به گزارش خبرداغ به نقل از ایلنا، وندی شرمن سر تیم مذاکرهکننده هستهای آمریکا و معاون وزیر خارجه وقت این کشور در یادداشتی در فارین پالسی نحوه مذاکره با ایران و دستیابی به توافق هستهای را شرح داد.
وی در این یادداشت نوشت:
در مذاکرات بینالمللی که در نهایت در سال ۲۰۱۵ به توافق هستهای برجام منجر شد، من رییس تیم دیپلماتهای آمریکایی بودم. در زمان مذاکرات، همتایان ایرانی من بارها از من سوال کردند که چطور باید مطمئن باشیم آمریکا به تعهداتش در توافق پایبند میماند. بیشتر جمهوریخواهان با این توافق مخالف و منتظر انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ بودند. ایرانیها میخواستند بدانند در صورت پیروزی حزب جمهوریخواه چه سرنوشتی در انتظار آنهاست. من با لبخند به آنها پاسخ میدادم؛ «اگر تندروهایی که با توافق ما مخالفند در ایران به قدرت برسند چه اتفاقی خواهد افتاد؟»
این سوال معمولا مجادله ما را خاتمه میداد؛ از این گذشته من همیشه انتظار داشتم نقض توافق از سوی ایران بزرگترین چالش موفقیتآمیز بودن این توافق باشد نه انتخابات ریاستجمهوری آمریکا.
البته من در اشتباه بودم. در ماه می امسال رییسجمهور آمریکا تصمیم به خروج از برجام گرفت و تحریمهای لغو شده در این توافق را بار دیگر اعمال کرد. حرکتی که بدترین اشتباه کورکورانه سیاست خارجی آمریکا در طول تاریخ بود. توافق ایران یک توافق کامل و بی نقص نبود. هیچ توافقی این چنین نیست. با این حال برجام بهترین تضمین ها را برای عدم دستیابی ایران به سلاح هسته ای ارائه کرد.
من نمیدانم آیا برجام از تحریمهای تازه اعمال شده آمریکا جان سالم به در خواهد برد یا نه. برجام همه راههای دستیابی ایران به بمب اتم را مسدود کرد. برخی محدودیتها برای ۱۰ تا ۲۵ سال باقی میماند اما محدودیتهای مربوط به دستیابی به سلاح هستهای تا ابد برای ایران اعمال شده بود. از طرفی ایرانیها به مفاد این توافق پایبندند.
تصمیم ترامپ ایمان جهان به تعهد آمریکا به دیپلماسی چندجانبه را متزلزل کرد. مهم نیست او چقدر این توافق را تحقیر میکرد، برجام به عنوان الگویی از ترکیب تحریم و تهدید و ادامه انزوا همراه با مذاکره حتی بین کشورهایی است که روابطشان بر اساس بی اعتمادی و درگیری بنا شده بود. قبل از خروج ترامپ از برجام، این توافق منافع آمریکا را تقویت کرده و جهان را به جای امنتری تبدیل کرده بود. این توافق برخلاف ادعای ترامپ که بدترین توافق تاریخ میخواند، مدلی بود که دولت میتوانست برای مذاکره با کره شمالی هم در پیش بگیرد. در این موقعیت هم، ترامپ به تهدید و ادعاهای پوشالی بسنده کرد. اما همانطور که او و تیمش هم یاد گرفتهاند، مذاکره مستقیم با دشمنان سخت است. این مذاکره نیازمند شجاعت، استقامت و حس واقعبینی درباره قدرت و تواناییهای خودمان است.
اکثر مسئولان معاصر ایران در دوران انقلاب اسلامی متولد شدهاند. بعد از سال ۱۹۷۹ گروهی از دانشجویان خط امام سفارت آمریکا را اشغال کردند و ۵۲ آمریکایی را به گروگان گرفتند. مقامات رده بالای ایران به طور مستقیم در شکلگیری انقلاب دخیل بودند. برخی در بحران گروگانگیری هم حضور داشتند. موفقیت آنها جهان را به خود خیره کرد و احساس یک تجربه مشترک هنوز نخبگان سیاسی ایران را به هم وصل کرده است. فهم این دیدگاه انقلابی برای درک چگونگی رویکرد ایرانیها در مذاکرات هستهای حیاتی بود.
حاکمیت ایران نوعی تقسیم شخصیت را حفظ کرده است. رهبر ایران و رییسجمهور منتخب در صدر اموری هستند که در استانداردهای خاورمیانه یک جامعه با ثبات حسادت برانگیز به نظر میرسد. در داخل، این کشور دارای طبقه متوسط تحصیل کرده بزرگی است و دولت با چالشهای متعددی روبهرو است. در خارج این کشور از گروههایی نظیر حزبالله لبنان برای مقابله در برابر اسرائیل و نیروهای عراقی و گروههای سوری در حمایت از بشار اسد حمایت میکند.
اما زیر پوست این اقتدارگرایی در داخل و اعتماد به نفس در خارج، سران ایران عمیقا احساس ناامنی میکنند. آنها خود را تحت سلطه نیروهای غربی ضداسلام تحت هدایت آمریکا میدانند که به شدت خواستار تغییر نظام جمهوری اسلامی هستند و با رقبای خود برای سلطه بر منطقه درگیرند. در مقابل چنین تهدیداتی، حاکمیت با اهریمنپنداری آمریکا سعی میکند خود را در برابر شهروندانش قهرمان جلوه دهد.
این حاکمیتی است که اوباما به امید توقف راه رسیدن به سلاح هستهای با آنها به توافق رسید. اوباما در اولین سخنرانی مراسم تحلیف خود نظام ایران را خطاب قرار داد و گفت: اگر شما مشتتان را باز کنید ما دستمان را دراز خواهیم کرد. این وعدهها ۱۸۰ درجه متفات با وعدههای دیگر روسای جمهور آمریکا در چهار دهه گذشته بود. آمریکا در اولین اقدام تحریمهایی را بعد از بحران گروگانگیری، علیه ایران اعمال کرد. در سال ۱۹۸۴ گفته شد دولت ایران در بمبگذاری مرکز آمریکاییها در لبنان دست دارد که این حادثه به کشته شدن ۲۴۱ آمریکایی منجر شد. ریگان تحریمها علیه ایران را بیشتر کرد. در دوران کلینتون واشنگتن سرمایهگذاری در میادین نفتی ایران را ممنوع کرد. بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر جرج بوش ایران را یکی از محورهای شرارت معرفی کرد. در سال ۲۰۰۳ شورای امنیت مذاکراتی را در خصوص اقدامات هستهای ایران از سر گرفت اما سه سال بعد، این مذاکرات با شکست روبهرو شد. در آن زمان، آمریکا و سازمان ملل تحریمهای جدیدی را علیه ایران اعمال کردند. از آن زمان به بعد اتحادیه اروپا و اعضای ثابت شورای امنیت سازمان ملل استراتژی هماهنگی را در قبال ایران در پیش گرفتند. آنها به ایران پیشنهاد دادند که در ازای برداشته شدن تحریمها، دست از برنامه هستهای خود بکشد.
در سال ۲۰۰۶، ایران غنیسازی اورانیوم را آغاز کرد و ۱۶۴ سانتریفیوژ در نطنز داشت. در آن زمان مذاکرات چندجانبه بار دیگر مطرح شده بود. در سال ۲۰۱۳ تحریمهای سختی علیه ایران اعمال میشد اما در این زمان ایران ۱۹ هزار سانتریفیوژ داشت. تحریمها باید به اقتصاد ایران ضربه میزد اما در برنامه و جاهطلبیهای هستهای ایران خللی وارد نکرده بود.
دشمنان ایران در واشنگتن، اسرائیل و عربستان خواستار حمله نظامی به تاسیسات هستهای ایران بودند. اما همانطور که تحریمها تنها ایران را مجبور به تغییر رویه خود نکرده بود، حمله نظامی هم نمیتوانست چگونگی ساخت بمب را از یاد ایران ببرد. حمله هوایی میتوانست آنها را کمی به عقب برگرداند اما کار را یکسره نمیکرد. حتی طرفداران بمباران ایران هم سه تا ۵ سال فرضیات خود را به تعویق انداخته بودند. در عین حال یک حمله میتوانست بهانه خوبی به ایران برای توجیه سرعت بخشیدن به تلاشهایش باشد و کارهای آنها محرمانهتر از پیش میشد.
اوباما نسبت به اینکه ایرانیها بتوانند برنامه هستهایشان را که برایش منابع زیادی را صرف کرده بودند، منحل کنند، متوهم نبود. در نتیجه، در عین حال که از تمایل به مذاکره حرف میزد، اقدامات یکجانبهای را برای جلوگیری از پیشرفت ایران انجام داد. در سال ۲۰۱۱ نیویورکتایمز در گزارشی از پروژه ویروس استانکس علیه سازمان انرژی اتمی ایران خبر داد که منجر به خرابی کامپیوترهای آنها شده بود. اوباما همچنین از بمباران تاسیسات هستهای فوردو صحبت کرد. دولت همچنین تحریمهای سختی را علیه ایران اعمال کرده بود که شامل توقف خرید نفت از این کشور میشد. هدف رییسجمهور، تهدید ایرانیها نبود بلکه اعمال فشار به آنها برای بله گفتن به مذاکرات بود.
من در ابتدا با افرادی که همتایان من در مذاکرات بودند، دیدار کردم؛ عباس عراقچی و مجید تخت روانچی. این دیدار در سال ۲۰۱۳ در نیویورک و در حاشیه نشست سازمان ملل انجام شد. تابستان آن سال حسن روحانی رییسجمهور ایران شده بود. روحانی، محمد جواد ظریف را که دانشآموخته دانشگاه سن فرانسیسکو بود و دکترای خود را از دانشگاه دنور دریافت کرده بود، به عنوان وزیر خارجه انتخاب کرد. ظریف یک انقلابی بود. او به عنوان دانشجو در کنسولگری ایران در سن فرانسیکو خدمت کرده بود. در اوایل دهه ۱۹۸۰ او به عنوان سفیر ایران در نیویورک به آمریکا برگشت.
حال که او به عنوان وزیر خارجه برگشته بود، عراقچی و تخت روانچی هم در کنار او نمایندگان مؤقری بودند. یکی از اهداف آنها برای سفر به نیویورک، دیدار با «ویلیام برنز» معاون وزیر خارجه و «جک سولیوان» رییس بخش سیاستگذاری وزارت خارجه در دوران هیلاری کلینتون بود. برای چندین ماه، برنز و سولیوان تیم کوچک مذاکرهکننده وزارت خارجه و کاخ سفید با ایران بودند و به طور محرمانه با عراقچی و تخت روانچی در امیرنشین کوچک خلیج فارس (عمان) دیدار میکردند. این اولین گفتوگوهای طولانی ایران و آمریکا بعد از سقوط شاه بود.
در سال ۲۰۱۲ قابوس بن سعید، سلطان عمان از طریق آشنایی دوجانبهای که با جان کری سناتور آمریکایی و رییس کمیته روابط خارجی وقت کنگره آمریکا داشت، روابط دوستانه بین ایران و آمریکا را پیشنهاد داد. کری یک سری دیدارها را در عمان برای تایید این موضوع که سلطان قابوس میتواند برای ایجاد یک کانال ارتباط موثر باشد، از سر گرفت. این کانال باید میان مقامهای آمریکایی و تصمیمسازان در ایران از جمله رهبر ایران شکل میگرفت.
در این سال، سولیوان و پونیت تاوار یکی از متخصصان امور خاورمیانه در کاخ سفید، با مقامهای ایران در عمان دیدار کردند. آنها به اوباما و کلینتون خبر دادند که ایرانیها به نظر در مورد پاسخ به پیشنهاد رییسجمهور آمریکا برای مذاکره جدی هستند.
در این زمان، برنز من را به عنوان معاون وزیر و کسی که میتواند در مذاکرات رسمی با عراقچی و تختروانچی موثر باشد، معرفی کرد. این مذاکرات نسبتا سخت بود. عراقچی و تخت روانچی کم حرف بودند. آنها سنت اسلامی را رعایت میکردند و حتی با من دست نمیدادند. با این حال آنها به ما میگفتند انتخابات روحانی فصل جدیدی برای مذاکرات است و این برای ما تشویقکننده بود. ما میدانستیم که روحانی خواستار بهبود روابط با غرب است. تحریمها روز به روز وضعیت را برای مردم ایران سختتر میکرد. تورم بالا رفته بود و مردم برای کالاهای مورد نیازشان، باید پول نقد پرداخت میکردند. روحانی به آنها وعده بهبود وضعیت زندگی داده بود و انتخاب ظریف برخلاف دوره گذشته به این معنا بود که روحانی خواستار یک توافق است. او بعد از انتخابات شگفتزده اما خوشحال شد که فهمید مذاکرات بین ایران و آمریکا از پیش شروع شده است. سه روز بعد از تحلیف روحانی، او خواستار برگزاری مذاکرات ۵+۱ شد که در زمان انتخابات ایران، متوقف شده بود.
انتخاب روحانی روح تازهای در مذاکرات محرمانه دمید و تغییرات اساسی در موضع آمریکا ایجاد کرد. از سال ۲۰۰۳ تا آن زمان، ایران در حال غنیسازی اورانیوم بود. واشنگتن اصرار داشت که ایران باید این روند را متوقف کند. ایرانیها بر سر اصول غنیسازی اورانیوم و استفاده صلحآمیز از آن ایستادگی کردند و این مسیر را حق خود میدانستند و معتقد بودند هیچ پیمانی را نقض نمیکنند. اوباما تصمیم گرفت به مردم ایران بگوید که آمادگی دارد به آنها اجازه غنیسازی محدود و نظارت شده اورانیوم را بدهد. موضعی که متحدان اروپایی آمریکا اتخاذ کرده بودند.
در عمل، اوباما چندان کوتاه نیامده بود. ایرانیها در آن زمان دانش غنیسازی اورانیوم را داشتند. آنها میتوانستند چه آمریکا قبول کند چه نکند انبارهای اورانیوم غنیشده خود را پر کنند. اصرار بر ممنوعیت کامل غنیسازی، تنها منجر به ناامیدی شرکای اروپایی آمریکا بود و به ایران فرصت میداد که آمریکا را به عنوان عنصر سرکش معرفی کند. پیشنهاد جدید آمریکا چیزی بود که ایرانیها نمیتوانستند به آن «نه» بگویند. از نظر سیاسی فضای لازم برای قبول پیشنهاد به آنها داده شده بود.
با آغاز مذاکرات ۵+۱ در نوامبر ۲۰۱۳ در ژنو و سوییس، من احساس میکردم که ایجاد ارتباط شخصی در روابط روزمره ما با ایرانیها تاثیرگذار خواهد بود. من مشکل بزرگی داشتم. من هنوز نمیتوانستم با همتایانم دست بدهم. مسلمانان در بسیاری از فرهنگها از ارتباط فیزیکی با جنس مخالف منع شدهاند. چنین محدودیتهایی با خروج آنها از ایران از بین نمیرفت. دیپلماتها و دیگر مسافران از خاورمیانه، راهحلهایی را برای این مساله پیدا کردند؛ کسانی مانند ما که حق دست دادن ندارند، باید دست راستشان را به سینه بزنند و سرشان را تکان دهند. زمانی که شما تنها زن در یک اتاق باشید، بارها باید دستتان را به سینه بزنید و سر تکان دهید. این شرایط شبیه بخشی از سریال برادارن مارکس بود.
با این حال، این ژست برای من بد نبود. در زمان استراحت با عراقچی و تختروانچی سر حرف را درباره عدم توانایی ما برای دست دادن باز کردم. من توضیح دادم که در یک منطقه یهودینشین در خارج بالتیمور، بزرگ شدم و بسیاری از همسایگان من یهودیان ارتدکس بودند که شبیه مسلمانان از ارتباط فیزیکی با جنس مخالف منع میشدند.
در ابتدا عراقچی و تختروانچی کمی معذب شدند اما من داستانم را ادامه دادم و آنها با علاقه زیاد گوش میدادند. آنها نمیدانستند که در این فرهنگ با یهودیان ارتدکس همسان هستند و درباره اینکه چقدر از این اطلاعاتی که گرفتند متعجب شدند، صحبت کردند. همین مساله به آنها بینشی درباره گذشته من داد. آنها من را با وضوح بیشتری میدیدند؛ نه فقط به عنوان نماینده آمریکا و یک عضو غیرقابل لمس، بلکه به عنوان یک انسانی که به نرمهای فرهنگی آنها احترام میگذارد.
ایجاد زمینه مشترک با ایرانیها به این دلیل بسیار مهم بود که از منظر سیاسی و حتی روانشناختی مذاکرات برای آنها نسبت به آمریکاییها بسیار سختتر بود. بعد حرفهای و حتی شخصی این مذاکرات برای تیم آنها بسیار سطح بالاتر از ما بود. اگر تیم آمریکا در رسیدن به یک توافق شکست میخورد یا اگر مخالفان سیاسی داخلی ما، لقب خائن را به ما میدادند (همان طور که این کار را کردند) شغل ما از دست نمیرفت و آبروی ما هم حفظ میشد. کشور ما با تهدید بزرگی روبه رو میشد اما مردم آمریکا به سرعت این تهدید را در جیب خودشان احساس نمیکردند اما ایرانیها نمیتوانستند چنین اطمینانی داشته باشند.