از نائب رئیس انجمن علوم سیاسی ایران خواستهایم صریح و ساده و فارغ از مفاهیم انتزاعی دانشگاهی سخن بگوید و راهها و چاههای پیشروی ایران و عبور موفق از آنها را توضیح دهد. آنچه در پی میآید مشروح گفتگوی «انتخاب» با این تحلیلگر مسائل خاورمیانه است.
انتخاب: آقای دکتر نصری! در ابتدای امر با این پرسش آغاز کنیم؛ حال روز کنونی کشور را چگونه میبینید؟
مَثَل معروفی هست که میگوید: «امنیتِ زیادی هم خوب نیست و قدری احساس ترس و ناامنی، محرک زندگیست.» لذا شما نمیتوانید جایی را پیدا کنید که در رفاه مطلق باشد. گویی اینگونه است که دعوای زن و شوهر همسایه، خانواده بغلی را منسجم میکند! اما واقعیت این است که مداومت استرس در محیط ایران، موجب تعلیق امید و ترویج یاس شده است. اینکه اسم کشور و مسئولاناش هر روز تیتر یک رسانههای جهان باشد، نشانهی خوبی نیست. بهنظرم علائم مهمی از آسیبپذیریهای داخلی با تهدیدات خارجی دارد جمع میشود و جمع این یعنی تولید خطر.
انتخاب: به زعم شما دلیل این همه فشار و تشر چیست؟
این فشار و تشرها محصول مجموعهای از برداشتها است. نیروهایی که نگراناند گمان میکنند ایران به منبع یک گفتمان تجدیدنظرطلب و فعال است که چاشنی مذهبی دارد و روایت جدید از مفهوم مرز، ملت، رفاه و زندگی دارد. همه اینها تا وقتی که در دل کتاب، قهوهخانه و مجله است ایرادی ندارد اما وقتی سرمشق سیاست میشود، عدهای را میترساند.
انتخاب: بیشتر مساله را روشن میکنید. چه کسی میترسد؟ کی را میترساند و چرا؟
ببینید، هر بازیگری، فرض کنید یک فرد یا گروه یا حتی کشور، تجریهای را پشت سر خود دارد و تصمیماتاش برای آینده بسیار متاثر از آن گذشته دلانگیز یا دلخراش است. ایرانیِ امروز یک تجربه تلخ دارد و آن هم احساس تنهایی در میان بازیگران بیرحم، خیانت از داخل و کسریِ برخورداری است. بدین معنا که ایران طی پانصد سال گذشته مانند امپراتوری عثمانی مدام شکستخورده، کوچک و تحقیر شده و تنها مانده و گرفتار تبانی و تلافی و توطئه شده است. بیهوده نیست که میگویند سرنوشت ایران را بیشتر حادثهها رقم زدهاند تا منطق.
انتخاب: مثلا کدام منطق؟ کدام حادثه؟
مثلا حادثهای به نام «دونالد ترامپ»! حادثهای به نام طالبان، صدام، کودتا علیه دولت ملی مصدق، تقسیم و چند پاره شدن ایران در جنگهای جهانی، پدیدار شدن داعش و نقشههای عجیب و غریبی که هر روز در رسانهها دیده میشوند. این خطرات خطیر و متراکم، حاکمیت در ایران را وادار میکند بیشتر از هر چیزی دیواری امن به دور کشور بکشد؛ تا مانع یورش نیروهای متخاصم و بروز حوادث محیر العقول شود.
انتخاب: یعنی همه تحولات اخیر را حادثه (رخداد) میبینید؟ هیچ منطق عقلانی پشت این قضایا نبوده است؟ یعنی نمیشد با تدبیری سنجیده مانع از آن حوادث شد؟
به نظرم چنین تدبیری عملا میسر نشده، دلیل آن هم بیشتر فکری است تا عینی - عمل. مقصودم از دلیل فکری این است که بههر حال و متاسفانه عقبه فکری سیاستهای ایران با روندهای فکری منطقه ناسازگار بوده است. منطقهای که فاقد پیوندهای اقتصادی و تجاری است ناگریز در جستوجوی هویت است. هویتی که چه بسا غیرواقعی یا فراواقعی بوده و در گذر زمان شکل گرفته است. این گسستها و فاصلههای فکری با ورود نیروهای بیگانه تشدید هم شده است؛ بهگونهای که رفته رفته، غریبهها «دایه» شده و همسایهها بیگانه از هم.
اگر دقیقتر به پرسش شما برگردم منطق حکم میکرد که توافقی همانند برجام حفظ و اجرایی شود و دیپلماسی از لشکرکشی ممانعت کند. اینکه چنین وضعی محقق نشده، محصول یک مثلث است: اقتصادهای ناهمگن، ایدئولوژیهای تجدید نظر طلب و کمپانیهای خارجی. بدین ترتیب که متاسفانه غالب کشورها دانش فنی پیشرفته (مانند هواپیما، دارو، جنگافزار و وسایل رفاهی) و صادر کننده مواد خام بودهاند. در چنین وضعیتی ایدئولوژیها و رهبرانی بودهاند که مرزهای بینالمللی را قبول نداشته و مترصد فرصتی برای الحاق و تصرف هستند. البته که کمپانیهای خارجی نیز شیدای این وضعیت و سیاستگران زمانپریش هستند. ایرانی در یک چنین منطقهای زندگی میکنند و عمیقا باور دارد که ضعیف و تحریک کننده است.
انتخاب: با این وصف شما جناحبندیهای سیاسی در داخل کشور، از جمله تحرک در قدرت در داخل ایران را بیخاصیت میدانید؟
مقصودتان جنگ اصلاحطلب، اصولگرا و اینها است؟
انتخاب: بله! مشخص سوال این است که میزان تدبیر و دور اندیشی جناحها و احزاب و شخصیتها نقشی در ترمیم حوادث ندارد؟
به نظرم نه چندان! بافتار و ساختارهای استراتژیک، جناح الف و ب نمیشناسد و ذاتی کشور است. ضمن اینکه بهتر است به جای ارجاع مسائل به جناح الف و ب، به دشواری هایی مانا و پایایی چون الزامات ژئوپلیتیک و ناهماهنگی ساختاری و بداقبالی سیاسی توجه کنیم. من عمیقا به این مساله باور دارم که تقسیمبندی جناحی در ایران، مسالهای را توضیح نمیدهد. امروزه از نگاه جامعه و معادلات کلان استراتژیک واقعا اهمیتی ندارد که مثلا محمد رضا عارف چگونه فکر میکند یا محسن رضایی چه اندیشهای دارد اما این امر موضع علاقه و بحث من نیست. بر این باور هستم که صاحبان کرسی در کریدورهای قدرت در ایران را میتوان به دو دسته استقلالخواهان مقاومتگرا و پیوندخواهان بینالمللگرا تقسیم کرد. دسته اول هسته تخت و مطلق و دائمی قدرت را در اختیار دارند و دسته دوم هر از گاهی لبخند میزنند و عبور میکنند؛ بدون آنکه میراثی استراتژیک بر جای بگذارند یا تدبیری مانا ارائه کنند.
انتخاب: منطورتان از بداخلاقی سیاسی همین بود؟
نه منظورم این بود که هر گاه بلوک قدرت در ایران آماده اندکی مصالحه بوده، فردی سرکش در آن سو به قدرت رسیده است. مثلا زمانی که در ایران سخن از «گفتگوی تمدنها» بود، رد آن سو موج محور شرارت برپا شد. آنگاه که باراک اوباما نیز قدری نرمش داشت، در اینجا سخن از مدیریت جهانی و آخرالزمان و اینها بود. برجام محصول تقارن محدود بین دو نیروی پیوندخواه بود.
انتخاب: شما نیروهای داخلی در ایران را منحصر در همین اصلاحطلب و اصولگرا میدانید؟
جوابی که دارم نه این دو جناح را خوش میآید و نه هواخواهان نیروی سوم را. به نظرم اصلاحطلبان امروز به دلیل بداقبالی سیاسی به دیوار ترامپ برخوردهاند و اکنون در اضطراب استراتژیک و انسداد دیپلماتیک به سر میبرند. از حیث کارآمدی نیز انصافا اصلاحطلبان کارنامه غیرقابل دفاعی دارند. فقط تا این حد میفهمم که ماجرای فروش سکه، ارز 4200 تومانی و مدیران دانشگاهها نشان داد که اصلاحطلبان بدون فشار و تشر هم چیزی در چنته ندارند. البته این دو جناح تکخالها و تکسخنهایی دارند که البته کاری از پیش نمیبرند و نیازمند بازتعریفی اساسی و بنیادیاند. در جناحهای مقابل هم رگههای مهمی از زمانپریشی دیده میشود که لازم است قدری دنیای جدید و نیروها و مناسبات نوین آنها را جدی بگیرند. اما نیروی سوم و گذر از اصلاحطلب و اصولگرا را پرتعداد اما بیسازمان و بیمسلک میبینیم که در حوزه جهان سوم استعداد تخریب دارند تا تاسیس.
انتخاب: اجازه دهید به نقش خود شما دانشگاهیان برگردم. در این فضای پر التهابی که ترسیم کردید دانشگاه و روشنفکران آکادمیک در کجا ایستادهاند؟ علیالخصوص گویا موضوع همایشی که دبیر علمی آن هستید، به همین موضوع اختصاص دارد.
ببینید، انتظار این است همانگونه که موقع شکستن دست یا پایمان به ارتوپد مراجعه میکنیم و نه به خیاط؛ یا برای کشیدن نقشه ساختمان به یک مهندس معمار مراجعه میشود نه یک روحانی؛ در هنگامه احساس بحران لازم است به آکادمیهای سیاست رجوع شود. البته این آغاز ماجرا است. در باب این عدم رجوع، پاسخهای معمول این است که دانشگاهیان اطلاعات میدانی ندارند و نامحرم هستند. یا گفته میشود دانشگاه عجل از آن است که مثلا در باب ماجرای آرامکو کنفرانس بگذارد و اینها. اما من نظر دیگری دارم و آن این است که رشتههای علوم انسانی در دانشگاهها به کار کارمندپروری، حامی پروری و مروج یک ایدئولوژی خاص اشتغال دارند. سیاستگذاری از بالا هم به گونهای است که استاد خوب و خوش آتیه، استاد منضبط است که به کار و بار شاگرد و مقاله خود مشغول است و به سوانح ملی وقعی نمینهند. واقعیت این است که اولا، منطق ارتباطگیری حاکمیت با دانشگاه ایراد اساسی دارد؛ زیرا حاکمیت در پی هوادرا است تا آسیبشناسی.
ثانیا، رشتههای علوم سیاسی و روابط بینالملل از حیث تکنیکی توسط واحدهای فلسفی، تاریخ و اسلامی خفه شدهاند. گویا قرار نیست مهارتی به فرزندان ملت آموخته شود. عدهایی در ابتدای انقلاب واحدهای درسی را سازمان دادند که آکنده از واحدها و دروس تقلیدی ایدئولوژیک بود. اخیرا که عدهایی بدون نمایندگی از طرف قاطبه دانشگاهیان به بازنگری و تحول دروس پرداختند، غالبا دغدغه ایدئولوژیک داشتند تا تربیت دانشآموختههای ماهر و صالح.
انتخاب: غیبت دانشگاهیان و رسالت آکادمیک روشنفکران را فراموش کردید؟
ببینید، دانشگاهی چریک و ایدئولوژیک نیست که با مریدانش اعتصاب کند یا شعار دهد. وظیفه دانشگاهی، به ویژه دانشگاهی سیاستپژوه روشنگری است. طبعا این روشنگری نیازمند افرادی است که خود خوب آموخته باشند، از حیث روانی آسوده باشند، بتوانند با یکدیگر گفتگو کنند و خردمندانه قدرت را مخاطب قرار داده،ريال سرزنش، نقد و هدایت کنند. صاحبان قدرت نیز به جای نگاه متکبرانه باید التماس تدبیر کنند.
اینکه میبینید صاحبان قدرت فقط تحلیلهای دلخواهشان را طلب و تنها به آنها بها میدهند و یا مراکز مطالعاتی اختصاصی خودشان را دارند، ناشی از این است که متاسفانه، تفکر ملی و مصلحت عامه مدتها است که آسیب دیده و فرسوده است. شخصا در بسیاری از اوقات ناامید میشوم. از اینکه میبینم امکانی برای گفتگو وجود ندارد و به یائسگی گفتاری رسیده و به تکرار افتادهایم.
انتخاب: برای ترسیم این آسیبهای عدیده و عمیق چه میتوان کرد؟ دانشگاه برای کاهش رنج در ایران چه راهی را پیشرو میگذارد؟
اولا متاسفانه دانشگاه به معنی فنی آن را از دست دادهایم. تک نفرهایی هستند که میاندیشند و با خطه خیابان تدبیر میکنند. دولتی که با زور و فشار افراد خود را به دانشگاه میچپاند، نباید انتظار داشته باشد، دانشگاهی ناراحت نشود. وقتی دهها نفر بدون طی مراحل قانونی و بهصورت فلهایی، استاد سیاست میشوند، مطمئن باشید دهها سال خار چشم استادان قانونی و حلال هستند. لذا این قبیل دستکاریهای سیاسی جناحی دمار از روزگار دپارتمانهای علوم سیاسی در آورده است. تا این قبیل بازیهای ناعادلانه و خلاف شرع و قانون هست، دپارتمان موجه و موثر و دغدغهمند نخواهیم داشت.
ثانیا فرض اینکه دانشگاه قابل قبول پا گرفته و قرار است رنجهای ایران را ترسیم و راهی برای رهایی آن از دردهای مکرر و متراکم ارائه کند باید بر سه بخش متمرکز شود. یک اینکه مسئولیت دانشگاه، نصیحت حاکمیت و تربی جامعه است. انجام این مسئولیت، مستلزم مهارتی است ظریف؛ فردی که از دهاناش انتقام و آتش میبارد، نباید انتظار داشته باشد، سخناش نافذ شود. مهارت گفتار، تربیت و نصیحت نه هیجانگرایی است، نه براندازی و نه مجیزگویی و نه گفتار درمانی. مهارت تربیت و نصیحت یک چیز است. تفحص، تدوین و توجیه الگوی مهم و حل معضل در حوزه حرفهای و لاغیر.
دومین مفقودهای که سخن ما دانشگاهیان را تا حد عوام، رسانه و سلبریتیها فرو میکاهد، موضوع روش است. یعنی فرق علم با شبه علم این است که عالم روش دارد، ولی، شبهعالم، فاقد روش است و نمیتواند باورهایاش را با توجیه علمی مستدل کند. اینکه طرح سخن در علم سیاست مانا و دقیق باشد، مستلزم شخصیتی آکادمیک است. چنین شخصیتی در گام اول، باید سهم و استعداد داشته باشد. استعداد استراتژیک، همگانی نیست و بههرحال برخی افراد خاص هستند که حدث زیرکانه، طرح درخشان و خلاقیتی شگرف عرضه میکنند. در گام دوم، شهامت لازم است تا عالم سیاست پوستههای محافظهکاری را کنار زند و مرزهای جدید را در نوردد. در غیر این صورت، متوقف ماندن در سخنان کهنه، تکراری و کلی هنر نیست.
شرط سوم طرح سخن مانا در علم سیاست، دسترسی و آگاهی از ادبیات کار و
روندهای جاری در موضوع مورد بحث است. آگاهی از پیشینه موضوع اهمیت بسیاری
دارد. کسی که دسترسی به بانکهای دادهها و نظریههای جاری و مقالات و
مطالب دورانساز ندارد؛ خود را قبله عالم و کلاساش را آکادمی میشمارد.
اهمیت ارتباط با مجامع بینالمللی و بانکهای مقالات برتر این است که به
آدمی تواضع میبخشد. کشی که دسترسی، شهامت و جنم ندارد، نمیتواند و نباید
وارد وادی سیاست شود. فراموش نکنیم یک تصمیم سیاسی میتواند آینده بسیاری
از افراد را سیاه یا روشن کند. آنهم انسانهایی که فقط یکبار زندگی
میکنند.