به گزارش
خبرداغ ، جهان امروز بهرغم پیشرفتهای چشمگیری که در زمینه به رسمیت شناختن
اقوام و نژادهای مختلف و حقوق آنها داشته، با نوعی تنفر نژادی روبهرو
است؛ قدرت گرفتن گروههای افراطی با ایدئولوژیهای نژادپرستانه در سراسر
دنیا و بهویژه کشورهای اروپایی نمونهای از رواج تنفر بهجای پذیرش است.
در این میان در داخل کشور نیز بعضا شاهد برخی رفتارها و گفتارهایی
هستیم که از نوعی ضدیت با اعراب خبر میدهد. آیا میتوان این رفتارها و
گفتارها را «عربستیزی» تعبیر کرد؟
مقصود فراستخواه جامعهشناس و نویسنده کتاب «ما ایرانیان» با قاطعیت
به این پرسش پاسخ منفی میدهد. او معتقد است ایرانیان هیچوقت عربستیز
نبودهاند اگرچه گاهی رفتارهای مقطعی و واکنشی نسبت به نادیده گرفته شدن
فرهنگ و تمدنشان نشان دادهاند.
شاید شما هم طی ماههای اخیر در شبکههای اجتماعی و
پیامرسانهای موبایلی با افزایش پیامهایی که حاوی محتوای ضد عرب است
مواجه شده باشید. پیامهایی نظیر اینکه بهخاطر اختلاف نرخ ارز، ایران بهشت
اعراب شده است. این پیامها را چطور میتوان تحلیل کرد؟
میتوان
این مساله را از دیدگاههای متفاوت مورد بررسی قرار داد؛ برای مثال از
منظر علوم سیاسی میتوان وارد شد و تفسیری ژئوپولتیک از مساله ارایه کرد.
در جغرافیای سیاسی منطقه ما، الان تنشهایی وجود دارد و بخش مهمی از
کشورهای عرب علیه ما همدست شدهاند؛ نمونهاش مثلث ریاض، واشنگتن، تلآویو
و بقیه قضایاست. البته اینجا بحث اصلیمان این نیست که سیاستهای خارجی
فرادولتی ما در سالهای بعد از انقلاب چه ایرادی داشت که ما را به اینجا
کشانده است. اما به هرحال الان آنها با ما خوب نیستند و این میتواند یک
نوع هیستری منفی نسبت به این نوع دولتهای عربی در قشرهایی از مردم ما
ایجاد کند.
از منظر جامعهشناسی نیز اخیرا گزارشهایی اجتماعی
درباره برخی مسافران یا حتی زایران عربزبان منتشر شده که در آنها گفته
شده این مسافران در شهرهای زیارتی یا بهطور کلی در ایران به دنبال بازار
جنسی بودهاند و در نتیجه این موضوع بعضی وقایع هم روی داده است. اگرچه این
گزارشها نیاز به راستیآزماییهای دقیقتری دارند، اما اگر همینها در حد
شایعه نیز باشد، به نوعی حساسیت ایرانیان نسبت به عربها در شبکههای
اجتماعی انجامیده است.
با این حال هرچه هست یک چیز برای بنده تا حدی روشن است و آن اینکه
برچسب ذاتباورانه «عربستیز» بنا به شواهد موجود برای ایرانیان و برای
فرهنگ ایرانی قابل اطلاق نیست. ملت ایران هرگز عربستیز نبوده است. اگرچه
باید اشاره کنم که حتی بهلحاظ تاریخی مشکلاتی با هم داشتند ولی ایرانیها
درمجموع با مردمان عرب جوش خوردند و زندگی کردند. گذشته از اینکه ایرانیان
هممیهنان عربزبان بسیاری نیز در استانهای مختلف بهویژه استانهای جنوبی
خوزستان، هرمزگان، بوشهر و نیز در استان ایلام و... دارند و قرنهای
متمادی هموطن هستند و با هم زندگی میکنند. ایرانیان هیچوقت نژادپرست و ضد
نژادعرب نبودهاند.
آیا مستنداتی هم هست که ادعای شما در اینباره را تایید کنند؟
اگرچه
در ادبیات ما نشانههایی محدود از سخنانی در ذم عربهای خاصی در دورههای
خاصی هست ولی نمیتوان براساس چند پارهمصرع منسوب به فردوسی یا موارد
معدود دیگر از ادبای قدیم و جدید و روشنفکران به چنین قضاوتی در باب نژاد
عرب و کل عربها رسید.
مجموعه بزرگ ادبیات ما را مقایسه کنید با موارد معدود؛ این همه
عبارتهای عربی و این همه استناد به دانشمندان عربزبان و این همه حتی توجه
و تحسین درباره متفکران عرب از ابوالعلای معری تا عبده و طهحسین و ...
میبینید. اصلا این همه دانشمندان عرب و ایرانی با هم تبادلات و همکاری
داشتهاند. بزرگترین دانشمندان ما در طول تاریخ آثار فلسفی و تاریخی و
علمی و جغرافیایی و موسیقایی و علم الاخلاق خود را به زبان عربی تدوین
کردهاند. پس شواهد اصلا کافی نیست که ما بتوانیم بگوییم ملت ایران
بهصورتی ذاتی (essentially) با ملت عرب سر ستیز دارد بلکه شواهد بر مبادله
فرهنگی و روابط صلحآمیز و همزیستی مسالمتآمیز صحه میگذارد.
اکنون
میپرسید پس برخی رفتارها و گفتارها را احیانا در شبکههای اجتماعی و
مجامع ما در ضدیت با مسافران عرب یا برخی رفتارهای خاص عربها چه کنیم؟ من
معتقدم که اینها همه، رفتارهای موقعیتی و خاص هستند. حتما نظریه رفتار
متقابل در روانشناسی را شنیدهاید. وقتی کسی چیزی علیه شما میگوید یا
رفتار بدی با شما دارد یا رفتار ناشایست با همسایه و هموطن شما دارد و درست
یا غلط میشنوید که چنین و چنان کردهاند مثلا زایر عربی، زن ایرانی
مستأصلی را صیغه کرده، یا در فلان شهر عراق چه تظاهراتی شده یا چه و چه،
طبعا ناراحت میشوید و در یک رفتار موقعیتی، حرفهایی درباره عربها
میزنید. ولی از اینکه نمیتوان نتیجه گرفت ایرانیان عربستیزند.
اتفاقا
شواهدی عکس این قضیه وجود دارد. اصولا در اسطورهشناسی ایران که از مهرداد
بهار تا جلال ستاری دربارهاش بحث کردهاند، ایران یا خونیرس یا ایرانویج
کشوری است در میان هفتبوم جهان. ایران به تعبیر ویلیام فولر قبله عالم و
به تعبیر هانری ماسه چهارراه حوادث بوده است. بنابراین ایرانیان همیشه با
ملتهای دیگر در ارتباط بودهاند و همیشه در فرهنگ این کشور عناصری ترکیبی و
تلفیقی دیده میشود. در روحیات ایرانی به تعبیر مهندس بازرگان نوعی روح
سازگاری بود و فرهنگ ایرانی همیشه تلفیقی از فرهنگهای مختلف بوده است.
برای مثال نوروز که سنت ایرانی است، بنا بر قولی، نیاکان ما آن را از
بابلیها گرفتهاند یا حتی آموزههای مانی که پیامبری ایرانی است سرشار از
عناصر رومی، هندی، بودایی، بابلی و مسیحی است. در واقع مانی یک سنتز ایرانی
است. اساسا ویژگی فرهنگ ایرانی همین توانایی در ترکیب و تلفیق است. در
جامعهای که این همه عناصر بیگانه را در خانه خود میزبانی میکند، این همه
در سنتزهای او عناصری از فرهنگ عربی و زبان عربی و محتویات عربی میبینیم
چگونه میگوییم ستیز با فرهنگ و ملت عرب دارد؟! مردم نه عربستیزند و نه
غربستیز.
پس ریشه آن ضربالمثل ضدعرب که در فرهنگ ما نیز
بسیار پرکاربرد است، کجاست؟ همان ضربالمثلی که از بیت منسوب به فردوسی
منشأ گرفته است.
به نظر من اینها چنانکه گفتم رفتارهای
موقعیتی خاصی هستند. در لحظهای از تاریخ ما یک لشگری وارد کشور شده و بر
آن استیلا یافته، طبیعی است که نخبگان آن کشور و جامعه نسبت به این اتفاق
واکنش نشان دهند. فردوسی، حکیم توس و دهقان اصیل ایرانی است و میخواهد از
حیثیت زبان و تاریخ و فرهنگ خود دفاع و صیانت کند. این لزوما به معنای ضدیت
مادامالعمر با یک نژاد نیست بلکه مخالفت با یک رفتار هژمونیک در دورهای
خاص است.
مردم عرب امروز چه ارتباطی دارند با آن سپاه عرب در چهارده قرن پیش؟
یا با آن رفتار خشن یک سردار عرب مثل قتیبه بن مسلم در خراسان آن دوره و با
خط خوارزم و فرهنگ ایرانی؟ یا مردم عراق که مسوول جنگ صدام با ما نیستند؛
همانطور که مردم ایران نیز در طول تاریخ مسوول رفتار حاکمان خود نیستند.
ببینید
شناختهشدهترین نهضت ایرانیان و نخبگان جامعه ایرانی در برابر سیطره
خلافت اعراب و تبعیضهایشان و تحقیرهایشان، نهضت شعوبیه است و این نهضت
در اصل اصلا ضدعرب نیست اصلا عنوانش عربی است و استنادش نیز به قرآن است.
ملت ایران وقتی احساس میکند که فرهنگش تحقیر میشود و به او عجم و موالی
گفته میشود، برمیخیزد و نهضت شعوبیه را راهمیاندازد. شما در نظر بگیرید
یک ملت با فرهنگ و تاریخ خاص خودش تحت اقتدار و سیطره یک واحد قومی دیگر
قرار میگیرد طبیعی است که در این موقعیت از هویت خود دفاع کند و کرد. ولی
نوع دفاع و مواجهه بسیار مهم است.
شعوبیه نام خود را از آیهای از قرآن گرفته که اشاره میکند مردم از
شعوب و اقوام مختلف هستند و تفاوتها برای این است که همدیگر را شناسایی
متقابل کنند و به هم احترام متقابل بگذارند. این درک فاخر مبتنی بر شناسایی
متقابل ملتها که ایرانیان از قرآن دارند و از قضا متعلق به همان قوم غالب
است، بسیار جالب است.
یعنی ایرانیان اولا حساب معانی و محتویات فرهنگی و معنوی و دینی و
اخلاقی را از سلطه سیاسی عرب تفکیک کردند. ثانیا حساب دستگاه خلافت عربی و
سیاستهای سرکوب و تبعیض را از مردم عرب که از همان دوران آمده بودند و در
اینجا و آنجای این سرزمین میزیستند، کاملا جدا کردند. ایرانیان تفسیری نو و
تازه از اسلام به دست دادند که خود عربها نداشتند. خاندانهای اصیل
ایرانی هم مثل خاندان نوبخت یا برمکی در دستگاه خلافت عربی وارد شدند و
نوعی آداب و ترتیبات و تربیت حکمروایی ایرانی در دستگاه خلافت به وجود
آوردند و میشود گفت: فرهنگ ایرانی را به سیستمهای عربی بردند.
نمونه بسیار معروف آن دستگاه خلافت و وزارت و صدارت هارونالرشید است.
دوره بسیار درخشان علم و ادب ایرانی در همین قرون اتفاق میافتد و یک عامل
اصلیاش نیز همین نهضت ایرانی شعوبیه بود که در اصل ضد عربی نبود بلکه ضد
تبعیض خلافت عربی بود. اتفاقا خود فردوسی در همین دوران است که به مدت سی
سال با جمعآوری شاهنامههای موجود تا آن زمان تلاش میکند فرهنگ ایرانی را
احیا و زبان تولید کند؛ زبان به عنوان مکان و سپهر اندیشه. این واکنش و
مواجهه همانطور که گفتم بسیار فاخر است.
ایرانیان همین کار را بعدتر هم با مغولان کردند.
بله،
دقیقا. حتی در دوران مدرن هم در برابر دولتهای استعماری و مداخلهجو
بهنوعی همین رفتار را داشتهاند؛ یعنی دانش و فنون و تکنیک و اندیشههای
نو را از غربیها گرفتند ولی به سیطره و مداخلات آنها نه گفتند. درواقع ما
ایرانیها همیشه تفکیکی بین سطح استیلا و سیطره با سطح علمی و فرهنگی و
معنایی داشتهایم. به همین دلیل هویت ایرانی یک هویت ترکیبی است و روش
نیاکان ما در طول تاریخ یک روش تعاملی بود. شاید برایتان جالب باشد که
بگویم این ایرانیها بودند که برای زبان عربی دستور زبان نوشتند. نمونهاش
سیبویه است. البته نمیخواهم اغراق کنم، چون این اغراق هم در فرهنگ ما لانه
کرده است و برخی گمان میکنیم هنر نزد ایرانیان است و بس.
ولی میخواهم بگویم تاریخ نشان میدهد واکنش ما به اعراب و دیگر اقوام
واکنشی منحصربهفرد بوده است. با این حال قبول دارم که گاهی نیز در تاریخ
ما رفتارهای موقعیتی به دلیل سنگینی قدرت استیلا و هژمونی اعراب ایجاد شده
که چنین برداشتهایی را ایجاد کرده است.
برای مثال همان نهضت شعوبیه ابتدا تنها به دنبال این بود که فرهنگ
ایرانی به رسمیت شناخته شود و در آغاز به دنبال برابری و شناسایی متقابل
بود، ولی به مرور به دلیل برخی سرکوبهای دستگاه خلافت و تعصبات و
تبعیضهای آن، دست به مقابله به مثل زد و گفتمان «تفضیل» به جای «تعارف»
نشست و دربرابر آثار عربی همچون «فضل العرب علی العجم» (فضیلت عرب بر عجم)،
ایرانیانی مانند سعید بختگان نیز آثاری با عنوان «فضل العجم علی العرب»
(برتری فرهنگی ایرانیان بر تازیان) پدید آوردند. با این حال باز هم تأکید
میکنم که این رفتارها، رفتارهای موقعیتی خاصی هستند و اگر بقیه شواهد را
ببینیم متوجه میشویم که ملت ایران بیشتر به دنبال ارایه یک تلفیق و
همزیستی و روابط صلحآمیز بوده است. ا
تفاقا مجموع این واکنشها حال چه آن رفتارهای موقعیتی و چه رفتارهای
تعاملی نشان میدهد که فرهنگ ایرانی، یک فرهنگ زنده است، از خود و حیثیت و
هویت خود دفاع میکند و حساس به عزت و کرامت و اصالت ملی و فرهنگی خودش
هست، اما حاضر به تعامل برابر و دادوستد فرهنگی و علمی و ادبی و هنری و
زندگی صلحآمیز با همه ملتها نیز هست.
اگر نظر شما را
بپذیریم که انتشار محتواهای ضداعراب در شبکههای اجتماعی، یک رفتار واکنشی
است، سوالی که مطرح میشود این است که این رفتار واکنش به چیست؟
چرا
بگوییم واکنش انفعالی؟ و نگوییم رفتار هوشمندانه ملی ما؟ منتها رفتارهایی
که موقعیتی هستند به معنای ضدیت با اصل یک نژاد نیست. اتفاقا این رفتارها
و گفتارهای اجتماعی به نظرم نوعی نقادی نسبت به سوءمدیریت و حکمرانی و
سیاستگذاری عمومی موجود خودمان در کشور نیز هست.
بگذارید اول برخی نشانههای اجتماعی را ذکر کنم که شاید شما هم با
آنها برخورده باشید؛ مثلا تأکید پدر و مادرهایمان بر نامگذاری فرزندان با
اسامی ایرانی، جوکها، واکنشهایی که مردم به فیلمهایی نظیر لاتاری نشان
دادند، واکنشهایی که مردم در مسابقات ورزشی با طرف عربی نشان میدهند،
گفتمانهای روشنفکری از گفتمان آخوندزاده و میرزاآقاخان کرمانی تا
جمالزاده و صادق هدایت و صادق چوبک و اخوان ثالث و بزرگ علوی و نادر
نادرپور و... اینها همه نوعی علاقه به فرهنگ و هویت و تبار ایرانی را در
مردم نشان میدهد و نسبت به هر نوع احتمال نادیده گرفته شدن آن و از بین
رفتن این تاریخ و تبار حساس هستند. هرچند که گاهی با استفاده از این
رفتارها، ایدئولوژیهای دولتی افراطی ساخته شده است مثل ایدئولوژی دولتی
ایرانباستان در دوره رضاشاه.
این دو سطح را باید از هم تفکیک کرد. اخیرا دیدم کسانی مانند خانم
جویا بلوندل سعد در کتابی با عنوان «The Image of Arabs in Modern Persian
Litrature, ۱۹۹۶» با بزرگنمایی از مطالب برخی از این نوع آثار روشنفکری
خواسته است نتیجه بگیرد که ادبیات مدرن ایرانی عربستیز است که به نظر بنده
استدلالهای او کافی نیست. در کل باید گفت: مردم ایران به هویت تاریخی و
ملی و تمامیت سرزمینیشان حساس هستند و مثلا به برخی سیاستهای منطقهای
کشورهای عربی مثلا در موضوع خلیجفارس یا ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی
همواره با چشمان پیجو و نگران خود نگاه میکنند. حتی ممکن است به
سیاستهای منطقهای حکومت خودشان نیز انتقاداتی داشته باشند. درواقع مردم،
زمانی که اعتراض به سیاستهای منطقهای ایران دارند و حس میکنند تحت تأثیر
این سیاستهاست که موقعیتهای زندگی در ایران دشوار یا منافع عمومیشان
تهدید میشود، نوعی احساس منفی قابل درکی پیدا میکنند، این نیز از همان
رفتارهای موقعیتی است و اصلا به معنای عربستیزی نژادپرستانه نیست.
البته در بسیاری از موارد نیز باید موضوع را از دو سو دید. مثلا در
ایران بارها سیاست انتخاب استاندار یا مسوولان بومی در مناطق زیر پا
گذاشته شده است. این در حالی است که بخشی قابل توجه از هموطنان ما در
استانهایی که قبلا گفتم عربزبان هستند. وقتی هر نوع بیتوجهی یا تبعیض در
سیاستهای مرکزی ببینند و مثلا گرفتاریهای اقتصادی و محیطزیستی و رفاهی
هم در آن مناطق وجود داشته باشد نوعی نارضایتی و برخی رفتارها در آن مناطق
ایجاد میشود و به نوبه خود این نیز نگرانیهای متقابلی در دیگر ایرانیان
نسبت به تمامیت ارضی به وجود میآورد. فراموش نکنیم فرهنگ و سرزمین ایرانی
رنگینکمانی از تنوعات است و اگر در سیاستها عنصر تبعیض و یکسانخواهی و
بیتوجهی به تنوعات و حقوق وجود داشته باشد منشأ سوءتفاهمات میشود و
رفتارهای متقابل واگرا ایجاد میکند. در جهانی که به تعبیر هانتینگتون
لبههای تمدنی پرتنش شده و گفتگو به سختی شکل میگیرد درایت حکمرانان و
هوشمندی نخبگان جامعه بسیار حایز اهمیت است تا بتوانند صلح و همزیستی را
رواج دهند و اگر این هم ضعیف شود، شاهد اتفاقاتی خواهیم بود که بیشتر در
جهت واگرایی و سوءتفاهم متقابل هستند.
نشانههایی که از
آنها یاد کردید همگی رفتارهایی هستند که به دنبال پاک کردن عناصر فرهنگ
عرب از فرهنگ ایرانی هستند و بهطور کلی هم ما در ایران کمتر شاهد
جریانهایی هستیم که مثلا به دنبال پاک کردن عناصر فرهنگ مغولی- ترکی یا
سایر فرهنگها از فرهنگ ایرانی باشند و اساسا باستانگرایی ایرانی
بهگونهای به دنبال پررنگ کردن تضاد بین ایرانی و عرب است. به نظر شما
چقدر مساله اقتصاد سیاسی و بهویژه اقتصاد سیاسی نفت در پررنگ کردن این
تضاد ازسوی گروههایی خاص اثرگذار است؟
چون تنها زبان عرب است
که این همه در زبان ما حضور دارد و زبان دینی هم هست، خصوصا در شرایط بعد
از انقلاب، هر نوع نارضایتی که نسبت به عملکرد حکومت در میان مردم ما یا
سیاستهای رسمی کشور در منطقه عربی مثل عراق و سوریه و لبنان وجود داشته
باشد ممکن است به شکل واکنشهایی نسبت به عرب خود را آشکار کند. همچنین
سیاستهای ضدایرانی در منطقه عمدتا از سوی کشورهای عربی است نه از سوی
مغولستان یا ترکیه و این هم فضای روانی جامعه نسبت به مسأله عرب را چه بسا
تشدید کند.
منتهی اگر دموکراسی و دیپلماسی و عقلانیت اجتماعی و امکان نقد در حوزه
عمومی باشد میتواند این رفتارهای متقابل را به نحو صحیح و مطلوبی فیصله
بدهد و مسأله اصلی ما این است. بار دیگر تأکید میکنم بخشی از هممیهنان
خود ما نیز عربزبان هستند و یک بلوغ فرهنگی در سایه اداره خوب کشور و توجه
به حقوق گروهها و مناطق در چارچوب تمامیت سرزمین میتواند بر این
سوءتفاهمات فائق بیاید.
یک تصور بسیار رایج درباره
هممیهنان عرب و البته دیگر اقوام ایرانی وجود دارد که پذیرفتن برخی
مطالبات فرهنگی آنها زمینه جدا شدن آنها را از ایران فراهم میکند. از
نظر شما چقدر این تصور درست است؟
به نظر من ادیده گرفتن
فرهنگ و حقوق اقوام ایرانی برای جلوگیری از جدا شدن آنها نه شیوهای
اخلاقی، نه مطابق با حقوق بشر و نه شیوهای پایدار است. ببینید ما جامعهای
پرخطر هستیم یعنی در جامعهای متنوع با ارزشهای متقاطع فرهنگی زندگی
میکنیم. سرزمینی به این بزرگی در چنین موقعیت ژئوپولتیک با این تنوعات
قومی، فرهنگی و زبانی طبعا نیازمند مدیریتی عقلانی بر پایه همزیستی و
همفهمی است که لازمه آن دموکراسیخواهی و به رسمیت شناخته شدن اختیارات
منطقهای در چارچوب وحدت و تمامیت ارضی و قانون اساسی است. متأسفانه ما
معمولا براساس الگوهای اقتدارگرایانه عمل کردهایم.
این الگوها در کوتاهمدت هم اگر جواب بدهند مطمئنا پایدار نیستند. من
قبول دارم که این زخم تاریخی الان مزمن شده و علاجش بسیار سخت است ولی
راهی جز گفتگو و ایجاد نوعی همگرایی اختلافی وجود ندارد یعنی ما باید دنبال
نوعی وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت باشیم. تنها راه زندگی در ایران
همین است مخصوصا الان که شرایط زیستبومی نیز برای بسیاری از اقوام ایرانی
بهشدت مشکل شده است.
برای همه ما این تمامیت ارضی مهم است و از دست رفتن آن بسیار پرهزینه
است و بیشترین لطمه را هم اتفاقا به خود همین استانهای پیرامونی میزند
ولی در حال حاضر برای ما راهحلی وجود ندارد جز به رسمیت شناختن اقوام در
عمل و نه در شعار، دادن اختیارات قانونی به مناطق کشور، تقویت مدیریتهای
منطقهای، پذیرش تنوعات فرهنگی، رعایت اصول فراموششده قانون اساسی و حتی
برخی اصلاحات در قانون اساسی. اگر برگردیم به جامعه مدنی و گفتوگوی ملی
طبعا میتوان تشنجات را حلوفصل کرد و در غیر این صورت این شرایط هر روز
بدتر میشود.
حوادثی از قبیل: آنچه در حادثه تروریستی اهواز
شاهد بودیم چقدر میتواند در تشدید این مساله موثر باشد؟ البته اگر این
اتفاق کار گروه تروریستی داعش باشد که ربطی به عرب ندارد. چراکه داعش گروهی
با ایدئولوژی منحط است که اعضای آن از ملتهای مختلف تشکیل شدهاند. اما
به هرحال در برخی مرزهای ما تعدادی از جریانهای تروریستی عربزبان فعال
هستند. وجود چنین گروههایی چقدر در تاریخ معاصر ما پررنگ بودهاند و چه
تأثیری در تشدید عربستیزی در میان بخشهایی از جامعه ما داشته است؟
مردم
ایران در هرحال حساب هموطنان شریف عربزبان خود را از این یا آن گروه
تروریستی و خشونتگرا و اعمال جنایتکارانه بهروشنی تفکیک میکنند. ولی
یادمان نرود که امنیت کشور و تمامیت ارضی و وحدت و ثبات به همان میزان برای
جامعه ایران ارزش دارد که حقوق و عدالت و رفع تبعیض مهم هستند. نمیشود به
نام یکی، دیگری را قربانی کرد. پایداری این کشور وقتی خواهد بود که هر دو
طرف قضیه با هم پیش برود. یعنی حقوق قانونی و انسانی و ملی همه اقوام
ایرانی که هرکدام در واقع تکه اصیلی از فرهنگ و جامعه متنوع و رنگینکمان
ایرانی هستند باید بهطور کامل از سوی حکمرانان رعایت بشود.
مثلا اختیارات منطقهای داشته باشند، از مزایای اقتصادی، فرهنگی،
سیاسی و اجتماعی کشور بهطور برابر برخوردار شوند، برای بچهها در مدارس
آموزش به زبان مادری باشد، ارزشهای تاریخ قومی و فرهنگی و مذهبی و زبان و
ادبیاتشان بهطور کامل شناسایی و رعایت بشود و از سوی دیگر وحدت کشوری و
یگانگی ایرانی و تمامیت ارضی و امنیت نیز به عنوان یک اصل مشترک
تردیدناپذیر و اجماعی که برای ما همواره یک اصل اساسی است، در نظر باشد.
از این گذشته همه میدانیم که نقد و گفتگو و اختلاف نظر و حتی انتقاد
از حکومت و آزادی و حقوق و همه به شرط پرهیز از خشونت و به شرط فعالیت
قانونمند مسالمتآمیز مد نظر است و یک سطح از بلوغ اجتماعی و فرهنگی و
سیاسی لازم دارد و قطعا حساب شکلهای مختلف خشونتآمیز کاملا جداست تا چه
رسد عملیات جنایتکارانه که نمونهاش را اخیرا در اهواز دیدیم و اتفاقا
هزینهاش را هموطنان شریف ما در این منطقه میپردازند و ضمنا چه بسا یک هدف
از این نوع کارها نیز لطمه زدن به همبستگی ملی میان ایرانیان در جایجای
این سرزمین پهناور و متنوع است.