من با یک دنیا دلتنگی ازدواج کردم. شوهرم مرد خوبی بود و شرایط روحی ام را درک می کرد. وقتی به او گفتم نمی توانم دوست قدیمی ام را از زندگی ام حذف کنم لبخندی زد و گفت: کسی که از تو نخواسته چنین کاری بکنی.
مرجان هر روز به دیدنم می آمد و کم کم شوهرم نیز با او آشنا شد.
نصیر راه می رفت و از اخلاق و رفتار مرجان تعریف می کرد . او همیشه حسرت می خورد که ای کاش برادری داشت و این دختر با کلاش را برایش می گرفتیم.
در این شرایط من به برادرم گیر داده بودم که باید با مرجان ازدواج کنی. اما او زیر بار نمی رفت و می گفت از ریخت و قیافه این دختر خوشش نمی آید و اصلا قصد ازدواج ندارد.
زن جوان آهی کشید و افزود:چندماه گذشت . مرجان دغدغه داشت و می گفت خواستگار خوبی برایش نیامده است.
او گوشه گیر و کم حرف شده بود و من که خیلی نگران حالش بودم وقت بیشتری برایش صرف می کردم.
بیشتر وقت ها خانه ما بود و بعضی از شب ها هم نصیر با این بهانه که نمی خواهد مزاحم شب نشینی من و دوستم بشود خانه مادرش می رفت و ما تا دیر وقت بیدار بودیم و می گفتیم و می خندیدیم.
متاسفانه من نسبت به دوستم احساس وابستگی زیادی داشتم اما افسوس که نمی دانستم چه واقعیت تلخی پشت پرده زندگی ام نهفته است.
او و شوهرم دلبسته هم شده بودند و من غافل از این ماجرا همچنان دختر جوان را هر روز به حریم خصوصی زندگی ام راه می دادم و سیر تا پیاز زندگی ام را برایش تعریف می کردم.
موضوع از خواب غفلت بیدار شدم. آن هم درست موقعی که به پیشنهاد نصیر خودم را آماده می کردم در خانه ام یک سورپرایز واقعی برای مرجان داشته باشم و جشن تولدش را برگزار کنم.
من در تدارک برگزاری یک میهمانی ساده و درست کردن کیک جشن تولد بودم که به طور اتفاقی به گوشی نصیر سرک کشیدم.
من تصاویر و پیامک های زننده و زشتی که بین مرجان و شوهرم رد و بدل شده بود را به چشم دیدم. حتی چند عکس هم با هم گرفته بودند.
زن جوان افزود: آن روز به بهانه ای جشن تولد مرجان را به هم زدم و چند روزی طاقت آوردم تا ببینم چه می شود. مرجان همچنان به خانه ام رفت و آمد می کرد و نگاه های هوس آلود شوهرم دنبالش بود.
یک روز بالاخره کاسه صبرم لبریز شد واز نصیر درباره این کار و همچنین سوء استفاده از اعتمادم توضیح خواستم. او به چشمانم نگاه می کرد و حرف نمی زد. از آن روز به بعد دیگر به صورتم نگاهم نمی کند و در لاک خودش فرو رفته است.
به پیشنهاد یکی از دوستان به مرکز مشاوره آمده ام تا راهی برای نجات از هاله بدبینی و شک و تردیدی که در مورد شریک زندگی ام پیدا کرده ام پیدا کنم.
حالا می فهمم که مادرم چرا آن همه درباره رفت و آمدهای وقت و بی وقت و بیش از اندازه مرجان به خانه ام دغدغه داشت و می گفت حد و حریم دوستی و رفاقتت را حفظ کن.
او نصیحتم می کرد ولی من نمی فهمیدم چه می گوید و شادی در دلم مسخره اش می کردم که این مادر بی سواد ما چه قدر امل و سخت گیر است.
امیدوارم بتوانم زندگی ام را حفظ کنم.
مراقب دوستی های افراطی باشیم:
درباره این ماجرا نظر یکی از مدرسان مجرب مهارت های زندگی را جویا شد.
«حسین سلیمان پور مقدم» گفت: یکی از مشکلات رفتاری که از دوره ابتدایی شروع شده ، در دوره نوجوانی و بعد از آن به اوج خودش می رسد دوستی های افراطی است که در بین دختران شیوع بیشتری دارد.
وی افزود: تفاوت این گونه دوستی ها با دوستی های معمولی این است که در دوستی های افراطی، اگر فاصله ای کوتاه بین هریک از طرفین ایجاد شود یا برای چند روز از هم دور باشند در آنها علایم افسردگی، اضطراب جدایی و نگرانی ایجاد می شود. تا حدی که نتایجی مانندترک تحصیل یا کاهش انگیزه های تحصیلی ، گریه زیاد و ... به دنبال خواهد داشت و خطرناک تر این که این روابط بعد از ازدواج یکی از طرفین نیز ادامه یابد.
یعنی همان چیزی که در دوستی افراطی سپیده و راحله اتفاق افتاد.
حسین سلیمان پورمقدم افزود:در صورت ادامه این دوستی ها بعد از ازدواج یکی از آنان اگر مرز این دوستی مشخص نشود متاسفانه حد و مرز این روابط با مرز زن و شوهری تلفیق می شود و فرد تمام مسائل زندگی خود را با دوست خود درمیان می گذارد.
این مشاور خانواده تاکید کرد: توصیه های روان شناختی به دختر خانم ها و آقا پسرهای جوان این است که اگر این نوع دوستی افراطی دارند آن را کاهش دهند و تعدیل کنند واگر ازدواج کرده اند قطعا رعایت مرزهای ضروری یعنی مرزهای دوستی و زن و شوهری را داشته باشند.
از طرفی به نصیر و مردهای جوان دیگری که درچنین شرایطی قرار دارند نیز باید توصیه کنیم باتقویت مبادی اعتقادی و رعایت بیش از بیش حریم ها ، از بروز این گونه ناهنجاری ها جلوگیری کنند تا دچار مشکل نشوند.
ساتین