امیرعلی نبویان یک پسر پر شر و شور باهوش است که توانست با دلبری های خاص خودش بازی را ببرد؛ امیر علی نبویان سال هاست که در عرصه رسانه، کتاب، بازیگری و نویسندگی فعال است.
طبیعی است که روی موج احساس شما خودمان را تنظیم کنیم تا دلتان را به دست بیاوریم. به همین خاطر این بار سراغ فینالیستهای لباهنگ رفتیم تا سوال پیچشان کنیم. ارشا که سال هاست با تاسیس گروه سیزده مرزهای ملی را هم رد کرده و حتی با نیکلاس کیج همکاری داشته و در پروژه جیمز باند هم دست به کار های محیرالعقول زده. آن طرف ماجرا هم یک پسر پر شر و شور باهوش قرار داشت که توانست با دلبری های خاص خودش بازی را ببرد؛ امیر علی نبویان سال هاست که در عرصه رسانه، کتاب، بازیگری و نویسندگی فعال است و یک آچار فرانسه به حساب می آید. پر حرفی نکنیم خودتان حرف های شان را بخوانید.
از انتخابهایتان شروع كنیم. كار كدامتان سختتر بود؟
امیرعلی: ارشا انتخاب خیلی سختی كرد. حاضر بودم انصراف دهم ولی «صنما» را برندارم. لب زدن با این آهنگ خیلی سخت است. نمایش ارشا بسیار فوقالعاده بود. فرقی وجود دارد میان من، ارشا و اشكان. ارشا و اشكان از یك جنس هستند و همهچیز را بزرگ میبینند. اشكان بازیگر روی صحنه است و با تماشاگران داخل استودیو به خوبی ارتباط برقرار میكند و ارشا نیز همینطور و این را یك قاب بزرگ میبیند.
منتها من به قضیه به شكل دیگری نگاه كردم. دوربین را شكار میكنم چون تصور میكنم كسانی كه در داخل خانهها نشستهاند با این چشم مرا میبینند. كسانی كه داخل استودیو هستند 500 نفر آدم باحال و پایهاند كه هر طور رفتار كنید با شما راه میآیند؛ حتی من به رامبد هم نگاه نمیكردم و سعی میكردم دنبال چراغ روشن دوربین بگردم.
اگر میخواستم در زمین ارشا بازی كنم بازنده مطلق بودم. من شاید بتوانم با یك ماه تمرین روی دو دستم دو قدم راه بروم و به زمین بخورم؛ بنابراین من باید كار خودم را بكنم. كار من چیست؟ انتخاب شعر و ترانه خوب. شما میتوانید تا ساعت شش صبح از محسن چاوشی بگذارید و من هم برایتان لب بزنم چون همه را از قبل سنتوری حفظ هستم تا الان. روی محسن یگانه تلاش كردم برای تركی كه میگفت: «یادته آرزو میكردی یه روز تو خیابون آدما بشناسنت چی شده عینك دودی. . . » من فكر كردم میتواند نمایشی باشد اما متوجه شدم كه اصلا نمیشود آن را حفظ كرد.
ملاك شما برای انتخاب آهنگ در این دوره چه بوده است؟
مجوز. فرقی نمیكند كه انتخاب ما چه بود؛ چون اصلا انتخاب ما مهم نبود؛ یعنی مهم بود ولی هر چه ما انتخاب میكردیم خیلی دیر رد میشد. همه ما یك شب قبلش آهنگمان نهایی شد.
خود شما چگونه انتخاب شدید؟
ارشا اقدسی: من دوست داشتم اجرایی برای خوانندههایی كه کار انجام میدهند، داشته باشم بعد متوجه شدم میلاد كیمرام برای اجرا میرود و دوست داشتم برای میلاد این كار را انجام دهم؛ مثلا پشت سر او اتفاقاتی كه مجاز باشد و با استانداردهای تلویزیون همخوانی داشته باشد، انجام دهیم. میلاد خیلی دوست نداشت در اجرای اولش این اتفاق بیفتد اما من اصرار داشتم كه از اول این خلاقیت را نشان دهم چون تصور میكردم چیزی كه به فكرم رسیده است همان اول تازه و زیباست. به رامبد اساماس دادم و گفتم خیلی دوست دارم در برنامه باشم و این كار را انجام دهم و فكر میكنم میتوانم كارهایی را انجام دهم كه در ایران كسی آنها را انجام نداده است.
دوست داشتم روی صحنه و در مقابل مردم اتفاقاتی بیفتد و مردم از نزدیك خودشان ببینند كه ما چه میكنیم. رامبد موافقت كرد و گفت فردا میتوانی بیایی. من اصلا آماده نبودم و فقط تز داده بودم و میخواستم بدانم آیا او موافقت میكند یا نه! بعد تازه بنشینم و فكر كنم و برای آهنگ طراحی كنم. شب بیدار ماندم و تا هشت صبح طراحی كردم و هشت تا 10 صبح با بچهها تمرین كردم و بعد به استودیو رفتم تا از نزدیك اندازهها را ببینم و اجرای اول را رفتیم. در اجرای دوم من آنچه از قبل در ذهن داشتم را اجرا كردم.
مثل همه آدمها حس ناسیونالیستی داشتم و دوست داشتم در موقع مناسب آن را نشان دهم؛ مثلا در یك مسابقه بدلكاری در روسیه من در رشته چپ كردن ماشین شركت كردم و روی در ماشینم یك پرچم بزرگ ایران را كشیدم. در آن مسابقه اول شدم. یا در جایی از روسیه میتوان از هواپیما پرش انجام داد و من با پرچم ایران پریدم. همیشه هم هر جایی شركت میكنم یك مچبند ایران میبندم تا آنها متوجه شوند كه من ایرانی هستم. اجرای آخر هم كه كمدی شد.
نمیتوانستی خودت را آتش نزنی و این را ثابت كنی؟
بله ولی این كاری بود كه در دنیا كسی آن را انجام نداده بود. یكی از دوستانم كه در سیرك كار میكند به من گفت میتوانی این را در گینس ثبت كنی. قبلا فقط یكبار در آمریكا كه جوایز بدلكاری میدادند یكی از كسانی كه قرار بود جایزهاش را بگیرد آتش گرفته آمد جایزهاش را گرفت و رفت. من دو ركورد آماده گینس دارم. بانجو میپرم و كش بانجو را در دستم میگیرم و آن را تنظیم میكنم تا دم زمین و روی زمین میایستم. این كار را یك آلمانی انجام داده بود.
من برای اینكه مشتری جمع كنم و هیجانی برای خودم داشته باشم این كار را انجام میدادم یا در دهان دوستم كیتكت میگذاشتم و از دهانش گاز میزدم. از همهچیز جالبتر بعد از اجرای لباهنگ اینكه آنطرفیها خیلی توجه كردند و گفتند یك نفر كه آتش گرفته بود آواز خوانده و من زیر آن كامنتها مینوشتم كه من آواز نخواندم بلكه لب زدهام. آنها در پاسخ میگفتند كه حالا ما منظورمان خواندن یا نخواندن شما نیست.
امیرعلی: اما بعد از آنكه گفتی میخواهی كاری كنی كه هیچكس انجام نداده بلافاصله برادرم به من گفت میخواهد خودش را آتش بزند.
ولی در آخر عاصی شدید و یك چیزی خواندید؟
امیرعلی: تنها تلاشی كه در آن روزها داشتم این بود كه عاصی نشوم. چون میدانستم اگر عاصی شوم باختهام و ارشا میبرد چون اگر به او میگفتند كه فلان آهنگ را بخوان برای آن نمایشی تنظیم میكرد و میخواند اما من تمام نقطه قوتم انتخاب شعر و ترانه بود و اگر عاصی میشدم دیگر هیچ.
ارشا: ریمیكس امیر خیلی حركت خوبی بود؛ خیلی هوشمندانه بود.
اما در انتخاب آهنگ خودم باید بگویم. آهنگ فرزاد فرزین را خیلی دوست داشتم چون یكبار در ماشین آن را گوش میدادم و در یك قسمتی از آن میگفت كه «ما دو تا دیوونه» و برخی قسمتهای آن خیلی شبیه حال و هوای ما بود و اینكه ریتم آن خیلی خوب بود و من با ریتم آن به خوبی ارتباط برقرار میكردم و ضربان قلبم میزان میشد. درواقع موزیكی بود كه احساس میكردم در آن پر از حركت است. هر مدلی تصور كنید در آن حركت میدیدم و دستم برای انتخاب حركت در آن باز بود.
برای موزیك دوم قصد داشتم دوباره یك كاری مانند كار اول انتخاب كنم ولی احساس كردم كه به مرحله دوم نمیرسم و اینكه یك عقده در دلم میماند اما وقتی انتخاب شدم تصمیم گرفتم در مرحله دوم تمام احساس و تواناییام را برای كار بگذارم. با آهنگ معمای شاه به مرحله دوم آمدم چون وقتی آهنگ آن را در تیتراژ معمای شاه گوش میدادم همان بار اول دانلودش كردم. به نظرم موزیك و متن این آهنگ برای یك دوره زمانی در ایران نبود بلكه حال ایران بود؛ از خیلی وقت پیش تا حالا. وقتی سالار عقیلی میگفت: «كه جان من فدای ایران» واقعا دلم میخواست برای ایران فدا شوم.
برای همین با آن آهنگ حس بسیار خوبی داشتم و با یكسری از كلمات آن همذاتپنداری میكردم. آهنگ دیگری كه خیلی آن را دوست داشتم آهنگ امیر تتلو است: «من یكی از آن یازدهتام» كه برای تیم ملی خوانده است كه البته قابل اجرا نبود. من همیشه میتوانم یك كاری بكنم كه طرف بگوید دمش گرم! او چقدر باحال است یا حداقل یك كمی برای او عجیب باشد و بگوید تو كجایی هستی؟ و من بگویم ایرانی هستم.
امیرعلی تو چرا خودت را آتش نزدی؟
امیرعلی: من بلد نیستم. ارشا یك قابلیتهایی دارد كه مختص اوست و در ایران نیز شاید سه نفر هم مانند او نباشند. دیروز هم به او گفتم كه اگر بخواهید یك همچین بازیای با او انجام دهید، مثل این است كه بخواهید با دیوید كاپرفیلد گل یا پوچ بازی كنید. نوعی كه من انتخاب شدم به این شكل بود كه من در یك كارگاهی طراحی قصه آموزش میدهم و همزمان به صورت اتفاقی رامبد جوان در آنجا وورك شاپ داشت. از قبل با یكدیگر آشنایی داشتیم و وقتی برای چای خوردن بیرون رفتیم، مچ دست مرا گرفت و به استودیو برد و گفت كه من در حال ساخت مسابقه لباهنگ در خنداونه هستم و تو هم در آن هستی. اصلا جمله خبری بود. من هم همان زمان آهنگ اولم را گفتم؛ یعنی همینقدر سریع و بدون نظرخواهی اتفاق افتاد.
و آن روزی كه ما برای مسابقه با احسان به استودیو رفتیم هنوز 12 نفر كامل نبودند و من پیشنهاد دادم كه برانكوو ایوانكوویچ و چلنگر یك گروه باشند و آهنگ كروات بخوانند؛ حتی تلفنهایشان را هم پیدا كردیم ولی دیگر دیر شده بود. به یاد دارم سجاد افشاریان گفت ما الان به كسی نیاز داریم كه به او پیشنهاد دهیم و او بیاید.
یك زرنگیای كه تو داری این است كه ارشا هر كاری كند، خارج از چارچوب تلویزیون است ولی تو بیرون نمیزنی.
امیرعلی: بله. اجرای اول ارشا تقریبا اصلا پخش نشد. در مورد انتخابهایم هم باید بگویم بازار خرمشهر یكی از انتخابهای من بود. میخواستم یك پسربچه تپل و بامزه را با عینك ریبن و یك دختر را با چادر گلگلی بیاورم كه بازی روی سن داشته باشند ولی آهنگ مجوز نگرفت. به پیراهن تیم ملی فكر كرده بودم كه نام خودم را پشت آن بنویسم و شمارهام نیز ستاره 780 مربع باشد ولی هیچكدام نمیشد چون آنها هر كدام برای یك آهنگی بود كه مجوز نمیگرفت.
همیشه برخوردها با تو در خارج از ایران خوب بود و به ایرانی بودنت افتخار میكردی؟
ارشا: هفت سال پیش وقتی با دوستانم بیرون میرفتم سعی میكردم فارسی صحبت نكنم چون از اینكه ایرانی بودم خجالت میكشیدم اما همان موقع از این خجالتم خجالت كشیدم. از آن زمان با خودم گفتم كه باید كاری كنیم كه وقتی از ما پرسیدند شما كجایی هستید و ما گفتیم ایرانی طرف مقابل خوشش بیاید. من روی این موضوع واقعا سرمایهگذاری میكنم و زحمت میكشم؛ در این حد كه یكی از همكاران من وقتی میرود تا جایزه بهترین بدلكار دنیا را بگیرد، یك پیرزن روی فرش قرمز به او میگوید آنكه از ایران آمده تو هستی و در مقابل آن همه جمعیت زانو میزند و دست او را میبوسد.
بعدها متوجه شدیم كه این زن جایزهای به نام خود دارد. او میگفت كه باید دست چنین آدمی را بوسید و وقتی چنین اتفاقی میافتد من به پهنای صورتم گریه میكنم یا وقتی رئیس ما میرود تا جایزه SAG را بگیرد و پشت میكروفن از همه تشكر میكند و در آخر نیز از بدلكاران ایرانی تشكر میكند، من بسیار خوشحال میشوم. به این علت كه ما توانستهایم تاثیر بگذاریم. آنجا 75 بدلكار وجود داشت و چرا او فقط از بدلكاران ایرانی تشكر كرد. در آنجا از همه كشورها بدلكار وجود داشت ولی فقط ما بودیم كه توانستیم كاری كنیم كه در ذهن او تاثیر بگذاریم. برای من بسیار مهم بود كه بگوید ایرانی.
امیرعلی نظر تو چیست؟
من به قضیه بینالمللی نگاه نمیكنم؛ دعوا سر دو چیز است؛ یكی به دست آوردن آبرو و دیگری حفظ آبرو. درواقع فكری كه من میكنم و حوزهای كه در آن فعالیت دارم مربوط به حفظ آبروست و ارشا برای به دست آوردن آبرو تلاش میكند؛ بنابراین هر چه هست اینجاست.
یك چیزی خیلی اهمیت دارد و آن اینكه به نظرم فضای مجازی یک تریبون است كه در اختیار همگان قرار دارد و اتفاقا یک فضای کاملا حقیقی است و آدمها در آن زندگی میكنند و میتواند منجر به بیآبرویی شود و متاسفانه شده است. راستش من كمی دلخور هستم نمیدانم از چه كسی؛ دلخورم از اینكه چرا یك برنامهای مثل خندوانه باید باعث شود ارشا به یك چهره تبدیل شود. چرا نباید بدانیم یكی مثل ارشا در آخرین اثر جیمز باند با آنها همكاری داشته. نمیدانم دلخوری و گلایهام از چه كسی است و خوشحال هستم یك خندوانهای بود كه این اتفاق را به وجود آورد.
میدانم اگر رامبد جوان در آن كارگاه حضور نداشت یك جای دیگر و به شكل دیگری احتمالا میبود. چیزهایی كه بیان میكنم مداخله در تقدیر نیست بلكه معتقدم مسیری است كه رفتهرفته پیش میآید و حدسم این است كه هیچگاه شما نمیتوانید تصور كنید كه مهران مدیری با مسعود دهنمكی همكاری كند. میدانید چرا میخندیم؟! چون آنها از دو جنس مختلف هستند كه ربطی به یكدیگر ندارند ولی من بعضی از این آدمها را شناسایی میكنم؛ یعنی دلم میخواهد اینگونه باشد و تصور میكنم كه به یكدیگر میرسیم.
امیرعلی از تمجید چه کسانی تا حالا خیلی لذت بردی؟
خیلیها مثل گلاب آدینه. من از تمجید گلاب آدینه بسیار لذت بردم. خدا را شكر خیلیها بودند. حس آن لحظه اندازه آدرنالین ندارد یك ریخت دیگری است.
هدایت هاشمی به ما تمرینی داده بود كه باید لیرشاه را به صحنه میبردیم. من این لیر شاه را با بعضی از شخصیتها و كاراكترهای تاریخی ایران آدابته كردم و به یك زبانی آن را نوشتم كه به محض آوردن اسم فلانی، مخاطب متوجه شود كه قصه پشت سر این آدم چیست و بعد قصه را با وام گرفتن آن شخصیتی كه ساختهاید متوجه شود. این كار را كردم و هدایت هاشمی خوشش آمد و نكات مثبتی را بیان كرد.
یك ماه بعد كتابی در مورد علی حاتمی میخواندم. این كتاب مجموعه مصاحبههای ایشان و مجموعه نقدها در مورد فیلمهایش و مجموعه آثار او از دورانی بود كه با تلویزیون كار میكرد تا بعدها. در مصاحبهای ایشان میگوید: من زمانی كه دانشجوی ادبیات نمایشی بودم، اساتید كه به ما تكالیف میدادند، من با آدابتاسیون این نمایشها با برخی داستانهای فولكلور و استفاده از شخصیتهای تاریخی اینها را به شكل دیگری روی صحنه میبردم. من این موضوع را ساعت دو و نیم شب فهمیدم. موجودی كه من آرزو داشتم كاشكی زنده بود و كف صحنه او را تی میكشیدم در آن دوره همان كاری را میكرد كه من كرده بودم و آن شب یكی از بهترین شبهای زندگی من بود. منتها مشكل این بود كه ساعت دو و نیم شب یا همه كسانی كه شكسپیر و لیر شاه و حاتمی را میشناختند خواب بودند یا رفقای شبزندهدار كه بیدار بودند، اهل این ماجرا نبودند و شما نمیتوانستید این شادی را با كسی در میان بگذارید. (خنده)
ارشا تو هم از لذتهای این شكلی بگو.
گری پاول سینمای اكشن آمریكا را با خود یدك میكشد و هر كسی جرأت همكاری با او را ندارد. او اخلاق عجیبی دارد. وقتی برای من كامنت میگذارد و كار مرا تایید میكند چنین حالی به من دست میدهد؛ مثلا وقتی فیلم چپ كردن ماشین مرا دید كه با آن 35 متر میپرم و دو پشتك از جلو میزنم نگران بودم كه نظر او چیست. وقتی گفت great همه خستگیام دررفت. در واقع دورهای شما سختی میكشید برای اینكه یك نفر شما را تایید كند و حرف آن یك نفر بسیار برایتان عزیز است.
امیرعلی تو در دانشگاه برق خواندی؛ كلاسهای بازیگری را هم به موازات آن میرفتی؟
نه. مدتها فاصله افتاد.
در این بین چه میكردید؟
كار میكردم.
چه سالی از آمل به تهران آمدید؟
سال 87 برای كلاسهای بازیگری به تهران آمدم.
معلمت در موسسه كارنامه هدایت هاشمی بود؟
هدایت هاشمی، مهتاب نصیرپور، حسن معجونی، امیر پوریا، بهمن دهقانی، آناهیتا اقبالنژاد و. . . بودند.
ارشا تو كه بچه تهران هستی چرا زبان انگلیسی خواندی و رفتی؟
رشتهام ریاضی بود ولی دفعه اول دانشگاه قبول نشدم؛ چون علاقهای به این رشته نداشتم و رشته زبان انگلیسی را انتخاب كردم. دانشگاه كه تمام شد به ایتالیا رفتم و زبان ایتالیایی خواندم و مدتی هم در پرتغال زندگی كردم اما چون نمیتوانستم ورزش كنم، افسرده شدم و بازگشتم.
برای چه پرتغال رفتی؟
كار میكردم و در كار فرش آنتیك بودم. وضع مالی من خیلی خوب بود و درآمد بسیار خوبی داشتم ولی وقتی برگشتم وضع مالیام بسیار خراب شد و حالا در ازای آن اشتباه سعی می کنم به شدت زندگی كنم اما از این تصمیم با اینكه از نگاه بسیاری از نظر بیزینسی تصمیم اشتباهی بود، راضی هستم.
سطح مالی خانوادگیتان بالاست؟
ارشا: متوسط رو به پایین. من با مادرم كه فرهنگی بازنشسته است زندگی میكنم و پدرم فوت كرده و خواهرم هم ایران نیست.
امیرعلی وقتی به تهران آمدی نمیترسیدی؟
من كلاً نمیترسم. به دل قضیه میروم و برایم چیزی مهم نیست. میروم اگر باختم كه باختم و نمیترسم.
روزی كه برای مصاحبه رفتم مرا رد كردند. من صادقانه رفتم آنجا و گفتم هیچ چیزی بلد نیستم به آنها برخورد و گفتند كه اینجا چه كار میكنید؟ گفتم آمدهام یاد بگیرم. قول میدهم اگر به من یاد بدهید، یاد بگیرم. مرا از اتاق بیرون فرستادند و چند نفری نشستند و گپ زدند و یكی، دو نفر از آنها عصبانی بیرون رفتند. بعد خانم اسكندرپور آمد و گفت من شما را قبول كردم. من هم گفتم نمیگذارم خجالتزده شوید.
هدف تو چه بود؟
امیرعلی: رو كمكنی. من فوتبال تماشا میكردم كه یكی از دوستانم به من گفت یك آقایی دارد انتخاب بازیگر میكند و من عكس تو را به او نشان دادهام. آن آقا گفته بود خیلی خوب است بگویید كه بیاید. دوستم جواب داده بود كه من شمال هستم و در پاسخ شنیده بود كه اشكالی ندارد، بیاید.
من هم در این فازها نبودم و علاقهمندیای به این جریان نداشتم ولی به آنجا رفتم و از من سؤالاتی در این مایهها كه شغل پدرت چیست، پرسیدند. متوجه شدم كه از من پول میخواهد. خیلی به من برخورد. وقتی از پلهها پایین آمدم آدرس كلاس بازیگری روی در آنجا بود. خواستم روی او را كم كنم و روزی او به من بگوید بیا با من كار كن و من جواب بدهم كه با شما كار نمیكنم. فقط به همین علت.
ارشا شما گفتید كه ریاضی دوست نداشتید و رفتید زبان انگلیسی خواندید. به پرتغال رفتید و كار فرش انجام دادید تا بالاخره به علاقهتان رسیدید.
ارشا: من دقیقا به كسی نیاز داشتم كه راه را به من نشان دهد ولی پدر من همیشه مرا آزاد میگذاشت و در عین آزادی روی من كنترل داشت. از بچگی بازیهای وحشتناكی میكردم. گاهی میگویم شانسی بزرگ شدم ولی واقعا حواس پدرم به من بود. به نظرم پدرم بهترین كار را در حق من كرد و آن اینكه گذاشت من خودم را پیدا كنم. آنها روحیه مرا میدانستند. من شخصیتی نداشتم كه در خانه بنشینم و منتظر اتفاقاتی باشم. اگر آدمی خودش آن چیزی را كه میخواهد پیدا كند، موفق میشود؛ البته مادرم به من گفت باید ریاضی بخوانی چون كامپیوتر دارد و. . . اما من اصلا علاقهای به این رشته نداشتم. یكی از رشتههایی كه دوست داشتم دامپزشكی بود چون فكر میكردم كه با یك حیوان كوچك در ارتباط هستم.
همه بازیهای دوران كودكیام را امروز با ورژن بزرگتر با اسباببازیهای بزرگتر انجام میدهم؛ مثلاً در دوران دبستان همیشه یك تفنگ اسباببازی داخل كیفم داشتم و زمان برگشتن به خانه به بانك میرفتم. لباسم را روی دهنم میگذاشتم و داد میزدم. بعد دو تیر میزدم و فرار میكردم. به خانه كه میرفتم ماجرا را به مادرم میگفتم و مادرم میخندید. مادرم در همان بانك حساب بانكی داشت. یك روز كه به آن بانك رفتیم، متصدی بانك به من گفت عموجون چند وقت هست كه نمیآیی بانك بزنی؟ آنجا بود كه مادرم باورش شد. الان برای فیلمها بانك میزنم و با ماشین گاز میدهم و درمیروم. همان اتفاق میافتد ولی همهچیزهایی كه ما انتخاب میكنیم همان چیزی است كه ما خودمان میخواهیم و هیچكس ما را مجبور نكرده است.
صدابرداری هست كه یك دستش قطع است ولی یكی از بهترین صدابردارهای دنیاست. رانندگیاش هم حرفی ندارد. با او كارتینگ مسابقه دادیم و به شوخی به او گفتم كه ببینم دوباره دستت كنده میشود یا نه. یا مثلا سر پروژه جیمز باند داشتیم سر میز غذا حرف میزدیم و یک نفر که آنجا نشسته بود، گفت سفید برفی اكران است و بیایید سفید برفی را ببینید. من با آنها همكاری كردهام. میخواستم كارت او را بخوانم و بدانم او كیست. از او سؤال كردم شما چه شغلی دارید؟ او گفت من هانیمون دارم دیگر. من تصور كردم او یک حیوان دارد. او گفت هانیمون چیست و دو كانتینر نشان داد كه توالت بود. او توالتها را سر صحنه میآورد. توالتها را میشست به طوری كه همیشه تمیز بودند و همیشه موزیك در آنجا پخش میشد و بوی خوش میداد و. . . . آنها نیز با شغل خود حرفهای كار میكنند.
قبل از آن تصور كردم كه او فیلمبردار یا بدلكار است یا. . . ولی دیدم كه او هم کارش را با علاقه و تخصص انجام میدهد.
امیرعلی شما در تلویزیون كار كردهاید، آدمها را چگونه دیدید؟
چیزهایی كه ارشا میگوید كاملا درست است. باید بپذیریم مخاطبان تلویزیون در این سالها به شدت كم شده یا تلویزیون قصد پس گرفتن مخاطبانش را دارد یا ندارد. اگر بنا را بر هر دو فرض بگذاریم باید بگویم كه اگر قصد نداشته باشد، بحثی نداریم ولی اگر قصد دارد خودش نباید باور كند كه باخته است. من شانس داشتم برنامههای خوبی با تیم منصور ضابطیان و ... بازی كنم. من سر برنامههای دیگر نیز حضور داشتم. سر بعضی از برنامهها دیالوگهایی میشنوید كه سر برنامههای منصور ضابطیان یا محمد صوفی هرگز نمیشنوید یا هرگز سر برنامه خندوانه نشنیدم. فكر میكنم دلیل توفیق این برنامهها همین است و آن دیالوگ این است كه «بگیر بره؛ كی میبینه.» این یعنی همهچیز خراب شد.
تهیهكننده تلویزیون به من زنگ زد و گفت منصور ضابطیان هرقدر به تو میدهد، من دوبرابرش را میدهم و همین فردا صبح بیا و چك آن را بگیر. 300 برنامه در طول سال هست و در هر برنامه 50 دقیقه میآیی و مینشینی و یك سلام و علیك میكند و كارشناس میآید یكم «چرت و پرت» میگوید و تو هم خداحافظی میكنی و میروی. عین همین دیالوگ را گفت. من تنها جوابی كه توانستم بدهم این بود كه نه ممنون.
پیشنهاد بازیگری داشتهاید؟
ارشا: یك فیلم با نیكلاس كیج بازی كردم و نویسنده آن پال شریدر بود كه تاكسیدرایور را نوشته است. من نقش یك كنیایی را بازی و بدلكاری كردم.
الان هم یك كار آمریكایی در صربستان به من پیشنهاد شده كه نقش یك سرباز است كه در جنگ میجنگد و كشته میشود و باید كار با اسلحه را انجام دهد.
بازیهای آن طرف را قبول میكنم چون آنها میدانند كه من بازیگر نیستم و اصطلاح انگلیسی آن استاند اكتر است؛ یعنی بدلكار بازیگر و خیلی تفاوت دارد. بازیگر یعنی كسی كه كار حرفهای او بازیگری است ولی ماها بازیگر حرفهای نیستیم ولی میتوانیم بازی هم كنیم. كارگردان هم از من به اندازه یك بازیگر توقع ندارد و این خیلی مهم است اما اگر اینجا بازی كنم كارگردان از من به اندازه بازیگر توقع دارد. شاید شانسی یك نقشی را هم خوب بازی كنم ولی من بازیگر نیستم و تخصص و مطالعه و تحقیق بازیگری ندارم و با توجه به تجربهای كه در صحنه برای من اتفاق افتاده است به دركی از بازیگری رسیدهام؛ مثلا در شهر موشها نقش گربه را بازی كردم كه تجربه خوبی بود چون تنپوش بود و دوست داشتم یا سریال سام قریبیان را بازی كردم چون در آخر فیلم نقش یك تروریست را بازی كردم كه میخواهد رئیسجمهور را ترور كند.
آخر فیلم این كاراكتر برای اینكه دستگیر نشود، لب پشتبام میایستد و از ارتفاع خیلی بلندی خودش را پرتاب میكند و به ماشین برخورد می كند و با ماشین منفجر می شود. تا آخرین لحظات هم همینطور بود ولی به خاطر خیلی از مسائلی كه پیش آمد سام گفت تفنگ را دربیاور و زیر چونهات بگذار و خودت را بكش. من به او گفتم كه این صحنه را بازی میكنم ولی من این نیستم كه این كار را میكنم.
ارشا تو چطور بدلكار شدی؟
من شانسی بدلكار شدم. یك روز تبلیغ پیمان ابدی را روی دیوار دیدم و گفتم كلاهبرداری جدید. اما اشتباه می کردم. من واقعا خوششانس بودم كه آن لحظه را دیدم. شانس آوردم كه پیمان را پیدا كردم. من همان زمان تربیتبدنی ایتالیا بورسیه شده بودم و قرار بود سه ماه بعد به ایتالیا بروم. دو سال زحمت كشیده بودم و با فیلمهای ای كی دو توانسته بودم بورسیه شوم. بچههای دیگری را سراغ داشتم كه به ایتالیا میرفتند و تازه دنبال این بودند كه چگونه بورسیه شوند ولی من از ایران بورسیه شده بودم. به پیمان گفتم میخواهم سه ماه دیگر به ایتالیا بروم و دوست ندارم كه گارسونی كنم و میخواهم از همان ابتدا در محیط ورزشی باشم.
گفت سه ماهه بدلكار نمیشوید ولی بیا تا ببینم چه پیش میآید. من بعد از گذشت دو ماه عاشق پیمان شدم و تصمیمم تغییر كرد و به همكلاسیهایم گفتم كه دیگر نمیآیم. چند دوست خیلی نزدیك داشتم كه آنها میگفتند اگر به ایتالیا بروم مثلا در دفتر پدرشان كار برایم هست و. . . . من به آنها گفتم به طرز عجیبی از این كار خوشم آمده است. همه كارهایی كه اجازه ندارید انجام دهید در این كار انجام میدهید. شاید یكسری آدمها نیز از این كار خوششان بیاید.
بدلكاری به نظرم عجیبترین شغل دنیا بود. در دوران كودكی همیشه دوست داشتم جنگلبان یا آتشنشان شوم. همیشه فكر میكردم جنگلبانان مثل تارزان هستند و با حیوانات در ارتباطند. تاب میخورند و روی شاخههای درخت میروند. وقتی بزرگ شدم همیشه وقتی به من میگفتند كه میخواهم چه كاره شوم هیچگاه نگفتم خلبان. هیچگاه از پرواز خوشم نمیآمد و همیشه و همین الان هم از ارتفاع میترسم.
الان بسیاری از افرادی كه میخواستند كنكور شركت كنند، دیگر شركت نمیكنند و بدلكار میشوند.
ارشا: چه اشكالی دارد. كسی كه در آمریكا اتومبیلی را كه روی آن دوربین قرار دارد، اختراع كرده و به خاطر آن جایزه گرفته است به من گفت چرا در دبستانهای ایران صحبت نمیكنید و به بچهها نمیگویید دنبال كاری كه دوست دارند، بروند. یك آمریكایی اینقدر زیبا میتواند چیزهایی را كه در دل من وجود دارد و با توجه به شناخت كمی كه از كشور من دارد، بگوید؛ مثلا بگوید چرا به مدرسهها نمیروید و با آنها ارتباط برقرار نمیكنید تا بچهها را تشویق كنید كه این حرفه در نسل بعدی كشور شما پیشرفت كند.
ارشا چقدر طرفدار داری؟
من كه تا الان نیز تصور نمیكردم چیزی به نام طرفدار داشته باشم؛ مثلا چند نفر آمدند كه عكس بگیرند و من اصلا بلد نبودم كه چگونه برخورد كنم. برای من این عجیب بود یا حداقل بلد نیستم كه شهرت چگونه است یا خیلی روراست بخواهم بگویم اینكه زیاد با این قضیه نمیتوانم خوب ارتباط برقرار كنم. یكسری كارها ذاتش شهرت دارد؛ مثلا فوتبالیستها با اینكه ورزشكار هستند به بهانه ورزش میآیند ولی انگیزه خیلی از آنها شهرت است. اگر از لحاظ شهرت بخواهیم حساب كنیم باید بگویم كه اول فوتبالیستها قرار دارند و بعد خوانندهها و بعد از آن بازیگرها هستند.
ارشا هیچگاه از مرگ نترسیدی؟
یك ماه پس از آنكه پیمان ابدی فوت كرد، من هم یك اتوبوس چپ كردم و دلیل اینكه آن كار را قبول كردم این بود كه میخواستم آن چیزی كه پیمان را كشته است، بكشم. هیچ احمقی با سرعت 100 تا به جایی نمیزند تا به هوا برود. من به این دلیل بدلكاری را دوست دارم چون همهچیز من خیلی معمولی است و كمی هم از دیگران ترسوتر هستم ولی در آن لحظه همهچیز تغییر میكند و در یك ثانیه باید تمركز كنم.
در روسیه از فاصله 55 متری یعنی حدود 17 طبقه روی بزرگترین تشك دنیا كه در آنجاست، پریدم. قبل از آن از فاصله 40 متری پریده بودم ولی وقتی روی 40 متر 15 متر اضافه شد در یك لحظه مغزم قفل کرد و چون چشمم یك مقدار آستیگمات است بعد را تشخیص نمیدادم. یكی از دریچههای قلبم هم بد كار میكند. وقتی شما یك ماشین را چپ میكنید، فشاری به شما وارد میشود كه شاید مویرگهایتان بتركد. وقتی با چرخ ماشین فرود میآیید، بیشترین آسیب را میبینید چون صندلی را كاملا به سطح زمین نزدیك و كمربند را محكم میكنید.
در این حالت ضربهای كه از زمین به ستون فقرات میرسد، ممكن است آن را بشكند. لحظه آخری كه چرخ دارد به زمین میخورد و واقعا نمیتوان گفت كه كجاست، من یك لحظه بلند میشوم و ضربه به هوا میرود و من با ماشین میچرخم و همان لحظه كه فرود میآیم به دوربین میگویم كه چند متر پریدم و چند بار چرخیدم كه این بسیار برای من لذتبخش است و هیچ چیزی در دنیا برای من از این لذتبخشتر نیست.
پیشنهاد بازیگری جدی هم داشتید؟
امیرعلی: بازی هم كردهام ولی هر جا كه میروم توقیف میشود. رادیو هفت را كه درش را بستند. خانه دختر كه توقیف شد و خندوانه كه مجوزهای تمام موزیكها را... .
پیشنهاد بازی داشتهام ولی ترجیح میدهم در تلویزیون بازی نكنم چون در تلویزیون هستم و به شكل دیگری كار میكنم و راضی هستم.
به تلویزیون طرحی دادهام برای تصویب یك سریال ظاهرا بیست و چند قسمتی كه البته با استاندارد ریتم تلویزیون ایران اگر بخواهد پخش شود باید بیش از 50 قسمت باشد ولی میخواهم ریتم تند دلچسبی داشته باشد. به قول فرزاد موتمن یك سالاد است. بستگی به این دارد كه مجوز بگیرد یا نه؟!
هر دو مستقل زندگی میكنید؟
ارشا: من كه به همراه مادرم هستم.
امیرعلی: من مستقل زندگی میكنم.
هیچكدام ازدواج نكردهاید؛ چرا؟
هردو: نه. وقت آن نشده است.
امیرعلی: من دوست خوبی هستم ولی میدانم كه همسر خوبی نیستم و الان شرایطم طوری است كه. . .
امیرعلی عشق افلاطونی داشتی؟
نه. شرایطم را هیچ موجودی نمیتواند تحمل كند و اگر تحمل كند او عیبی دارد؛ بنابراین ترجیح میدهم با او ادامه زندگی مشترك نداشته باشم. زندگی شرایط خوبی از نظر ساعت خواب و نوع و ... ندارد. وقتی میخواهید با یك نفر ازدواج كنید، لازم است كه یك ماه با هم معاشرت كنید و خانوادهها را در نظر بگیرید؛ بنابراین این ماجرا موكول شده است به سال آینده. اصلا اینطور نیست كه بگویم ازدواج نمیكنم.
برای این برنامه داری؟
ناچارم برنامه داشته باشم. چون من آدمی بودم كه باید با تو سری یك كارهایی را انجام دهم. باید زوری بالای سرم باشد.
یعنی میخواهی ازدواج كنی؟
معتقدم ازدواج خوب است. اصلا به این قضیه اینطور نگاه نمیكنم كه ازدواج از اساس كار احمقانهای است و فلان. اتفاقا به نظرم خیلی كار درستی است ولی اگر كار درست را بهدرستی انجام ندهید، غلط است؛ بنابراین بهتر است كه انجام ندهید. الان اگر بخواهم هرگونه اقدامی انجام دهم، غلط است. شك ندارم؛ یعنی ایراد هم از من است. هر كس هم بگوید كه من با همه اینها كنار میآیم اصلا آدم خطرناكی است كه ممكن است پسفردا تبدیل به آنتیتز خود شود و یقه شما را بگیرد و زندگیتان را از بین ببرد.
ارشا: مرا فقط آدمی مثل خودم میتواند تحمل كند. یك نفر مثل من شغلش این است كه خودش را از بالای یك ساختمان 50 طبقه پایین بیندازد و زندگی كردن با چنین آدمی كاری سخت است. عروسی ما سقوط آزاد از هواپیماست. رامبد هم قول داده است كه میآید.
حرف آخر ارشا؟
از بچههایی كه در خندوانه زحمت میكشند تشكر میكنم چون با عشق و اخلاق خوب كار میكنند. بهشخصه از رامبد جوان خیلی ممنونم. باعث ورود من و تیمم به سینمای ایران و تلویزیون رامبد بود. من اولین سریالم را به نام «نشانی» برای رامبد كار كردم كه در زمان زندگی پیمان ابدی اتفاق افتاد. من شاگرد او بودم و این اعتماد با وجود حضور استاد باعث شد كه من قدم بزرگی را در زندگی بردارم. دومین كارم هم یك تیزر بود كه برای رامبد كار كردم. در برنامه خندوانه و برنامه لباهنگ هم كه جایی برای ستارگان است این فرصت را به من داد تا خودم و تواناییهای تیمم را نشان بدهم. من دوطرفه مدیون او هستم.
مجله زندگی ایده آل