«به نام خدای مهر و محبت و عاطفه، ما روزهای سختی داشتیم و داریم، در تفاوتها زندگی کردیم، با تفاوتها اندیشههایمان ساخته شد، از میان تفاوتها قد کشیدیم و رشد کردیم، اما هرگز رفتارهای گاها تلخ یکدیگر را به حساب اندیشهها و اعتقاداتمان نگذاشتیم. ما یاد گرفتیم اگر روزی تفاوتهایمان را نشانه میگرفتیم، توهین میکردیم و یکدیگر را به سخره میگرفتیم و پای یکدیگر را وسط میکشیدیم، راهمان جدا میشد و عاطفههایمان چنگ میشد بر دل کوچک ما.
ما عزیز جانی داریم که سالها پیش درس و تحصیل را بهانه خروج از گرمای عشقمان دانست. طعم تلخ دلتنگی را به خاطر احترام به خواستههایش به جان خریدیم، همیشه میگفت هر چند کنار هم متفاوتیم، اما با هم آرامیم، میگفت سره حرف ونه سره دله بمونه، شه شه مشکله حل هکنیم (راز خانه در خانه بماند و خودمان مشکلاتمان را حل کنیم).
اما چه شد که حرفش زیر و رو شد و تفاوتهای ما غصهای شد روی دلش که از خانه رمضونه دکتر و عمو ممدحسن هم فراتر رفت. چه شد که خندههای پرشورمان، آغوشهای گرممان تبدیل شد به کینهها و بغضها و نداشتهها. به سخره و دردها و کمپینهای یواشکی و علنی.
چه شد که خانه بزرگ و دلباز من تبدیل شد به زیرزمین؟ هرچه هست میدانم دلش پر میکشد برای یک جرعه شربت بهار نارنج با تخم شربتی و زعفران خانه من. میدانم که خواهرانههایم برایش گرم و بیریاست. میدانم که میداند هنوز هم در کنج پیشخوان آشپزخانهام جایی هست برای یک دل سیر حرف زدن و سبک شدن، هنوز روی اجاق گاز خانهام غذای گرمی یا شامی سوراخداری برای شتابزدگیهایش دارم تا دلش سیر شود و خیالش جمع، او میداند من هنوز مینای مینایم، من حس ناب خواهری را از معصومیت خواهر همان امام رضایی آموختم که وقتِ نگرانی و اضطراب، عزیز گریزپایم صدایش میزد. من معصومیت از دست رفته او را خواهانم، من اعتقادات به سخره گرفته خانه و وطنم را بازپس خواهم گرفت، پس به قول خودش، بچرخ تا بچرخیم».
پ ن: کسی که باید معنی عکس را بفهمه میفهمه.