به گزارش
خبرداغ به نقل از جوان: سينمايي که واجد مؤلفههاي مردمپسند باشد همواره از سوي
شبهروشنفکران با برچسب فيلمفارسي مورد تخطئه قرار گرفته است و «سلام
بمبئي» از اين نظر نقطه مقابل سينماي شبهروشنفکري قرار ميگيرد. اثري که
ثابت ميکند بدون زيرپا گذاشتن خط قرمزهاي اخلاقي و البته با رعايت
استانداردهاي سينمايي ميتوان فيلم عامهپسند ساخت.
محمد قربانپور
با اينکه نام شناخته شدهاي در سينماي ايران نيست و ليستي از فيلمفارسيهاي
يکي، دو دهه اخير سينماي ايران را نوشته و ساخته است، اما «سلام بمبئي» در
کارنامه سينمايي او قطعاً يک جهش محسوب ميشود. «سلام بمبئي» فيلم خوبي
است چون مبتني بر قابليتها و ظرفيتهاي ذاتي سينما بنا شده است؛ فيلمي که
به لحاظ سينمايي در نقطه مقابل سينماي شبهروشنفکري ايران قرار ميگيرد و
خوشبختانه تلخکام کردن و نااميد کردن مخاطب بيچاره ايراني را رسالت اصلي
سينما فرض نکرده است.
«سلام بمبئي» صرفاً
مانند فيلمفارسيهاي سالهاي اخير رضا عطاران مبتني بر چند تکه کلام و
صحنههاي کارتپستالي کنار دريا توليد نشده است. البته در «سلام بمبئي» هم
ساحل دريا ديده ميشود، اما نه صرفاً براي شيره ماليدن سر مخاطب. «من
سالوادور نيستم» از اين لحاظ براي مقايسه با «سلام بمبئي» مورد مناسبي است
که هر دو اثر در خارج از ايران و در يکي از شهرهاي توريستي مشهور ساخته
شدهاند، اما فارغ از اين وجه اشتراک دو فيلم به لحاظ وفادار بودن به سينما
و اصول حرفهاي که رابطه مستقيمي با احترام به مخاطب پيدا ميکند وجوه
متمايز زيادي دارند.
در
«من سالوادور نيستم» يک گروه فيلمسازي به واسطه حمايت يک شرکت توريستي
سفري به سائوپائولو رفتهاند و ضمن آن تصاويري هم گرفتهاند و به ايران
بازگشتهاند و حتي به خود زحمت ندادهاند صحنههاي داخلي مربوط به برزيل را
در همان کشور ضبط کنند. مخاطب در واقع به واسطه پوستر خوش آب و رنگي از
بازيگر زن برزيلي لب ساحل سائوپائولو و البته چهره رضا عطاران به سينما
ميرود.
البته اينکه
عدهاي با ديدن پوستر يک فيلم گول ميخورند و به سينما ميروند نبايد توهين
به مخاطب ايراني محسوب شود، در همه دنيا پوستر فيلم جزو اصليترين ابزار
تبليغ فيلمها محسوب ميشود و سينما هم جاي فلسفهبافي مانند آنچه
شبهروشنفکران ايراني ميانگارند، نيست. سينما در همه دنيا مبتني بر شکوه و
عظمت داستانها و صحنههايي، مردم را به سمت خود ميکشد که ايدهآليستي و
آرماني محسوب ميشوند.
مردم در همه دنيا
به سينما ميروند تا آنچه را در دنياي واقعي و در قالب زندگي روزمره خود
قادر به تجربه آن نيستند، در زماني کوتاه تجربه کنند، با لحظههاي فيلم به
طور دستهجمعي بخندند، گريه کنند، عاشق شوند، احساساتي شوند و آدرنالين
خونشان کم و زياد شود. اين دقيقاً همان ذات سينماست و همان عنصري است که
شبهروشنفکران ايراني دهههاست آن را نفهميدهاند و سينماي ايران را با
شعار و شعر در هم تنيدهاند و بارها اين هنر صنعت را تا مرز ورشکستگي
رهنمون کردهاند.
«سلام
بمبئي» از اين لحاظ ضدسينماي روشنفکري عمل کرده است. فيلم پايههاي خود را
بر تلخي و سياهي روابط ميان آدمها براي القاي منويات فلسفي و سياسي
بسترسازي نکرده است. نه اينکه تلخي در فيلم نباشد بلکه تلخي و شيريني، غم و
شادي در کنار يکديگر قرار گرفتهاند، فيلم ابداً قصد صدور بيانيه تصويري و
کلامي ندارد و اصلاً چنين ادعايي ندارد.
فيلمساز سينما را با
ميتينگ سياسي يا کلاس درس اخلاق اشتباه نگرفته و دقيقاً اثرش را براي مردم و
به احترام مردم ساخته است. چرا ميگوييم که «سلام بمبئي» به مردم احترام
گذاشته؟ چون اصول فني و تکنيکي لازم براي قوام يک اثر سينمايي مخاطبپسند
را رعايت کرده است.
نکته مثبت ديگري که فيلم «سلام بمبئي» از آن سود
ميبرد و ميتواند براي فيلمسازان شبهروشنفکر و سياستزده ايراني مفيد
باشد، مسئله احترام به خانواده و در رأس آن مادر است. کمتر فيلم ايراني را
ميتوان يافت که خانواده و بهخصوص تکريم مادر در آن پررنگ باشد. گويي اين
حقيقت مقدس در فرهنگ ايراني سالهاست که در سينماي ايران به عنصري بيارزش
تبديل شده است. فيلم «ابد و يک روز» به عنوان جايزهگيرترين فيلم سالهاي
اخير سينماي ايران که نظر مثبت اغلب طيفهاي فکري سينما را نيز به خود جلب
کرد، فيلمي است که به بهانه رئاليسم، نازلترين تصوير ممکن از مادر ايراني
را ارائه داده و خانواده را در پستترين وضعيت تاريخي سينماي ايران به
تصوير کشيده است و البته در تمام محافل شبهروشنفکري سينما نيز تجليل
ميشود و بيشترين جوايز جشنواره فجر انقلاب اسلامي را نيز به خود اختصاص
ميدهد. جالب است که «ابد و يک روز» در برخي محافل به اصطلاح ارزشي و
اصولگرا نيز با استدلال اينکه پايانبندي فيلم نااميدانه نيست، مورد تمجيد
قرار ميگيرد.
«سلام بمبئي» با اينکه ادعاي اخلاقگرايي ندارد، اما
قطعاً اثري اخلاقگراست. عشق، خانواده، مادر، پدر و از همه مهمتر زندگي در
اين اثر سينمايي جريان دارد. فيلمساز داستان عاشقانه به ظاهر ساده و
معمولي خود را روان و حرفهاي تعريف ميکند. محمدرضا گلزار يکي از بهترين
بازيهاي خود را در اين اثر ارائه ميدهد و با اينکه بيش از 70 درصد
ديالوگهاي او در فيلم به زبان انگليسي است، اما مسلط نشان ميدهد. به جز
بنيامين بهادري که البته انتظاري هم از او نيست و حضور صداي او در فيلم
مؤثر واقع شده، تقريباً همه بازيگران بازيهاي قابل قبولي ارائه دادهاند.
استفاده
هليشات و نماهاي باز در فيلم با توجه به اينکه هويت جغرافيايي دو کشور
هند و ايران براي فيلمساز داراي اهميت بوده به درستي استفاده شده است و
نمادهاي تاريخي دو کشور نيز در طراحي بصري فيلم کاربرد مؤثري دارد. موفقيت
اصلي فيلم «سلام بمبئي» را بايد در هوشياري فيلمساز در وفاداري به مؤلفهها
و سبک سينماي هند دانست؛ سينمايي که در وهله اول از شخصيتي ملي برخوردار
است و با رؤياها و اميدها و انگيزههاي مردم همخواني دارد. از اين منظر
«سلام بمبئي» به عنوان اثر مشترک سينماي هند و ايران فيلمي قابل احترام است
که مبتني بر ذائقه اصليترين سرمايه سينما يعني مردم توليد شده و سعي
نکرده شعارها و شعرهاي فرامتني را آلوده سينما کند و عامل توفيق آن نيز
همين وفادار بودن به ذات سينماست.