـم کارگردانى کرده، در دهـه شصت بیشتر بعنوان بازیگر نقش هـاى منفى شناخته شد، اما او، نقش منفى را شیرین بازى میکرد.
ویژگى فوق العاده و کمیابى که سینماى ایران قدرش را ندانست و طبعاً اویسى هـم از آن دست کشید تا رفته رفته پاى ثابت سریالهـا و تله فیلمهـاى "طنز" پر شمارى باشد که نمایشگر استعداد واقعى او نبودند. سال ٧١ بود که برنامه ریز تله فیلمى بنام "دیدار در غبار" (ضیاء درى) بودم و اویسى هـم در آن بازى داشت. او با اتومبیل خودش که یک ماشین دهـه هـفتادى نسبتاً فرسوده بود (فکر کنم یک داتسن بود)، سر کار میامد و من هـم اغلب با او هـمراه میشدم. یک روز در طول راه به او گفتم که حیف است دیگر منفى بازى نمى کند و اینکه او تنهـا کسى ست که این نقش هـا را "شکلاتى" از کار در مى آورد. نگاهـى بمن انداخت و گفت: "تو هـنوز جوونى و فیلمت را هـم نساخته اى. بعداً متوجه میشى که تو این مملکت، دوغ و دوشاب، فرقى با هـم ندارن". امروز فکر میکنم که راست میگفت، اما نه آنقدر شدید.»
طاها افشین (منتقد) نوشت: «من اولین بار نام «فتحعلی اویسی» را روی اعلان همین فیلم دیدم. کلاس اول یا دوم تازه تمام شده بود و میتوانستم همه چیز را بخوانم و نتیجهاش این بود که وقتی با ماشین پدر بیرون میرفتیم دائم تمام تابلوها و نوشتههای موجود در خیابان را گاه در دلم و گاه با صدای بلند میخواندم که خب با صبر و تحمل بینظیر پدر و مادر، این «میلِ به خواندن» در من فروکش کرد! آن زمان آثار سینمایی مخصوص کودک و نوجوان به نظرم به یاد ماندنیتر بود و به همت مادر، پاتوق ما سینما بلوار بود و تماشای فیلم کودک و نوجوان.
یکی از این فیلمها همین مریم و میتیل بود که شکلِ اسمِ کارگردانش کمی عجیب و سخت بود. یادم هست که برایم عجیب بود و برای اولین بار میدیدم که حرف «عینِ» علی، چسبان است و از فامیلی هم دیگر نگویید که بدون علامت، یک بچهی کلاس اولی، بیچاره میشد تا بفهمد اویسی همان اُوِیْسی است. بگذریم اینها را گفتم که بگویم همواره آن مرد را با آن قد رشیدش از کلاس اول دنبال کردم و بعدها فهمیدم آن اجنبیِ فیلم دلشدگان هم همان مرد قد بلند است. در «مومیایی سه» او شکل دیگری از توانایی خودش را نشان داد و بعدها که «بانو»ی مهرجویی را دیدم، شمایل دیگری از بازیاش به چشمم آمد.
گذشت تا سریال «شهر قشنگ»؛ جدای از همهی بازیهای خوب در شهر قشنگ، آقای کاووسی چیز دیگری بود. مرد قد بلند حالا علاوه بر طنازی ویژهای که برای کاووسی خرج میکرد، داشت شخصیت مدیری را بازی میکرد که اتفاقا غلو شده نبود و نمونهاش در جامعه ریخته بود. مدیران پر مدعا و همواره شکستخورده که فتحعلی اویسی نقش آن را با مهارت تمام، شیرین و طناز برایمان بازی کرد. اینها را گفتم که بگویم همیشه به یادت هستیم آقای قدبلند که اسمت یک «عینِ» وسط دارد. یادت بخیر که میخواندی: میزند باران به شیشه/ مثل انگشت فرشته/ قطره قطره، رشته رشته»