یک مدیر، بازیکن شاخص حریف را در نایلون می کرد!
من به چشم خودم مدیری را دیدم که اعتقاد داشت که نه ارواح ولی می تواند
چیزهایی را احضار کند، او روزگاری مدیر یک تیم باشگاهی شد، زمانی که بازی
داشتند می پرسید کدام بازیکن حریف خطرناک است؟ مثلا نام یک بازیکنی را می
بردند و او نیز نام آن بازیکن خاص تیم حریف را در نایلونی فوت می کرد و سر
نایلون را می بست و می گفت او دیگر نمی تواند کاری کند، این اتفاق باعث شد
تا این تیم بتواند پس از مدت ها شکست چهار بازی پیاپی را ببرد!
جادوگر قهر کرد و آن تیم اوت شد!
در سال هایی که من بازی می کردم تیمی وجود داشت که در 7 بازی ابتدایی به پیروزی رسیده بود، درروزنامه موجی پیش آمد که این تیم جادوگر دارد و به کمک جادو می تواند بازی های خود را به پایان برساند، یک روزی آقای سرمربی در تمرین به بازیکنانش گفت می گویند ما جادوگر داریم اما شما توجهی نکنید چرا که ما کار تاکتیکی می کنیم و به این ترتیب از سد حریفان مب گذریم، همزمان با بیان این حرف ها، آقای جادوگر هم آمد و این حرف ها را شنید، او به سرمربی می گوید یعنی من تاثیری در این بردها نداشتم؟ من که همیشه کنار شما بودم، سرمربی می گوید نخیر شما تاثیری نداشتید، جادوگر هم قهر می کند و می گوید از حالا به ببر خودت بازی ها را پیروز شو، اما آن تیم با 7 پیروزی اولیه در نهایت اوت شد!
آقایی از روی سکو یک لشگر به زمین می فرستاد
من روزی با مدیرعاملی صحبت می کردم، او می گفت سرمربی تیمش روزی او را پیش فردی برد و به مدیرعامل گفت آقا! یه پولی به ایشان بدهید و از این فصل او را روی نیمکت بنشانید، این فرد فصل پیش به ما کمک های زیادی کرد! دلیل اصلی قهرمانی ما ایشان بوده است، مدیرعامل گفت من از آقا پرسیدم شما چه کار می کنید؟ او پاسخ داد من لشگری دارم که زمان بازی های تیم شما، از روی سکوها لشگرم را احضار می کنم و می فرستم روی تیم حریف، تیم حریف سنگین می شود و شما استفاده می کنید و آن بازی را ببرید! مدیرعامل گفت ما هرچه فکر کردیم نتوانستیم با این قضیه کنار بیاییم مگر او چه لشگری دارد و چه طور می تواند این کار را بکند، پس ما در تیم نقش درخت را داشتیم؟