ماجرا سادهتر از آن است که بشود توصیف کرد. شب بازی تیم ملی میلیونها نفر میخواهند از تماشای بازی تیمشان لذت ببرند. منتظرند تا عادل فردوسیپور و برنامه پربینندهاش بهترینها را برایشان ارائه کند. این که مجری مشهور و محبوب رسانه قهر کند و ساعتها به استودیوی پخش نیاید تا بتواند مجوز مهمانش را بگیرد، نوبر است. این که سرانجام هم مجوز مهمان صادر نشود؛ چرا که به زبانی بیگانه صحبت میکند نوبر است. کی واقعا به عقلاش میرسد که میشود چنین فجایعی هم به بار آورد. کی واقعا دلش را دارد که این طور با آبروی یک ملت بازی کند.
به گزارش
خبرداغ ، سیامک رحمانی، رزونامهنگار، در
فرهنگستان فوتبال نوشت: «کجای تاریخ چنین اتفاقی افتاده. کجای جهان ممکن
است چنین اتفاقی تکرار شود. درست وقتی که مردم نگران تیم ملیشان هستند.
وقتی که با همه وجود میخواهند بچههایشان را، سربازانشان را تشویق کنند
و به تماشای افتخارآفرینیشان بنشینند. کجای دنیا ممکن است افکار عمومی،
دغدغههای جمعی یک ملت این طور با بیتفاوتی مواجه شود. این طور مورد هجوم
قرار بگیرد.
ماجرا
سادهتر از آن است که بشود توصیف کرد. شب بازی تیم ملی میلیونها نفر
میخواهند از تماشای بازی تیمشان لذت ببرند. منتظرند تا عادل فردوسیپور
و برنامه پربینندهاش بهترینها را برایشان ارائه کند. این که مجری
مشهور و محبوب رسانه قهر کند و ساعتها به استودیوی پخش نیاید تا بتواند
مجوز مهمانش را بگیرد، نوبر است. این که سرانجام هم مجوز مهمان صادر نشود؛
چرا که به زبانی بیگانه صحبت میکند نوبر است. کی واقعا به عقلاش
میرسد که میشود چنین فجایعی هم به بار آورد. کی واقعا دلش را دارد که
این طور با آبروی یک ملت بازی کند.
از
آن طرف بستن درهای استادیوم. وقتی که دهها هزار بلیت فروخته شده و
هزاران نفر نگران تماشای تیم ملی پشت در بیتابی میکنند. وقتی همه
هماهنگیها انجام شده و قرار است عدهای، در رویدادی بسیار معمولی، در
استادیوم به تماشای یک مسابقه بنشینند. یعنی چطور ممکن است کسی بتواند همه
آرزوهای مردم را ندیده بگیرد و فرمان بستن و راه ندادن بدهد و کار را به
فرمان صریح وزیر برای بازشدن قفلها بکشد. چطور کسی میتواند دل این همه
هموطن را بشکند. باورش سخت است. بستن بوستانهایی که مردم در آن به
تماشای فوتبال مینشستند در تهران و بسیاری از شهرهای ایران نشان چیست؟ جز
این که خوشحالی مردم، آسودگی مردم برای عدهای نگرانکننده و خطرناک است
چه فکری باید بکنیم. جز این که عدهای با آرامش و تفریح مردم مشکل دارند.
شما
را به هر که دوست دارید، دعواهای سیاسی و جناحیتان را گاهی وقتها
بیخیال شوید. بعضی وقتها به دل مردم هم فکر کنید. بعضی وقتها فکر
کنید مادر و برادرتان هم جزیی از این مردمند و حق دارند زندگی کنند. آخر چی
در سرتان میگذرد؟ آخر چی در سینه دارید؟ آخر چطور میتوانید؟»