به گزارش خبرداغ به نقل از روزنامه
شهروند: ١٢ سال جهنمی گذشت. ١٢ سالی که در بیمارستانها سرگردان بود. حالا
١٢ سال است که با ماسک و عینک آفتابی زندگی میکند. مادری که سال ٨٣ با
پرداخت ٣٦٠ هزار تومان به تزریق ژل و بوتاکس تن داد. سالها میگذرد اما
حالا ١٥ عمل جراحی انجام داده تا بتواند صورت گذشته خود را بازیابد. بارها
تا پای مرگ رفته و آن لحظه آخر، همان دقیقههایی که تنها چند قدم تا خط
پایان فاصله داشت، جان دوباره گرفته. هنوز بغض دارد. بغضی دیرینه. هنوز
نتوانسته صورت جوانش را بازپس گیرد. به زحمت نفس میکشد. مادر بیماری که
صدای خسخس نفسهایش، هر دلی را به درد میآورد.
٤٢ سال داشت که به همراه دوستش به مطب پزشک زیبایی رفت. آن روز قرار بود نیلوفر تنها قربانی لیست سیاه این پزشک زیبایی باشد اما در یک لحظه همهچیز تغییر کرد. همراه نیلوفر مادر ٤٢ سالهای بود که با اصرارهای پزشک جراح او را ترغیب میکرد تا تن به یک زیبایی مصنوعی دهد. حمیده نمیخواست در صف این رقابت بیپایان باشد اما در صف انتظار نشست تا بیمار بعدی او باشد. شاید میخواست از دوستش پیشی بگیرد و گوی سبقت را برباید اما دیری نپایید که همهچیز تغییر کرد.
جویندگان زیبایی هر راهی را در مسیر زیبابودن آزمایش میکنند. حمیده و نیلوفر هم یکی از هزاران نفری هستند که پا در این مسیر گذاشتند اما حالا پس از ١٢ سال طول و دراز هنوز میجنگند. هنوز آثار یکبار تندادن به تزریق بوتاکس و ژل در صورتشان مشهود است. ماسک میزنند و عینک، تا پنهان کنند صورت زیبای دهه ٤٠ زندگیشان را. پزشکشان فراری شده. هر بار حکم جلب میگیرند. میخواهند بدانند گناهشان چه بوده، اما هیچ ردپایی از او نیست؛ از پزشکی که آنها را بارها تا مرز مرگ برده و آورده است.
حمیده به «شهروند» میگوید: با نیلوفر به مطب آقای دکتر رفتیم. بهطور تصادفی در صف قربانیان این عمل زیبایی قرار گرفتم. از همان روز همه زندگیام را باختم. جوانی و زیباییام را از دست دادم. حالا در گوشه این خانه افتادم. آرزوهایم همه رنگ باخت. پزشک معالج موادی به صورت ما تزریق کرد که تاریخ گذشته بود. مواد در صورتمان مثل مار میخزید. چند روز پس از این جراحی رفتم تا مواد را از صورتم بیرون بکشد اما عفونت کرد. هنوز درد آمپول بزرگی را که داخل گونهها و پوست صورتم کرد، فراموش نمیکنم. صورتم درد دارد؛ درد ١٢ ساله.
او میافزاید: وقتی برای شکایت نزد خودش رفتم، ٣٠ قرص دگزا به من داد. با تزریق قرصها بود که اوضاع بدتر شد. پس از آن بود که سرگردان بیمارستانها شدم. تزریق ژلها تنها عفونت برایم به یادگار گذاشت. از آنجا بود که پایم به دادسرای امور پزشکی باز شد. در این رفتوآمدها بود که متوجه شدم من تنها قربانی این پزشک زیبایی نشدهام. ١٢٧ زن و مرد همراه من بودند. پا به پای من برای پیگیری شکایتشان به دادسرا میآمدند. همه صورتها بدفرم و ناجور بود. گریههای شاکیان، فضای دادسرا همه و همه باعث میشد ترغیب شوم تا حقم را از این پزشک بگیرم. یکی از شاکیان زن جوانی بود که از کانادا آمده بود. به خاطر هزینههای کم جراحی زیبایی در ایران، آمده بود ژل تزریق کند و برود اما در دام زیبایی افتاده بود که برگشتی نداشت. لبهایش به حدی بزرگ شده بود که هیچ پوششی جز ماسک سفیدرنگ نداشت، حتی جراحیهایی که در کانادا انجام داده بود تا لبهای طبیعیاش را بازیابد، فایدهای نداشت.
حمیده در ادامه میگوید: سه سال در بیمارستان بستری شدم. تیم متخصص هر روز معاینهام میکرد. ٩٠ میلیون هزینه کردم برای ١٥ بار جراحیهای مختلف؛ جراحیهایی که هر بار ٥ ساعت بیهوش بودم تا بتوانند عفونتها را از صورتم تخلیه کنند، اما هنوز در خانه هستم. سه پسر و یک دختر دارم. نوهام هرگز صورتم را ندیده است، پنهان میکنم اشتباه روزهای جوانیام را با ماسک و عینک. نمیخواهم ببینند چه بر سر خودم آوردم. روزهای نخست سه ماه در بیمارستان بستری شدم تا عفونت صورتم را خارج کنند. چشمها، گونهها، لبها و تمام صورتم عفونت بود. پوست سرم را پاره کردند تا بتوانند عفونتها را بیرون بکشند، اما فایدهای نداشت؛ جا خوش کرده بودند. هر روز ضعیفتر میشدم. مبتلا به دیابت شدم و عوارض هزارساله روی بدن رخنه کرد. ناخنهایم خشک شد، تا جایی که دیگر رشد نمیکند.
این زن قربانی ادامه میدهد: وقتی برای طرح شکایت به دادسرای جرایم پزشکی میرفتم، متوجه شدم خانواده سه زن در میان شاکیها وجود دارند که بر اثر تزریق این ژلهای تاریخ مصرف گذشته مردهاند. جانهایی که به پای جراحی زیبایی داده بودند. میترسیدم اما میخواستم فقط یکبار دیگر پزشک زیباییام را ببینم و تنها این سوال را بپرسم، چرا؟ چرا وقتی میدانست این ژلها تاریخ مصرف گذشتهاند، برای بیمار بعدی تزریق میکرد؟ چرا این صف شکایت را هر روز طولانیتر میکرد؟ سه سال تمام در بیمارستان بستری شدم؛ سه سالی که از خانوادهام دور ماندم. سه سالی که با دستهای خودم زندگیام را سیاه کردم، اما حالا فراموشی گرفتم. فراموش میکنم چه باید بگویم و چه باید به یاد بیاورم. در زنده ماندن مُردم. حالا پس از گذشت این سالها حکم جلب این پزشک فراری صادر شده است اما او به صورت پنهانی در مطبی دور از چشم همه درحال تزریق ژل است، تا زندگی جویندگان زیبایی را با اشتباهش به خطر بیندازد. او به ١٠ میلیارد تومان جریمه نقدی و ١٠ سال زندان محکوم شده اما هنوز دستگیر نشده است.
نیلوفر هم که یکی دیگر از قربانیان جراحی زیبایی است، به «شهروند» میگوید: «کاشت پروتز، تزریق ژل، بوتاکس، همهروزه در چهره زنان و حتی مردان در خیابانها به چشم میخورد. زنان و مردان جوان ایرانی دوست دارند زیبا باشند و درواقع میتوان گفت به نوعی بحران زیبابودن و نگرانی از مورد پسند واقع نشدن دامن جوانان را گرفته است، اما زیبایی مصنوعی به هیچوجه ارزشمند نیست. زیبایی به سیرت آدمهاست. زیبایی را در صورت افراد جستوجو نکنید.»
او هم پس از جراحی بوتاکس مجبور شد تا تن به جراحیهای پیدرپیاش در آمریکا بدهد. میگوید: «از زمانی که به مطب این پزشک پا گذاشتم، جوانیام تمام شد. زیباییام سوخت و سرنوشتم سیاه شد. همسرم مرا ترک کرد و من تنها ماندم با صورتی نازیبا. افسردگی گرفتم تا مدتها از خانه بیرون نمیآمدم تا اینکه تصمیم گرفتم همهچیز را تغییر دهم، اما تغییر نکرد؛ در آخر من ماندم با دردی طول و دراز. ایکاش دوباره به دنیا میآمدم تا اشتباه دوران جوانیام را تکرار نمیکردم. حالا سالهاست که برای جراحیهای زیبایی به خارج از کشور میروم. هزینههای درمانم سر به فلک کشیده. دیگر توانایی پرداخت این همه جراحی زیبایی را ندارم، اما حالا تنها زندهام به خاطر یک اشتباه؛ اشتباه پزشکی که حالا فراری است.»
٤٢ سال داشت که به همراه دوستش به مطب پزشک زیبایی رفت. آن روز قرار بود نیلوفر تنها قربانی لیست سیاه این پزشک زیبایی باشد اما در یک لحظه همهچیز تغییر کرد. همراه نیلوفر مادر ٤٢ سالهای بود که با اصرارهای پزشک جراح او را ترغیب میکرد تا تن به یک زیبایی مصنوعی دهد. حمیده نمیخواست در صف این رقابت بیپایان باشد اما در صف انتظار نشست تا بیمار بعدی او باشد. شاید میخواست از دوستش پیشی بگیرد و گوی سبقت را برباید اما دیری نپایید که همهچیز تغییر کرد.
جویندگان زیبایی هر راهی را در مسیر زیبابودن آزمایش میکنند. حمیده و نیلوفر هم یکی از هزاران نفری هستند که پا در این مسیر گذاشتند اما حالا پس از ١٢ سال طول و دراز هنوز میجنگند. هنوز آثار یکبار تندادن به تزریق بوتاکس و ژل در صورتشان مشهود است. ماسک میزنند و عینک، تا پنهان کنند صورت زیبای دهه ٤٠ زندگیشان را. پزشکشان فراری شده. هر بار حکم جلب میگیرند. میخواهند بدانند گناهشان چه بوده، اما هیچ ردپایی از او نیست؛ از پزشکی که آنها را بارها تا مرز مرگ برده و آورده است.
حمیده به «شهروند» میگوید: با نیلوفر به مطب آقای دکتر رفتیم. بهطور تصادفی در صف قربانیان این عمل زیبایی قرار گرفتم. از همان روز همه زندگیام را باختم. جوانی و زیباییام را از دست دادم. حالا در گوشه این خانه افتادم. آرزوهایم همه رنگ باخت. پزشک معالج موادی به صورت ما تزریق کرد که تاریخ گذشته بود. مواد در صورتمان مثل مار میخزید. چند روز پس از این جراحی رفتم تا مواد را از صورتم بیرون بکشد اما عفونت کرد. هنوز درد آمپول بزرگی را که داخل گونهها و پوست صورتم کرد، فراموش نمیکنم. صورتم درد دارد؛ درد ١٢ ساله.
او میافزاید: وقتی برای شکایت نزد خودش رفتم، ٣٠ قرص دگزا به من داد. با تزریق قرصها بود که اوضاع بدتر شد. پس از آن بود که سرگردان بیمارستانها شدم. تزریق ژلها تنها عفونت برایم به یادگار گذاشت. از آنجا بود که پایم به دادسرای امور پزشکی باز شد. در این رفتوآمدها بود که متوجه شدم من تنها قربانی این پزشک زیبایی نشدهام. ١٢٧ زن و مرد همراه من بودند. پا به پای من برای پیگیری شکایتشان به دادسرا میآمدند. همه صورتها بدفرم و ناجور بود. گریههای شاکیان، فضای دادسرا همه و همه باعث میشد ترغیب شوم تا حقم را از این پزشک بگیرم. یکی از شاکیان زن جوانی بود که از کانادا آمده بود. به خاطر هزینههای کم جراحی زیبایی در ایران، آمده بود ژل تزریق کند و برود اما در دام زیبایی افتاده بود که برگشتی نداشت. لبهایش به حدی بزرگ شده بود که هیچ پوششی جز ماسک سفیدرنگ نداشت، حتی جراحیهایی که در کانادا انجام داده بود تا لبهای طبیعیاش را بازیابد، فایدهای نداشت.
حمیده در ادامه میگوید: سه سال در بیمارستان بستری شدم. تیم متخصص هر روز معاینهام میکرد. ٩٠ میلیون هزینه کردم برای ١٥ بار جراحیهای مختلف؛ جراحیهایی که هر بار ٥ ساعت بیهوش بودم تا بتوانند عفونتها را از صورتم تخلیه کنند، اما هنوز در خانه هستم. سه پسر و یک دختر دارم. نوهام هرگز صورتم را ندیده است، پنهان میکنم اشتباه روزهای جوانیام را با ماسک و عینک. نمیخواهم ببینند چه بر سر خودم آوردم. روزهای نخست سه ماه در بیمارستان بستری شدم تا عفونت صورتم را خارج کنند. چشمها، گونهها، لبها و تمام صورتم عفونت بود. پوست سرم را پاره کردند تا بتوانند عفونتها را بیرون بکشند، اما فایدهای نداشت؛ جا خوش کرده بودند. هر روز ضعیفتر میشدم. مبتلا به دیابت شدم و عوارض هزارساله روی بدن رخنه کرد. ناخنهایم خشک شد، تا جایی که دیگر رشد نمیکند.
این زن قربانی ادامه میدهد: وقتی برای طرح شکایت به دادسرای جرایم پزشکی میرفتم، متوجه شدم خانواده سه زن در میان شاکیها وجود دارند که بر اثر تزریق این ژلهای تاریخ مصرف گذشته مردهاند. جانهایی که به پای جراحی زیبایی داده بودند. میترسیدم اما میخواستم فقط یکبار دیگر پزشک زیباییام را ببینم و تنها این سوال را بپرسم، چرا؟ چرا وقتی میدانست این ژلها تاریخ مصرف گذشتهاند، برای بیمار بعدی تزریق میکرد؟ چرا این صف شکایت را هر روز طولانیتر میکرد؟ سه سال تمام در بیمارستان بستری شدم؛ سه سالی که از خانوادهام دور ماندم. سه سالی که با دستهای خودم زندگیام را سیاه کردم، اما حالا فراموشی گرفتم. فراموش میکنم چه باید بگویم و چه باید به یاد بیاورم. در زنده ماندن مُردم. حالا پس از گذشت این سالها حکم جلب این پزشک فراری صادر شده است اما او به صورت پنهانی در مطبی دور از چشم همه درحال تزریق ژل است، تا زندگی جویندگان زیبایی را با اشتباهش به خطر بیندازد. او به ١٠ میلیارد تومان جریمه نقدی و ١٠ سال زندان محکوم شده اما هنوز دستگیر نشده است.
نیلوفر هم که یکی دیگر از قربانیان جراحی زیبایی است، به «شهروند» میگوید: «کاشت پروتز، تزریق ژل، بوتاکس، همهروزه در چهره زنان و حتی مردان در خیابانها به چشم میخورد. زنان و مردان جوان ایرانی دوست دارند زیبا باشند و درواقع میتوان گفت به نوعی بحران زیبابودن و نگرانی از مورد پسند واقع نشدن دامن جوانان را گرفته است، اما زیبایی مصنوعی به هیچوجه ارزشمند نیست. زیبایی به سیرت آدمهاست. زیبایی را در صورت افراد جستوجو نکنید.»
او هم پس از جراحی بوتاکس مجبور شد تا تن به جراحیهای پیدرپیاش در آمریکا بدهد. میگوید: «از زمانی که به مطب این پزشک پا گذاشتم، جوانیام تمام شد. زیباییام سوخت و سرنوشتم سیاه شد. همسرم مرا ترک کرد و من تنها ماندم با صورتی نازیبا. افسردگی گرفتم تا مدتها از خانه بیرون نمیآمدم تا اینکه تصمیم گرفتم همهچیز را تغییر دهم، اما تغییر نکرد؛ در آخر من ماندم با دردی طول و دراز. ایکاش دوباره به دنیا میآمدم تا اشتباه دوران جوانیام را تکرار نمیکردم. حالا سالهاست که برای جراحیهای زیبایی به خارج از کشور میروم. هزینههای درمانم سر به فلک کشیده. دیگر توانایی پرداخت این همه جراحی زیبایی را ندارم، اما حالا تنها زندهام به خاطر یک اشتباه؛ اشتباه پزشکی که حالا فراری است.»