فعلا و تا اینجای کار جلیل سامان، کارگردان نفس، ارمغان تاریکی و پروانه، با زیرخاکی نبض ماه رمضانِ تلویزیون را در دست گرفته. شوخی در برهه انقلاب ۵۷، فضاییست که در سینما و تلویزیون ایران یا تجربه نشده و یا کمتر تجربه شده، اما سامان با توسل به مهارتش در بازسازی آن دوره که پیشتر هم نشان داده بود در برههای از تاریخ شوخی میکند که عادت داریم آن دوره را عبوس و خطکشی شده و بدون لبخند ببینیم، در صورتی که رگههای فرحبخش طنز و کنایه حتی در جنگهای جهانی و حالا و همین زمانه کرونا هم در هیچ کجای جهان متوقف نمیشود.
حالا اگر فاز اجرایی چنین جسارت مضمونی از حداقلهای کار برخوردار باشد که نتیجه قابل توجه هم میشود، در واقع حجم سکانسهای خارجی «زیرخاکی» و بازسازی فضای آن دوران آنقدر دلنشین هست که ایراد گرفتن از این مجموعه را سخت میکند، گر چه در بازسازی فضا کمی تقویت عناصر نوستالژیک نظیر شلوار دمپاگشاد و یا باجه تلفن حضوری اغراقآمیز دارد و به قولی آکسسوار بیشتر از آن که ماهیت رئالیستی داشته باشد، ماهیت تزئینی دارد، اما با همه این اوصاف کار درآمده و نشسته.
تغییر ریتم بازی پژمان جمشیدی و تزریق عناصری تازه به میمیک صورتش و حتی نحوه حرف زدنش مثل آن دندانقروچههایی که به عنوان موتیف میان اون و برادر و پدرش مشترک است از نقاط قوت کارگردانی جلیل سامان است، در واقع جمشیدی تا حدود زیادی از قالب «پژمان» و «خوب بد جلف» در آمده و یک جمشیدی دیگر است و اصلا این که در تعریف کاراکتر اونوعی بیتوجهی به مسائل سیاسی انقلاب گنجانده شده از ذکاوت فیلمساز است.
در واقع دوقطبی میان فریبرز و فرهاد که یکی نسبت به کنش سیاسی سمپات است و دیگری بیتوجه است، نقطه تعادل داستان است. اینها نماینده دو نگرش به تاریخ معاصر هستند وهر بار که وزن هر کدام زیادتر شود، سریال از تعادل میافتد. باید امیدوار بود که تعادل میان فریبرز و فرهاد از دست نرود و خصوصا وزنه فرهاد و عملگرایی افزایش پیدا نکند، زیرا اگر وجه درام و داستانی کار، اسیر فعالیت اجتماعی شود، احتمال پسزدگی وجود دارد، آفتی که گریبان «بچه مهندس» را گرفته و مضمون از داستان جلو افتاده است. گویی با یک بولتن تصویری مواجهیم که دائم میخواهد مانیفست و خطمشیاش را در چشم ما فرو کند. «زیرخاکی» اما فعلا ظرافت یک کار هنری را دارد و روی لبهی ظریفی راه میرود و حتی در شوخیهایش همین خصلت را حفظ کرده.
شوخیهایی که عمدتا بر سوتفاهمهای کلامی مثل «کاوه» و «گاوه» بنا شده و یا کمدی موقعیتی که حتی رگههایی از از یک اروتیک پنهان را دارد، مثل مواجهه فرهاد با همسر فریبرز و آن قضیه شنود و کار مگوی پریشب!
البته برخی انتقاد کردهاند که «زیر خاکی» در پارهای اوقات زبانی بیادب دارد، مثلا در جایی از سریال از واژه «بیهمهچیز» استفاده شده که البته کمی این جنس دغدغهها سانتیمانتال به نظر میرسد، در جامعهای که «تتلو» را دارد، مفهوم ادب کمی متفاوت میشود، تمثال شنیع فساد، در شش ساعت، پانصدهزار فالوور دارد، پس با یک «بیهمهچیز» در سریال زیرخاکی، کسی بیادب نمیشود. گو این که طنز و کمدی اگر همیم اندازه هم از دستاندازهای کلامی استفاده نکند که میشود شبیه لطیفههای پیک نوروزی!
فعلا امیدواریم به این زیرخاکی، امیدواریم اصل باشد و بماند.