به گزارش خبرداغ به نقل از ایلنا، محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه کشورمان یکشنبه ۹ آبان ۹۵ در جمع وابستگان نظامی و نمایندگان دفاعی و انتظامی کشور در ستاد کل نیروهای مسلح، سخنانی را به شرح زیر ایراد کرد:
در دوران گذار قرار گرفتهایم
از این فرصت استفاده کرده و یک بحث نسبتاً نظری را در مورد شرایط بینالمللی، نقش جمهوری اسلامی، مخاطراتی که جمهوری اسلامی ایران (در منظقه) با آن مواجه است و روشهای برخورد بهینه با آن ارائه میکنم. در ادبیات روابط بینالملل، وضعیت کنونی جامعه بینالمللی را به عنوان وضعیت دوران گذار میشناسیم. رهبر معظم انقلاب و فرماندهی معظم کل قوا، شرایط کنونی را پیچ حساس تاریخی نامگذاری کردند و در چند مورد هم از آن با همین عنوان دوران گذار نام بردند. دوران گذار در روابط بینالملل نخستین بار نیست که اتفاق افتاده است. جامعه بشری در طول تاریخ، این دوران و شرایط آن را چندین بار را تجربه کرده است؛ شرایطی همراه با جنگ و خونریزی و اغتشاش و آشوب، روی کار آمدن قدرتهای جدید، از بین رفتن قدرتهای گذشته و تغییر در نظام جهانی و شرایط زیست بینالمللی؛ شرایطی که برخی اوقات دههها به طول انجامیده و طی آن جامعه بینالملل تحولات ژرف و عموماً بسیار مخربی را تجربه کرده است.
تلاش بیهوده و پرهزینه واشنگتن برای ایجاد نظم نوین آمریکایی
از حدود 9-28 سال پیش نیز ما در چنین وضعیتی قرار گرفتهایم، یعنی از زمان فروپاشی بلوک شرق و توهم ایالات متحده که جهان دوقطبی دوران جنگ سرد در مدت کوتاهی به جهان تکقطبی آمریکا محور تبدیل میشود؛ از فروپاشی دیوار برلین که بیش از آنکه زاییده قدرت بلوک غرب باشد، نتیجه ضعف بلوک شرق بود و آمریکا، به غلط، آن را ناشی از قدرت خود تصور کرد. به همین دلیل، در طول سالهای اول دوران پس از جنگ سرد، آمریکا تلاش بیهوده و البته پرهزینهای برای ایجاد نظم نوین آمریکایی کرد. بوش پدر از آن تحت عنوان نظم نوین بینالمللی یاد میکرد و منظور آنها، نظمی بود که بر اساس قدرت آمریکا شکل میگرفت. نظمی که بر مبنای دیدگاه نومحافظهکاران، آمریکا باید با استفاده از قدرت نظامی، برتری موقت خود را نهادینه کرده و در نتیجه بتواند در آینده روابط بینالملل نقش برتر و اساسی را ایفا کند. لذا به عقیده متفکرین روابط بینالملل، سالهای اولیه پس از جنگ سرد به دلیل توهم آمریکا که میتواند موقعیت خودش را نهادینه کند، به هدر رفت و در اثر آن، چندین جنگ و اقدامات نظامی ناشی از توهم آمریکا در دوران بوش پدر و حتی دوران کلینتون و بوش پسر رخ داد. یک مورد آن حمله به عراق برای بازپسگیری کویت بود. اما این امر برخلاف تصور عمومی منحصر به دورن بوش پسر نبود. در یک بررسی مختصر تاریخی خواهید داد که تقریباً سالی نبود که دولت آمریکا حتی در دوران کلینتون حداقل یک بار از عملیات گسترده نظامی در گوشهای از جهان استفاده نکرده باشد. در کوزوو، سومالی، سودان، لیبی یا عراق؛ سالی نمیگذشت جز آن که طی آن آمریکا میکوشید این شرایط را با استفاده از برتری نظامی خودش نهادینه کند.
امریکا میدانست نمیتواند پیروزی نظامی بر ایران به دست آورد
اما امروز که حدود 14 سال از حمله آمریکا به عراق میگذرد، کماکان مشاهده میکنیم که هنوز از این باتلاق بیرون نیامدهاند. در واقع، دولت آمریکا خیال میکرد پس از حمله به افغانستان، با یک حمله موفق به عراق میتواند آن شرایط را نهادینه کند. به نظر من، اینکه علیرغم فشار صهیونیستها و همه فشارهای لابیهای آنها در آمریکا و علیرغم اینکه شارون گفته بود بغداد آدرس غلط است و آدرس درست تهران است، آمریکا به عراق حمله کرد، برای این بود که بتواند با به دست آوردن یک پیروزی نظامی دیگر، در محیطی فراتر از افغانستان فرو پاشیده و علیه یک دولت مستقر، ثابت کند که نظم نوین آمریکایی شکل گرفته است. لذا انتخاب عراق به جای ایران به دلیل دشمنی بیشتر آنها با صدام حسین نبود، بلکه به خاطر تصور و توهم پیروزی آسان بر آن کشور بود. چون میدانستند نمیتوانند پیروزی نظامی بر ایران به دست آورند و در مقابل اطمینان داشتند که پیروزی بر عراق کاملا طی یک عملیات سریع ممکن است. به همین خاطر چند ماه بعد از شروع عملیات، بوش بر عرشه کشتی نظامی اعلام پیروزی بر عراق کرد. اما امروز میبینیم که هنوز هم آمریکا در باتلاق عراق گیر کرده است. البته ما از همان زمان هم پیشبینی کرده و گفته بودیم که خروج آمریکا از این باتلاق غیرممکن است و حمله آنها تنها به گسترش افراطگرایی در منطقه خواهد انجامید.
هنوز یک نظام جدید بینالمللی جایگزین نظام قبلی نشده است
مجموعه این شرایط نشان میدهد که آمریکاییها با چه تصوری وارد دوران گذار شدند و چرا این میزان تلاش کردند و این میزان برای خودشان و برای دنیا هزینه آفریدند. هنوز هم دنیا در شرایط گذار است و یک نظام جدید بینالمللی جایگزین نظام قبلی نشده است. شرایط بینالمللی شرایط پر التهاب و خطرناکی است. همواره در دورانهای گذار، شرایط از این هم ملتهبتر و بعضا دوران گذار همراه با جنگهای بزرگ جهانی بوده است. این بار رقابتها در دوران گذار شکل غیرنظامی به خود گرفته، گرچه در سالهای اخیر وجوه خشونتبار تروریسم و افراطیگری باز هم یک بعد نظامی به دوران گذار اضافه کرده است.
امام خمینی اولین فردی بود که دوران گذار را شناسایی کرد
در دوران گذار، اهرمها و ابزارهای اعمال قدرت و نفوذ دچار تحول میشوند؛ یعنی امکان حضور و بروز و ظهور برای کشورهایی که الزاماً در شرایط قبلی قویترین و مؤثرترین کشورها نبودند، فراهم میشود. جالب است که نخستین فردی ـ لااقل براساس اطلاعات من ـ که توانست این شرایط را به درستی شناسایی کند، امام راحل (ره) بود. نامه حضرت امام به گورباچف را نگاه کنید. در شرایطی که ابرقدرت شوروی، بالاترین قدرت نظامی جهان بود، ایشان با یک نگاهی فراتر از شرایط آن روز، آیندهای را ترسیم کردند که نشاندهنده امکان کنشگری قدرتی میانی مانند ایران در شرایط دوران گذار بود.
آمریکا و روسیه برای مشکلات بینالمللی نیاز به همکاری ایران دارند
اگر در شرایط دوران گذار، ظرفیتها و توانمندیها به درستی شناسایی شود، امکان تأثیرگذاری بسیار فراتر از حد و اندازه ظاهری یک کشور فراهم میشود. اگر ابزار قدرت به خوبی تجمیع شود و به درستی از آنها استفاده شود، میتوان آیندهای پر قدرتتر و پراقتدارتر یا به عبارت نظریهپردازان روابط بینالملل، آیندهای پرنفوذتر را رقم زد، چون قدرت به معنای افزایش نفوذ و کاهش آسیبپذیری است. امروز قدرت نظامی ـ که هنوز هم عامل اصلی قدرت است ـ و به همین دلیل همه ما مدیون بزرگوارانی هستیم که چه در داخل کشور و چه در جبههها و مدافعین حرم از جان خود برای امنیت ما مایه میگذارند — در کنار توان اقتصادی و در شرایط جهانی شدن ارتباطات و حتی جهانی شدن احساسات، قدرت تأثیرگذاری بر اذهان، قدرت اجماعسازی، قدرت ایجاد فکر، قدرت ایجاد بینش، قدرت آیندهپردازی و تصویرسازی از آینده مدنظر و مورد نیاز شما، همه و همه مجموعه ابزار قدرت هستند که میتوانند به یک کشور بسیار فراتر از شرایط گذشته، نقش و نفوذ و توان کاهش آسیبپذیری بدهد. دوران قدر قدرتی یک یا حتی چند قدرت به سر آمده و به همین دلیل میبینیم که امروز قدرتهایی همانند آمریکا و روسیه، حتی با همکاری همدیگر هم نمیتوانند مشکلات بینالمللی را حل کنند و نیاز به حضور و همکاری قدرتهایی مثل جمهوری اسلامی ایران دارند. این به دلیل شرایط ویژهای است که دوران گذار برای کشورها ایجاد میکند.
اشتباه صدام، میلوسویچ و صدام در پذیرش وعدههای امریکا
در دوران گذار محاسبه صحیح، شناسایی واقعبینانه توانمندیها و بالاتر از همه، خودباوری و اعتقاد به توان ملی میتواند برای یک کشور بالاتر از حد و اندازه ظاهری و جغرافیایی و ژئوپلتیک آن کشور، ایجاد توان و قدرت و افزایش نفوذ و کاهش آسیبپذیری کند. به همان اندازه، اشتباه محاسبه، چه در بعد افراطی و چه در بعد تفریطی میتواند به نابودی بیانجامد. مثال افراطی این گفته روشن است؛ صدام زمانی که به کویت حمله کرد براساس یک محاسبهای بود از ارزشها و توانمندیها و قدرت خودش و پیامهای غلطی که دریافت کرده بود. همه ما بعدها شنیدیم که خانم ایپریل گلاسپی، سفیر وقت آمریکا در عراق با دادن پیام غلط به صدام گفته بود که نگران دخالت آمریکا در صورت اقدام عراق علیه کویت نباشد. این اشتباه محاسباتی باعث سقوط صدام شد. اشتباه محاسباتی مشابهی که آقای میلوسویچ انجام داد و حرف آمریکاییها را که گفته بودند یوگسلاوی در حوزه منافع حیاتی ما نیست باور کرد، باعث فروپاشی یوگسلاوی و سقوط وی شد. از سوی دیگر، اشتباه محاسباتی آقای قذافی که وعدههای آمریکا را باور کرد، توان خودش را در اختیار آمریکا قرار داد، آن هم باعث سقوط، نابودی و شرایط کنونی لیبی شد.
طرح پرونده هستهای، با هدف تخلیه توان استراتژیک ایران بود
لذا در شرایط دوران گذار نیاز به دقت در اندازهگیریها، پیشبینیها و شناسایی نقاط قوت و ضعف خود و سایرین داریم و این شرایطی است که جمهوری اسلامی توانسته قبل از اینکه ابعاد مختلف و به اصطلاح امروزیها ابعاد معنایی قدرت، جنبه نظریهپردازانه پیدا کند، با اقداماتش در حمایت از مردم منطقه و در حمایت از محور مقاومت، برای خود قدرتی ایجاد کند ـ که البته هزینههایش را هم پرداخت کرده است. هزینههایی که در طول سی و چند سال گذشته مخصوصاً دو دهه اول پرداخت کردیم، شرایطی را به وجود آورد که در آغاز دهه سوم انقلاب، ایران به عنوان قدرت اصلی منطقهای شناخته شد، به ویژه پس از سقوط طالبان و صدام. این قدرت برای مخالفان ایران نگرانکننده بود و در نتیجه مزاحمتهایی که بعد از آن شکل گرفت از جمله طرح پرونده هستهای، با هدف تخلیه توان استراتژیک جمهوری اسلامی ایران بود.
توانمندیهایمان کاملا بومی بود.
جمهوری اسلامی ایران به مدد شناخت صحیح توانمندیهای خود و سرمایهگذاری درست بر روی ابعاد قدرتش در دو دهه اول انقلاب، توانست بعد از سقوط صدام و سقوط طالبان به عنوان قدرت اصلی منطقهای شناخته شود. البته آن تحولات هم به صورت خودکار اتفاق نیفتاد. به همین دلیل اکنون که کمکم کتابهای خاطرات مسئولان مختلف غربی چاپ میشود، میگویند و اخیرا هم یکی از روزنامهها نوشته است که ایرانیها نه تنها اوباما و کری بلکه آقای بوش و پاول را هم فریب دادند. لذا به مدد دیدگاه صحیحی که توسط مقام معظم رهبری و مقامات کشور دنبال شد، ایران در ابتدای دهه هشتاد با سقوط صدام و با سقوط طالبان به قدرت بلامنازع منطقهای تبدیل شد که از ابعاد مختلف توانمندی برخوردار بود و به لطف خدا این توانمندی کاملا بومی بود.
بالاترین سرمایه ایران مردم است
توانمندی بومی بسیار محوری است. در واقع، تفاوتی که جمهوری اسلامی با دیگر کشورها دارد این است که برای توان خود به دیگران نیاز ندارد. امروز چرا عربستان این قدر نگران خروج آمریکا از منطقه است؟ برای اینکه همه چیزشان، از مشروعیت تا امنیتشان را وامدار ایالات متحده هستند. ولی جمهوری اسلامی ایران توانش توان بومی، خودجوش و مبتنی بر مقاومت و اراده مردم است. بالاترین سرمایه ما، بسیار فراتر از دیپلماسی، فراتر از توان اقتصادی و توان نظامی، مردم بزرگی هستند که درس مقاومت به همه دنیا دادند و این درس را دادند که هر قدر علیه آنها توطئه شود، نمیتوانند این مردم را به زانو در بیاورند. این امکان و توانمندی بزرگی است که نباید آن را از یاد ببریم.
دنیا وادار مذاکره با ایران شد
البته ما برای حفظ امنیت مردم و خدمت به این مردم، نیاز داریم که توان دفاعیمان را در بالاترین حد نگه داریم، از همه ابزارهای سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک استفاده کنیم و شرایط اقتصادی این مردم را بهبود ببخشیم. اما فراموش نکنیم، آنچه دنیار را وادار کرد در مقابل جمهوری اسلامی ایران پای میز مذاکره بنشیند و خواستههای ایران را بپذیرند، چیزی نبوده جز اینکه مردم ما نشان دادند که با فشار، تحمیل، تحریم و حتی با جنگ نمیتوانند آنها را به زیر سلطه بکشانند و این یکی از بزرگترین ابزارهای قدرت ما است. در دوران گذار کنونی که ابزار قدرت متنوع شده، ما نباید این مهمترین عنصر قدرتآفرین جمهوری اسلامی را که در ادبیات دینی ما به فرهنگ ایثار و شهادت ترجمان میشود، فراموش کنیم.
پروژه ایرانهراسی برای خنثیسازی ابعاد معنایی قدرت ایران به راه انداختند
لذا بعد از اینکه دیدند جمهوری اسلامی ایران با این قدرت خودجوش تبدیل به مهمترین قدرت منطقه شده، انواع پروژهها را برای تخلیه توان استراتژیک ایران ایجاد کردند. پروژه اتهامات هستهای علیه ما در واقع تلاشی برای تخلیه توان استراتژیک ما بود. پروژه ایرانهراسی را هم برای خنثیسازی ابعاد معنایی قدرت ما به راه انداختند. در اهمیت بعد معنایی قدرت همین بس که امروز نه تنها دستگاه دیپلماسی و تبلیغاتی آمریکا بلکه ارتش آمریکا هزینهای که برای تسخیر قلبها و مغزها صورت میدهد، هزینه بسیار قابل توجهی است. در این شرایط ما یک کشوری هستیم که این جرأت را داریم که در برابر دنیا بگوئیم ما یک دیدگاه جدید برای زمامداری ارائه میدهیم و نیازی به تصویربرداری از نظامها و مدلها و دیدگاههای شما برای زمامداری، ارتباطات بینالمللی و برای روابط داخلی اجتماعی نداریم. این قدرتآفرین است، اینکه شما مدل زمامداری، مدل روابط و مدل ارتباطات جهانی داشته باشید. اینها همه ابعاد قدرت جمهوری اسلامی است.
لزوم توجه به شرایط امروز منطقه
در نتیجه برای اینکه این بعد قدرت ما و قدرت استراتژیک ما را تحت تأثیر قرار بدهند، پروژه ایرانهراسی را مطرح و پروژه تهدید هستهای، شورای امنیت، تحریمها و دیگر مسائل را به راه انداختند. برای اینکه قدرت معنایی بیرقیب جمهوری اسلامی را تحت تأثیر قرار بدهند و محدود بکنند و تخلیه کنند، پروژه ایرانهراسی را راه انداختند. اما به لطف خدا و با مقاومت مردم، این دو پروژه شکست خورد و امروز شرایط جدیدی در منطقه فراهم شده که نیاز است با توجه به ابعاد جدی خطراتی که در دوران گذار همه ما را تهدید میکند، به آنها توجه کنیم.
قدرت ایران قبل از مذاکرات وجود داشت
باید بررسی کرد که چه تحولی اتفاق افتاده که عربستان امروز این گونه در دنیا دارد، عمل میکند. به نظر من، چند عامل را باید هم زمان شناسایی کنیم. مهمترین آن ما هستیم. دیگران تحولات اخیر و برجام را تحولی راهبردی تلقی میکنند. ما باید این تصور عمومی را به خوبی بشناسیم و گرنه عمق و اهمیت واکنشهای به آن را نمیتوانیم تحلیل کنیم. بنده ادعا نمیکنم مذاکرات هستهای برای ایران قدرت آفرید. قدرت ایران قبل از مذاکرات وجود داشت و همان طور که گفتم، موضوع هستهای برای تخلیه قدرت ایران بود. لذا توافق هستهای و برجام، قدرت ایران را دوباره رها کرد.
فکر میکردند کار ایران تمام شده است
خیلیها در منطقه و جهان پس از وضع تحریمهای شورای امنیت تصور کردند کار ایران تمام شد. چون سابقه را دیده بودند که هر کشوری که در طول هفتاد سال گذشته پروندهاش به شورای امنیت رفته، سالم بیرون نیامده است. یک نمونه وجود ندارد که کشوری تحت تحریمهای فصل هفتم شورای امنیت رفته باشد و در نتیجه آن یا فروپاشی صورت نگرفته، یا تغییر رژیم در آن ایجاد نشده یا کشور کلا نابود نشده باشد. همه مثالهای آن هم موجود است. از رودزیای جنوبی به عنوان اولین تحریم فصل هفتمی شورای امنیت که بعد از اعلام استقلال یکجانبه بدون مشورت با انگلیسیها توسط آقای یان اسمیت نخستوزیر رودزیا صورت گرفت، تا عراق، یوگسلاوی، سودان و لیبی که همه آنها یا به سقوط یا به تغییر رژیم و اضمحلال یا از بین رفتن و چندپاره شدن کشور انجامیده است. لذا آنها تصورشان این بود که کار ایران هم تمام است. فکر میکردند که به قول خودشان این سر افعی را که گفته بودند باید جدا کنید، فکر میکردند چنان محکم این سر افعی را گرفتهاند که دیگر توان حرکت ندارد. این تصور غلط به این دلیل در آنها ایجاد شده بود که مبنای واقعی قدرت ما را فراموش کرده بودند. نمیدانستند که مبنای قدرت ما جای دیگری است. البته من در اینجا قصد ندارم به ابعاد معنوی قدرت که در سایه لطف خدا و نظر مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه به دست آمده، بپردازم و صرفا به ابعاد قدرت از منظر مادی اشاره میکنم که البته همان هم ناشی از لطف خداست که این مردم را این چنین برای حمایت از انقلاب و کشور آزموده و مقاوم کرده است. لذا روزی که دیدند تحریمها و بهویژه تحریمهای فصل هفتم شورای امنیت برداشته شد، یک نگرانی راهبردی پیدا کردند.
برجام به معنای زانو زدن آمریکا در مقابل ایران نیست
یک مشکلی که ما در ایران داریم این است که به نگاه و رویکرد دیگران به مذاکرات هستهای و نتیجه آن خیلی توجه نمیکنیم. منطقه معتقد است مذاکرات هستهای و برجام یک تحول راهبردی بود. نه اینکه برجام به معنای زانو زدن آمریکا در مقابل ایران است. من هیچ وقت چنین ادعایی را نکرده و نخواهم کرد. برجام حاصل یک بده بستان سیاسی است. اما برجام ایران را از آنچه آنها فکر میکردند کارش تمام شده مجددا به همان قدرت استراتژیک گذشته بازگرداند. به عبارت دیگر، قدرت استراتژیک ایران را برجام ایجاد نکرد. قدرت موجود ایران را آزاد ساخت. آنها فکر میکردند با این همه قطعنامه شورای امنیت دیگر ایران نمیتواند قدرت استراتژیک خود را بازیابی و اعمال کند. اما به یک باره دیدند که همه محاسباتی که بر پایه پروژه ایرانهراسی و تخلیه توان استراتژیک داشتند، به هم ریخته و مشاهده کردند که توان استراتژیک ایران هم قدرت سخت و هم قدرت نرم به قول رئالیستها، یا به عبارت دقیقتر ابعاد مادی قدرت ایران و قدرت معنایی ایران، هر دو اینها به ناگهان دوباره ظهور و بروز کرد. به همین دلیل پس از برجام وحشت زده شده و به دست و پا افتادند.
شکست پروژه ایرانهراسی؛ دلیل اول اتحاد عربستان و اسرائیل
بر مبنای این تحلیل اتحاد استراتژیک سعودی و رژیم صهیونیستی قابل تبیین است. به هم خوردن طرح و پروژه تخلیه توان استراتژیک ایران و تخلیه قدرت معنایی ایران از بعد ایران هراسی یک شرایط جدید راهبردی را ایجاد کرده و به همین دلیل عربستان و رژیم صهیونیستی به عنوان طراحان و سرمایهگذاران اصلی پروژه ایران هراسی و تخلیه توان راهبردی ایران، با مشاهده شکست سرمایهگذاری عظیم خود، همداستان و متحد استراتژیک میشوند. چون با یک پدیده راهبردی مواجه هستند. این دلیل اولی است که عربستان به خاطر آن این گونه خودش را به آب و آتش میزند.
ترش ریاض از رها شدن توسط واشنگتن؛ دلیل دوم اتحاد عربستان و اسرائیل
دلیل دوم؛ رفتار امروز عربستان، نیاز راهبردی و حیاتی این کشور به آمریکا است. عربستان بدون آمریکا نمیتواند برای خود آیندهای تصور کند. احساس میکند بدون حمایت خارجی که فعلا این حمایت در غرب و آمریکا متبلور شده است، توان تحمل فشار داخلی و منطقهای را ندارد. دولتی است که از ابتدا مشروعیتش، ادامه حیاتش و امنیتش وابسته به حمایت خارجی است. حالا به این کشور بگویید آمریکا میخواهد از منطقه برود، چه شرایطی پیدا میکند؟
اعراب در کمپ دیوید به امریکا گفتند: شما ما را رها کردید
ببینید در کمپ دیویدی که بعد از برجام شکل گرفت، چه گذشت و چه گفتند. به آمریکا گفتند شما ما را رها کردید. در واقع فکر میکردند برجام هم در امتداد سیاست تغییر یا اصطلاحا «انتقال ثقل» آمریکاست که بر اساس آن، آمریکا درصدد انتقال تمرکز راهبردی از منطقه خلیج فارس و خاورمیانه به شرق آسیا است. معتقد بودند که آمریکا پس از حل مشکل هستهای، منطقه را رها میکند و ایران قدرتمند در منطقه میماند. لذا به خیال خود ناگزیر از این بوده و هستند که تهدید منطقهای به شکلی شدید و جدی هم چنان مطرح باشد تا در نتیجه، آمریکا تصور رفتن از این منطقه را هم نداشته باشد، زیرا به تصور آنها رفتن آمریکا از این منطقه به معنای اضمحلال و فروپاشی آنان است. البته این نگرانی از اصل باطل است، چون ایران خواهان ثبات و امنیت برای منطقه و برای تک تک همسایگان خود است ولی ترس آنها از جای دیگری است که به آن اشاره میکنم و ایران بهانه است.
ترس سعودی از تحولات جهان عرب
لذا مهمتر از همه اینها به نظر من، رفتار امروز عربستان ناشی از یک عامل درونی است و آن ناکارآمدی در برآورده کردن ابتداییترین خواستههای مردم عرب است. عربستان احساس میکند که حرکتی که (به تعبیر ما بیداری اسلامی و به تعبیر دیگران بهار عربی) از درون جهان عرب شروع به جوشیدن کرده، ماهیت دولت – ملت عربی را نشانه گرفته است. نگرانکنندهترین خطر ناشی از این حرکت داخلی جهان عرب، تهدیدی است که متوجه خود عربستان است. من در اینجا به اینکه آمریکا از حرکت خودجوش مردم در جهان عرب سواستفاده کرده و صهیونیستها بیشترین بهرهبرداری را از آن میکنند، نمیپردازم؛ بلکه میخواهم جنبه جامعهشناسانه آن را تحلیل کنم که بر مبنای آن، از درون جهان عرب یک چیزی میجوشد که سعودیها به درستی آن را یک خطر جدی میشناسند و به غلط معتقدند که میتوانند این خطر را در جبهههای جنگ سوریه و عراق نابود کنند.
چرا عربستان در سوریه از افراطیها حمایت میکند؟
این جمله بندر بن سلطان را که سه سال پیش در روسیه اظهار کرد، شنیدهاید؛ جمله ای که نشاندهنده یک تفکر و راهبرد است. از او پرسیدند، این افراطیها که شما از آنها حمایت مالی میکنید، نهایت آرزویشان گرفتن حرمین شریفین است، پس چرا از آنها حمایت میکنید؟ بندر گفت: ما امیدواریم و اطمینان حاصل خواهیم کرد که افراطیون و سوریها در معرکه سوریه یکدیگر را نابود کنند. لذا تلاش برای به خون و آتش کشیدن سوریه، در واقع تلاشی برای تغییر جهت دادن یک خطر راهبردی برای عربستان سعودی به سمت یک زمین بازی دور از عربستان است. فارغ از اینکه افراط با کشتن تمام نمیشود.
تلاش عربستان برای تغییر هدف پیکان جریانهای افراطی به سوی ایران
تلاش دیگری که امروز میکنند، تغییر جهت فکری این جریان افراطی است. تودههای حامی جریان افراطی اصالتاً ضد حکومتهای عربی هستند. اما سعودیها و دیگر دولتهایی که میدانند هدف این پیکان در نهایت خودشان خواهند بود، همان طور که میخواهند محیط بازی را در سوریه و عراق تعریف کنند، هم چنین میخواهند این دشمنی را به شیعه و به ایران منتقل بکنند. لذا، این بازی چند وجهی سعودی به خاطر یک نگرانی راهبردی است. یعنی همزمان به خاطر اینکه میخواهد از یک طرف نگرانیهای که از بازگشت توان استراتژیک ایران دارد را رفع کند، و از طرف دیگر، این جریان افراطی را که البته رهبری اصیلی ندارد ولی مبنا و پایه اجتماعیاش مشخص است، به سمت ایران منحرف و منتقل کنند.
مبنای فکری طرح خاورمیانه بزرگ چه بود؟
البته لازم است توجه داشته باشیم که سعودیها قبلا هم تلاش مشابهی برای منحرف کردن تهدید از خودشان به سمت ایران داشتهاند و در ظاهر موفقیتهایی هم کسب کردهاند. بعد از 11 سپتامبر، بخش عمدهای از رهبران سیاسی جهان و یک گرایش در مسئولان نومحافظهکار آمریکایی معتقد بودند دلیل ناامنی در منطقه و تروریسم افراطی در جهان، ناتوانی و فساد و خودکامگی برخی نظامهای عربی – به ویژه نظام سعودی — است و برای همین راه حل درازمدت، ترویج نوعی دمکراسی مدیریت شده در جهان عرب است. این مبنای فکری طرح خاورمیانه بزرگ بود. این طرح در واقع در درازمدت برای تغییر ساختار حکومتهای عربی در عین حفظ ماهیت وابستگی آنها به غرب بود. به عبارت دیگر، هدف اصلی طرح، متحدین آمریکا بودند و نه الزاما ایران. حتی برخی در اوج نگرانیهای ناشی از 11 سپتامبر و نقش پر رنگ سعودی و وهابیت در حوادث تروریستی، ایران را به عنوان بخش عمدهای از راه حل میدیدند. اما ظرف 6 سال، یعنی از سال 2001 که حادثه 11 سپتامبر رخ داد، تا سال 2006 که جرج بوش سخنرانی معروفش را در ابوظبی ایراد کرد، در این فاصله شش ساله سعودیها و متحدینشان توانستند با یک طراحی وسیع سیاسی و لابی گسترده، طرح خاورمیانه بزرگ را از یک طرح ضد خودشان به یک طرح ضد ایرانی تبدیل کنند. البته آمادگی و استعداد آمریکاییها برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران هم بستر مناسبی برای این فضاسازی سعودیها فراهم کرد. این بار هم دقیقا همین تلاش را دارند. چندین برابر شدن بودجه چند صد میلیونی لابی سعودی در آمریکا در ماههای گذشته به همین دلیل است.
واقعا باور کنیم که آمریکا قدر قدرت نیست
در پایان و به عنوان جمعبندی عرض میکنم که شرایط فعلی بینالمللی، ایران را در یک موقعیت ممتازی قرار داده که با تکیه بر آرمانهای انقلاب اسلامی و گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و با شناخت و باور دقیق توانمندیهای خود و محدودیتهای دیگران میتوانیم آن را به پیش برانیم. به نظر بنده و بدون شعار زدگی، مبنای اصیل قدرت در جمهوری اسلامی ایران در فهم دقیق و باور به یک جمله کلیدی حضرت امام (ره) خلاصه میشود که فرمودند، آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند؛ یعنی اینکه واقعا باور کنیم که آمریکا قدر قدرت نیست و هر آنچه بخواهد، نمیشود و هرچه به وقوع میپیوندد الزاماً خواست آمریکا و دیگر قدرتمندان نیست.
وارد یک کنش پرمخاطره، حساس و آیندهساز و پیچ خطرناک تاریخی شدهایم
براساس این باور جمهوری اسلامی در شرایط قدرتمندی قرار گرفته است. در این شرایطِ قدرتمندی در جهان در حال گذار، امکان تبدیل این قدرت به یک نفوذ و قدرت و اقتدار نهادینه و درازمدت برای جمهوری اسلامی وجود دارد. ما وارد یک کنش پرمخاطره، حساس و آیندهساز و پیچ خطرناک تاریخی شدهایم که عبور از آن نیازمند دقت و شناسایی واقعی تلاشهایی است که میخواهد روبهروی ما سد ایجاد کند. عبور از این نگرانیها و سدها و نهادینه ساختن ایران به عنوان قدرتمندترین کنشگر خواهان ثبات و دوستی و همبستگی در این منطقه حساس، با باور توحیدی که تنها قدر قدرت در جهان حضرت باری تعالی است و با اعتماد به مهمترین ابزار قدرت مان یعنی مردم و با اتکای به تمام توانهای کشور شامل توان نظامی، توان اقتصادی و بالاتر از همه، توان معنایی و باورهای اصیل ما که یادگار اصلی امام و پیام اصلی مقام معظم رهبری است، امکان پذیر و در دسترس است.