به گزارش خبرداغ به نقل از پایگاه خبری نصر: تنها 12 روز از مرگ تاسف بار بابک خرمدین، کارگردان سینمای ایران، به دست پدر و مادرش گذشته است که این بار شاهد قتل فرزندی دیگر در تبریز به دست مادرش هستیم.
صبح روز جمعه بود که با گزارش قتلی به پلیس 110، تیم ویژه ای برای بررسی صحنه جرم به محل حادثه اعزام شدند و موقع ورود به منزل، با پیکر بی جان پسری جوان مواجه شدند که مادرش بر سر جنازه اش نشسته و اشک می ریزد.
پرونده قتل این پسر جوان، "یاشار"، هم اکنون در شعبه 6 ویژه قتل دادسرای عموم و انقلاب تبریز، توسط "یوسف ضیامهر"، بازپرس ویژه قتل، در حال رسیدگی است.
برای شنیدن اظهار نظرهای متهم به قتل این پرونده دلخراش، با هماهنگی "یوسف ضیامهر" مصاحبه ای با "مینا"، مادر یاشار، انجام دادیم:
اعتیاد تیشه به ریشه زندگی ام زد
وقتی 20 ساله بودم، با همسرم آشنا شدم، همدیگر را دوست داشتیم و قصدمان هم ازدواج بود؛ با وجود مخالفت های سرسختانه برادرم با ازدواجمان، با همدیگر ازدواج کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد. اما اندکی از ازدواجمان نگذشته بود که متوجه شدم همسرم تریاک می کشد؛ نه تنها همسرم، بلکه خانواده وی نیز اعتیاد داشتند.
با این که رفتار همسرم با من عاشقانه بود، اما اعتیاد تیشه به ریشه زندگی ام زد؛ بعد از چند سال، اعتیاد همسرم از تریاک به هروئین کشیده شد.
بعد از گذشت 15 سال از زندگی مشترکمان، اعتیاد به هروئین برای همیشه همسرم را از من گرفت و من ماندم و پسرم یاشار. کل جوانی ام را به پایش ریختم. با کارگری و کار کردن های شبانه روزی یاشار را بزرگ کردم، به امید آن که بزرگ شود و همدمم شود. یاشار تنها فرزندم بود و همه امیدم به زندگی. عاشقانه دوستش داشتم و با عشق تمام بزرگش می کردم.
اعتیاد همسرم، پسرم را هم نابود کرد
با این که یاشار، وقتی نوجوان بود، همیشه تاکید می کرد که اصلا نمی خواهم معتاد شوم و سمت اعتیاد نخواهم رفت، اما چه کنم از روزی که چشمش را باز کرده بود دایم با صحنه خماری و مصرف مواد پدرش مواجه بود.
تا این که بزرگ شد و به سن 20 سالگی رسید، در سن 20 سالگی نشانه هایی از مصرف مشروبات را در پسرم دیدم و زندگی بر سرم خراب شد. گفت: " من با یک دختر آشنا شدم و می خواهم ازدواج کنم". با ازدواجش موافقت کردیم و عروسم را به خانه آوردیم. بعد از ازدواج، سرش گرم زندگی شد و شبانه روز کار می کرد تا خرج زندگی را تامین نماید.
اما بعد از مدتی، کارش را از دست داد و دوباره رفتارش عوض شد؛ دایم در حال مصرف مشروبات الکلی بود و با چاقو و قمه، نه تنها ما را بلکه همسایه ها را تهدید و عربده کشی می کرد.
از ترس یاشار مثل بید میلرزیدیم
هیچ وقت از دست یاشار آسایش نداشتیم؛ نه من و نه عروس و نوه چهار ساله ام، آیهان. دیگر تا آن اندازه از دست یاشار خون به جگر شده بودیم که هر روز ساعت شش عصر از ترس آمدنش مثل بید بر خود می لرزیدیم و نمی دانستیم به کجا و چه کسی پناه ببریم؛ وقتی به خانه می آمد، رویمان چاقو می کشید و تهدید می کرد.
شش ماه پیش، از دست آزار و اذیت های یاشار، پدر و دایی عروسم آمدند و عروس و نوه ام را با خود بردند. من ماندم و یاشار که هرروز رفتارش بدتر از دیروز می شد.
حتی روزی از روزها که در خانه تنها بودم، سر و کله اش پیدا شد، خیلی مست بود؛ نمی دانستم چیکار کنم. روی هر کدام از مبل ها که می نشستم، با چاقو کنار همان قسمت از مبل را پاره می کرد. به بهانه رفتن به دستشویی، بدون مانتو از خانه فرار کردم و به منزل همسایه یمان پناه بردم.
تمام روزم با ترس می گذشت
تمام روزم با ترس و نگرانی می گذشت، حتی به خاطر ترس از یاشار برای مدتی کوتاه خانه ام را عوض کردم و در گوشه ای از این کلانشهر ساکن شدم، اما به دلیل بیماری سرطان و شیمی درمانی و نیازمند مراقبت، با پیشنهاد خواهرم (که به غیر از یاشار در این دنیا تنها کسم بود، چرا که پدر و مادر و برادرم را سال ها پیش از دست داده بودم)، به همان خانه قبلی که نزدیک منزل خواهرم بود، برگشتم؛ تا وی بتواند از من مراقبت نماید.
دوباره روزهای تلخ من شروع شد. اما تلخ ترین و زهرترین روز من، روزی بود که با دستان خودم یاشار را کشتم. در این روزهای اخیر رفتار یاشار خیلی بدتر از قبل شده بود، تا آن جا که بر اساس توهم ها و رفتارهای عجیبی که داشت، احساس می کردم "گل" مصرف می کند.
یاشار را خفه کردم
صبح جمعه بود. دلشوره بدی داشتم و به شدت نگران پسرم بودم که نکند وی هم مانند پدرش در دام اعتیاد به مواد مخدر گرفتار و به سرنوشت وی دچار شود. ساعت 10 صبح تصمیم گرفتم به منزل پسرم بروم تا از حال و روزش خبردار شوم، با آن که خیلی اذیتم می کرد اما هیچ وقت نمی خواستم به سرنوشت پدرش دچار شود.
وقتی در را به رویم باز کرد و وارد منزل شدم، به حدی مست و بدحال بود که هزاران برابر ترس هایی که همیشه داشتم به جانم افتادند. سعی کردم رفتار بسیار آرامی با وی داشته باشم. اما یاشار در وضعیت طبیعی خود نبود، دوباره چاقو را برداشت و به سمتم حمله کرد. سخنان بسیار فجیعی نثارم می کرد. خیلی ترسیده بودم. کمد را باز کردم و چشمم افتاد به شال عروسم. آن را برداشتم و یاشار را خفه کردم. بعد از خفه کردن یاشار، با پلیس تماس گرفتم تا به جرم خود اعتراف نمایم.
به اینجا که رسید نتوانست ادامه دهد، مدام اشک می ریخت و می گفت با این که یاشار، جگرگوشه ام را کشتم، اما دیگر خیالم راحت است که عروس و نوه ام در آرامش زندگی خواهند کرد. ای کاش یاشار با مرگ طبیعی می مرد.
این گزارش حاکی است این مادر متهم به قتل فرزند خود، هم اکنون در اختیار قانون قرار دارد و منتظر اجرای قانون است.