به نقل از وبسایت
موسیقی ما: اینکه یک نفر در اولین حضورش روى پرده نقرهاى کاندید نقش مکمل
شود، آن هم بدون هیچ تست بازیگرى براى حضور در فیلم کسى مثل پرویز شهبازى،
طبیعتا باید تعجبمان را برانگیزد اما وقتى آن یک نفر از خانواده هنرمندى
چون «فراهانى»ها باشد که از پدر گرفته تا مادر و خواهرها هنرى براى ارائه
دارند، ممکن است این اتفاق کمى منطقىتر به نظر برسد. خودش که مى گوید
سینما برایش دغدغه نیست و هیچ چیز نمىتواند جلوى عشقاش به موسیقى را
بگیرد و اصلا به همین دلیل بوده که در فیلم «مالاریا» بازى کرده است؛ آن هم
در نقش یک نوازنده خیابانى.
صحبت از آذرخش فراهانى است، برادر وسطى
شقایق و گلشیفته که حین گفتوگو اصرار دارد در عین احترام به خانوادهاش،
درباره شخصیت مستقل خودش صحبت شود. شاید حق هم دارد؛ به هرحال کم نبودند
افرادى که در طول فعالیت هنرىشان، از زیر سایه خانواده هنرمند داشتن بیرون
نیامدند و به همین دلیل کسى آنها را جدى نگرفت. او اما در کارش مصمم است
هرچند که سخت هم نمى گیرد و ترجیح مى دهد با ریتم کندترى مسیرش را پیدا
کند.
البته
که حضورش در سینما دلیل گفتوگوى ما با آذرخش نبود، بلکه فعالیت ١۴
سالهاش در موسیقى است که تا امروز آهسته و البته ناپیوسته در این ژانر
حرکت کرده و تمام این مدت گروه «کوچ نشین» را مدیریت کرده است. مى گوید با
شقایق، گلشیفته و مادرش همیشه موسیقى را دنبال مى کردند و اصلا از همان
زمان کودکى در معرض موسیقى بوده است اما عجله اى براى افتادن نامش سر
زبانها نداشته و هنوز هم ندارد. از نوازندگىاش در مترو تهران مى گوید و
اینکه بیشترین درآمدش را از آنجا داشته است، از اینکه اولین پروگرسیو راک
رپ کار ایران هستند و از عشقش به هرمز که به واسطه آن قطعه «هرمز» (از سری
برنامههای واریتههای بهاری سایت موسیقی ما) را منتشر کرده است و الان که
این گفتوگو را مى خوانید، بیش از یک ماه است که به این جزیره رویایى سفر
کرده است.
البته که وقتى سراغ گفتوگو با آذرخش فراهانى مىروى،
طبیعتا صحبتها مى تواند حول مسائل دیگرى هم بچرخد، اما نشد؛ آن هم به دلیل
برخى مسائل و ملاحظات!
نام
خانوادگی شما یعنی «فراهانی»، جزو لاینفکی از چهره هنری شماست که پشت آن یک
خانواده هنرمند ایستاده است. از طرف دیگر با شخصیت مستقلی روبهرو هستیم
که تصمیم گرفته به عنوان یک موزیسین در جامعه هنری فعالیت کند. حالا این
نام فامیلی چقدر روی کاراکتر خودت تاثیر گذاشته است؟به شخصه
چیزهای بسیار ارزشمندی را از خانوادهام دارم اما در کل معتقدم هر کس
میتواند دنبال آنچه که دوست دارد، برود حالا اگر لیاقت آن را نداشته باشد
-چه خانوادهاش فرهنگی باشند و چه نباشند- این موهبت از او سلب میشود. و
اگر هم فرد لایقی باشد، میتواند آن را دنبال کند و حتی قویتر از آدمی مثل
من، آن را در خودش بهطور مستقل پرورش دهد. قطعا چنین آدمی قدر این موهبت
را بیشتر از من میداند.
شما به
دلیل همین موقعیت خانوادگی در معرض هنرهای مختلف بودهای؛ از ادبیات و
سینما و تلویزیون گرفته تا نقاشی و کاریکاتور و موسیقی. چهطور میشود که
در این میان، موسیقی برایت جدیتر میشود؟من همیشه در
زندگیام در معرض موسیقی بودهام. مثلا از بچگی مادرم سمفونیهای مختلف از
چایکوفسکی، شوستاکوویچ و شوپن و بتهوون برای ما میگذاشت. حتی نوار
کاستهای گیتار کلاسیک مثل سه گوویا برایمان میگذاشت. از آن طرف هم با
خواهر بزرگم -شقایق- موسیقی پاپیولار روز دنیا -دهه هشتاد میلادی- مثل
مایکل جکسون، مدرن تاکینگ و یکسری گروههای دیگر را گوش میکردیم. موسیقی
سنتی را هم پدرم دوست داشت و گاهی گوش میکرد. ضمن اینکه هشت، نه ساله بودم
که به کلاس ارف آقای محقق و خانم جلالی رفتم و ساز گیتار را هم انتخاب
کردم و حدودا از ۹ سالگی شروع به گیتار زدن کردم و از همان زمان هم کنسرت
دادم.
کنسرت گروهی؟اجراهای تکنفره بیشتر در همان مهدکودک بود و به صورت گروهی هم در مکانهایی مثل «فرهنگسرای بهمن» اجرا کردیم.
چون سبکهای مختلف را شنیده بودی، علاقهات به کدام سبک گرایش پیدا کرده بود؟اول
که به موسیقی کلاسیک و سبکهای پاپیولار دهه هشتاد علاقه داشتم اما، به
دلیل فضایی که آن دوره در جامعه حکمفرما بود، نمیدانستم که میتوانم دنبال
سبکهای دیگر هم بروم. برای همین نزدیک به ۵ سال گیتار کلاسیک زدم که
تاثیر خوبی داشت و اصلا هم پشیمان نیستم. بعد یک مدت ساز را کلا کنار
گذاشتم و دوباره از سن ۱۸ سالگی، اینبار با سبک راک فعالیتم را شروع کردم.
چه زمانی تصمیم گرفتی گروه تشکیل بدهی و به صورت جدیتر فعالیت کنی؟حدودا
از ۲۰ سالگی یعنی سال ۸۰ گروه «کوچ نشین» را تشکیل دادم. با اعضای گروه هم
کاملا تصادفی آشنا شدم. مثلا یکی از همسایههایمان درامز میزد و یکی هم
گیتار و در این میان با هم تصادفی کارهایی کردیم که البته خیلی جسته و
گریخته بود. «کوچنشین» گروهی است که ۱۴ سال از تشکیل آن میگذرد و در این
مدت حدودا ۲۸ قطعه منتشر کردهایم.
سال ۸۰ فضا آن قدر باز نبود و
عضویت در گروههای زیرزمینی جرم بود. ما آنزمان اجراهای خیلی محدودی مثلا
در سالن دانشگاهمان برگزار میکردیم یا مثلا یک بار در سالن دانشگاه شریف
اجرا کردیم که اینسترومنتال بود. خلاصه اینکه اجراهای خاصی نداشتیم. چند
قطعه جمع کردیم و برای مسابقه «تهران اونیو» فرستادیم که سال ۸۲ یعنی در
دوره دوم این مسابقه، بین ۴۲ گروه اول شدیم. محسن نامجو آنزمان دوم شد.
کلا من شش تکآهنگ منتشر کردم و دوباره چهار سال همه چیز را رها کردم و
به سفر رفتم. ۲۷ سالگی دوباره کارم را شروع کردم و با لطف و همراهی اساتید
موسیقی، یک آلبوم جمع کردم و چند کنسرت هم برگزار کردم. منتها اینبار دیگر
فضا تغییر کرده بود. آنزمان در سالنهای مختلف مثل فارابی و همچنین در
کافهها و برنامههایی تحت عنوان کنسرت پژوهشی، اجرا داشتیم. بعد از آلبوم
هم موسیقی فیلم «مالاریا» را کار کردم و بعد از همه اینها قطعه «هرمز» را
منتشر کردهام که پروژه بزرگی است. درست است که شاید آهنگ بامزه و کوتاهی
باشد اما در آن هشت خواننده، چهار نوازنده و در واقع ۱۵ هنرمند حضور
داشتهاند.
این قطعات در
سبکهای مختلف هم بودهاند؛ از کانتری و هیپهاپ تا جز، راک و سبکهای
دیگر. این تغییر سبکها عامدانه بوده یا هنوز برای انتخاب سبک مورد
علاقهات به نتیجه نرسیدی؟بله. کاملا عامدانه بوده است.
هنوز هم میخواهم همین روند را ادامه بدهم و قرار نیست در آینده هم لزوما
کارم به یک سبک منتهی شود. میخواهم مثل گروههای مولتی استایل، کار کنم.
مثل «مستر بوگی» یا حتی خود گروه «پینک فلوید» که با اینکه گروهشان غالبا
در سبک پروگرسیو راک و سایکدلیک راک فعال بوده، اما در زمینه موسیقی کلاسیک
و اپرا و امبینت و نویز هم کار کردهاند و مولتی استایل بودهاند. میدانم
که مولتی استایل بودن روی بورس نیست اما روی آن اصرار دارم.
به هر حال در سبکهایی کار کردهای که خیلی مخاطب پیگیر و گستردهای هم ندارد.بله.
حتی در برخی از سبکها در ایران من اولین نفر بودهام. اینها در دنیا هم
خیلی کممخاطب هستند. مثلا من سبک پروگرسیو راک رپ کار کردهام که در دنیا
بسیار کممخاطب است. یا مثلا اولین کاری که در ایران در سبک جز رپ منتشر
شد، ما با همراهی حمزه یگانه و دارا دارایی و آرش پژندمقدم ساختیم.
چه سالی؟آن
کار را نوروز سال ۹۲ منتشر کردیم که کاملا آکوستیک هم هست. در ایران برای
موسیقی رپ عموما از بیت استفاده میشود اما ما آن را کاملا تنظیم کردیم.
وقتی آدم سبکی را استارت میزند، دنبال مخاطب نیست و فقط میخواهد شروعش
کند. بعضی از قطعاتی که با همراهی دوستان ساختیم، مثل راه رفتن در کوهی است
که حتی راه مالرو هم در آن وجود ندارد و تاریکی مطلق است. من خیلی اوقات
شبها به کوه میروم اما شجاعت این را ندارم که در بیراهه قدم بزنم و
همیشه مسیری را انتخاب میکنم که چند جای پا ببینم. ولی در موسیقی این
شجاعت را داشتیم و در جاهایی قدم گذاشتیم که جای پایی وجود نداشت و این
برای من بسیار لذتبخش بود. این موسیقیها نه قرار است گل کند و نه بترکاند
و نهایتا ممکن است در پایاننامه یک دانشجو به ما اشاره شود که اولین کار
پروگرسیو راک رپ ایران را ساختهایم. اما همین که آدم در بیراهه پیش میرود
و اولین گروه در یک سبک خاص میشود، لذتبخش است.
با قاطعیت میگویی که من اولین موسیقی پروگراسیو راک رپ ایران را منتشر کردهام؟گروه
«کوچنشین» اولین آهنگ پروگراسیو راک رپ و اولین آهنگ جز رپ ایران را
منتشر کرده است. اگر موردی هست به من نشان دهید، چون تا امروز که من
ندیدهام. ما اولین نوازندههای ایران بودیم که در مترو موسیقی راک زدیم.
پراگرسیو راک رپ سبکی است که من تا همین چند ماه پیش اصلا نمیدانستم وجود
دارد و فکر میکردم ما در دنیا اولینبار این را کردهایم. اما یکی از
دوستانم گفت خوانندههای چند تا از گروههای معروف با هم یک گروه تشکیل
دادهاند که در این سبک فعالیت میکنند. البته من هنوز هم نشنیدهام و باید
در اینترنت آنها را پیدا کنم و کارشان را بشنوم. سبک جز رپ هم در دنیا
متداول است اما در ایران کار نشده. چون رپرها معمولا بچههای کف خیابان
هستند که برای من قابل احترامند، اما جزمنها در ایران بچههایی هستند که
در خانهشان نشستهاند و ساز زدهاند، در نتیجه اینها باهم برخورد
نداشتهاند و کمتر با یکدیگر کار کردهاند. هر دو موزیک سیاهپوستی است و
پتانسیل خوبی برای ترکیب شدن با هم دارد.
شما که به کار کردن در سبکهای مختلف علاقهمندی، معمولا در فضای موسیقی چه کارهایی گوش میکنی؟بیشتر
موسیقی خارجی گوش میکنم. مثلا استیون ویلسون، پینک فلوید؛ کلا گروههای
پرورسیو راک و رپها را دوست دارم. گروه Everlast را با اینکه رپ خالص
نیست، خیلی دوست دارم. موسیقی Lyrics Born را خیلی میپسندم. در موسیقی
داخلی هم بیژن موسوی و مرجان فرساد را دوست دارم. به نظرم آلبوم «داماهی»
هم خوب بود. رپهای زیرزمینی ایرانی را هم دوست دارم. کار گروه «کامنت» هم
خوب است و بیشتر، کارهایی از آنها را میپسندم که ایدههایشان از خودشان
است. چون همان طور که خودشان هم میگویند در بعضی از قطعاتشان از ردیو هد
و بلک فیلد ایده گرفتهاند.
علاوه
بر فعالیت موسیقایی، امسال وجهه دیگری از آذرخش فراهانی را هم دیدیم که طی
آن اولین تجربه بازیگریات در فیلم «مالاریا» را از سر گذراندی. تجربهای
که برای آن کاندید دریافت جایزه هم شدی؛ نقش یک موزیسین را بازی کردی و
قطعاتش را هم خودت ساختی. چطور شد که تصمیم گرفتی سراغ تصویر هم بروی؟این
هم خیلی تصادفی بود. آقای شهبازی ده سال پیش من را در خانه خواهرم در یک
جلسه نمایش فیلم خانگی دیده بود و هنوز من را به خاطر داشت. برای این فیلم
هم یک موزیسین زیرزمینی میخواست که موسیقیاش خیلی پاپ نباشد. خلاصه یک
روز پیش آقای شهبازی رفتم و آلبوم «کوچنشین» را به او دادم که تست نگرفته،
من را برای فیلم انتخاب کرد. برای موسیقی این فیلم هم ایشان قبلا کارهایی
کرده بود؛ مثلا از یک لهستانی خواسته بود برایش موزیک بسازد اما آنچه را که
میخواست، کسی نتوانسته بود برایش بسازد.
اگر اشتباه نکنم، دو قطعه از موسیقی این فیلم متعلق به گروه «کوچنشین» است و باقی آنها را خودت تنها برای فیلم ساختهای.شش
قطعه برای این فیلم داشتیم که دو تا از آن یعنی آهنگهای «بدو حسن» و
«موبایل ۲»، بدون هیچ تغییری از آلبوم «کوچنشین» انتخاب شده بود. «موبایل»
و «خدای آسمونها» قطعات سر صحنهای بودند که به صورت زنده اجرا شدند.
موسیقی تیتراژ و موزیک «هی یو» گروه «پینک فلوید» را هم در استودیو ضبط
کردیم.
معمولا وقتی موزیسینهای
ما قرار است در فیلمی بازی کنند، ترجیح میدهند در نقش خودشان ظاهر شوند و
بر موزیسین بودنشان تأکید میکنند. شما هم به همین صورت در این فیلم حضور
پیدا کردید یا دوست دارید بازیگر هم باشید؟اصراری ندارم اما میتوانم بازیگر هم باشم.
اینکه در این سالها بازی نکردی به این دلیل بوده که منتظر پیشنهاد نقشی بودی که شخصیت واقعی خودت باشد؟من
اصلا منتظر فیلم بازی کردن نبودم. آنزمان برای کارهایم تور اروپا داشتم و
فقط به این دلیل حاضر شدم از آن تور بگذرم -البته وسط فیلمبرداری در دو
کنسرت هم شرکت کردم- که قرار بود موسیقیهای ما هم در این فیلم باشند. در
غیر اینصورت ترجیح میدادم تورم را برگزار کنم که از بازیگری هم برایم
جذابتر است.
پس دغدغه بازیگری نداری.نه من اصلا دغدغه بازیگری ندارم. من روی موسیقی خیلی وقت گذاشتهام اما روی بازیگری وقتی نگذاشتهام.
در خبرهای فیلم «مالاریا»، به این موضوع اشاره شده بود که قرار است سینا حجازی جای شما بخواند.شایعه
بود. در قراداد شرط کرده بودم که کسی جای من نخواند. درواقع اگر این بند
از قرارداد نبود، من در این فیلم بازی نمیکردم. البته بسیار خوشحال شدم که
سعادت حضور کنار آقای شهبازی را پیدا کردم اما شرایطی هم برای بازی داشتم.
موضوعی که کمی من را ناراحت کرد این بود که میگفتند صدایم شبیه به سینا
حجازی است . او فرد قابل احترامی است و کارهایش هم ارزشمند است اما سلیقه
من نیست. اگر میگفتند صدایم شبیه کسی است که مدل سلیقه من باشد، از شنیدنش
لذت میبردم اما وقتی میگویند شبیه شخصی است که جزو سلیقه من نیست و آن
استایل هم نمیخوانم -در عین حالی که کارش قابل احترام است- من را ناراحت
میکند.
برگردیم به سراغ
فعالیتهای موسیقاییات. تو ترانه قطعه «هرمز» را هم خودت گفتهای. این
ترانهها به چه صورت شکل میگیرند؟ برای من شنونده فضای کانتریگونه این
موسیقی با متنی همراه است که نمیتوانم بگویم انتقادی است، اما سعی میکند
پیشنهادهایی بدهد. این ترانه با چه ایدهای شکل گرفت؟ترانههای
من هم مثل سبکم خیلی متفاوتند. این قطعه «هرمز» هم یک جزیره را توصیف
میکند که در دنیا بسیار خاص است. ارتفاع آن سالی پنج سانتی متر بلند
میشود و کنارههای جزیره دیوار است که خودشان میگویند اینها قلعههای
پرتغالیهاست اما حقیقت ندارد. بچههای اهل دل، آنجا چادر میزنند و مردم
بسیار خوبی دارد که هیچ مشکلی هم با این کار ندارند. من هم ارادت خاصی به
مردم آنجا و خود جزیره دارم. اما متاسفانه به وضعیت محیط زیست این جزیره
زیبا و دورافتاده توجه نمیشود که این موضوع برایم خیلی مهم بود.
پس این کار برایت نوعی ادای دین بوده است.بله
نوعی ادای دین هم میتواند باشد. البته شعر این قطعه خیلی تصادفی شکل
گرفت؛ با چند نفر از دوستان جمع شده بودیم و حوصلهمان سر رفته بود که شروع
به نوشتن این شعر کردم و دوستان هم گاهی پیشنهادهایی میدادند. بقیه قطعات
مثل «موبایل» یا «حسن» هم از ابتدا موسیقیاش ساخته شده بود و روی آنها
شعر نوشتم.
میخواستم به این
برسم که آیا جهانبینی خاصی داری که میخواهی آن را با موسیقی و کلامت نشان
دهی یا اینکه به تبع اتفاقات، عکسالعمل موسیقایی نشان میدهی؟هر
دوی اینها وجود دارد. اما نابترین هنر زمانی پیش میآید که هیچ
جهانبینی پشت آن نباشد و آدم بیواسطه با دنیا در ارتباط باشد. در واقع
باید از منطق و تفکر خارج و وارد یک فضای کاملا حسی شود. «هرمز» هم تا
حدودی به این صورت ساخته شد. اما من جهانبینی هم دارم؛ مثلا در قطعه
«موبایل» یک جهانبینی وجود دارد که اگر بخواهم در یک کلمه آن را بیان کنم
میشود «انسانیت».
یعنی هدفت این است که با موسیقی به انسانیت کمک کنی؟بله.
البته منظور فقط انسانیت نیست. یکجور حیوانیت یا طبیعتگرایی هم هست؛ در
واقع هر آنچه که جان دارد. «هر آنکه در پیش خدا به جانی ارزد، بر سفره ما
به نانی ارزد» جانداران همه قابل احترامند و نباید نادیده گرفته شوند. اما
باز هم میگویم که اصل هنر، ورای جهانبینی است و انسان برای رسیدن به هنر
ناب، باید مانند یک کودک، خالص شود.
شما تجربه اجراهای خیابانی هم داشتهای و در فیلم «مالاریا» هم اینکار را کردهای. کمی راجع به این تجربه صحبت کن.ما
در این فیلم هم در خیابان موسیقی اجرا میکنیم. آقای شهبازی هم برایش مهم
بود که گروه موسیقی که برای فیلمش انتخاب میکند، تجربه اجرا در خیابان را
هم داشته باشد.
چه انگیزهای
باعث شد به اجراهای خیابانی روی بیاوری؟ چون این کار در اروپا بسیار متداول
است و در دنیا هم هنر والایی شمرده میشود اما در ایران کمکم در حال جان
گرفتن است.من همیشه دوست داشتم در مترو برای مردم اجرا کنم.
این کار را در اروپا هم دیده بودم و در بین آنها موسیقیهای خیلی خوبی هم
شنیده بودم. آنجا فهمیدم از روی بیچارگی نیست که این افراد در مترو
میزنند و بعضی از آنها خیلی حرفهای هستند. وقتی به ایران برگشتم دوست
داشتم در مترو این کار را انجام دهم که سال ۸۹ آن را شروع کردم. نوازندگی
در مترو بازتاب خیلی خوبی داشت و آن را به همه نوازندهها هم توصیه میکنم.
مردم خیلی همکاری میکردند و برایمان جا هم باز میکردند. ما تصمیم داشتیم
فقط بالای شهر این کار را بکنیم اما اشتباه میکردیم. پایین شهر خیلی
شجاعانهتر از ما استقبال میکردند و حتی در آن شلوغی مترو برایمان استیج
میبستند و یک عده بدون اینکه ما بگوییم، آن را مدیریت میکردند. من خارج
از ایران در کشورهایی مثل آلمان، ترکیه و هندوستان هم اجرای خیابانی
داشتهام.
نگاهشان به شما چگونه بود؟ فکر میکردند به دلیل نیاز مالی اینکار را میکنید یا میخواهید هنرتان را ارئه کنید؟هر
کس یکجور نگاه میکرد. یک عده فکر میکردند ما نیاز مالی داریم و اتفاقا
خیلی هم خوب پول درمیآوردیم. میتوانم بگویم نوازندگی در مترو بهترین
درآمد من بوده اما خیلیها هم با احترام جلو میآمدند و میخواستند درباره
موسیقی به صورت تخصصی از من سوال کنند و مثل استادها با من برخورد
میکردند.
این کار فقط برای تجربه و امتحان بود یا قرار است ادامه پیدا کند؟امتحان بود. درمورد ادامه دادن آن تنبلی کردم وگرنه تجربه بسیار جالبی بود.
فلسلفه
این کار در دنیا میتواند این باشد که هنر کمی بیواسطهتر و عجین با
زندگی مردم نمود پیدا کند. هنرهای خیابانی مثل گرافیتی و موسیقی، هنرهای
بسیار مهمی در دنیای مدرن هستند اما متاسفانه در ایران کمتر به آن بها داده
میشود.بله این هنر باید جدی گرفته شود. فکر میکنم دلیل
اینکه خیلیها سراغ آن نمیروند این باشد که خیلی اوقات این کارها خطرناک
تشخیص داده میشوند و با آنها برخورد میشود. اما برای ما نوازندگی در
مترو مشکلی پیش نیاورد. البته درباره گرافیتی این را میدانم که با مشکل
مواجهاند اما نباید با این هنرها به این شکل برخورد شود چون بههر حال
نمیتوان آنها را از بین برد و هر کاری که بکنند، بالاخره خطی روی دیواری
کشیده میشود. کارهای بعضی از آنها خیلی خوب است و باید با آنها دوستی
کرد. مثلا شهرداری میتواند از یک هنرمند گرافیتی کار، برای زیبا کردن
نقطهای از شهر کمک بگیرد. موسیقی هم همین طور است و از نظر من در کل باید
با این هنرمندان دوستی کرد.
در دنیا این کار، فرهنگ غالب است و افراد حرفهای هم در این زمینه فعالیت میکنند.بله.
من موسیقی خیابانی را بخشی از فرایند سفرهای طولانی میدانم. در واقع
افرادی که طولانی سفر میکنند، میتوانند در این سفرها بسته به استعدادشان
یک منبع درآمد داشته باشند.
تعریفت
از موسیقی زیرزمینی چیست؟ چون در ایران معنی این واژه با سوءتفاهم همراه
است. فکر میکنی آیا صرف مجوزدار شدن باعث میشود این عنوان برداشته شود؟معنای ساده آن این است که در ایران به موسیقی که مجوز ندارد، موسیقی زیرزمینی میگویند.
به
هر حال کسی که به صورت مجاز کار میکند، باید در یک چارچوب خاص فعالیت
کند. با این موضوع مشکلی نداری؟ چه شد که فعالیت به صورت مجاز را به
هنرمندی که میتواند خارج از یک چارچوب خاص، آزاد و جسورانهتر فعالیت کند،
ترجیح دادی؟چارچوبی که بچههای زیرزمینی گرفتار آن هستند،
چارچوب مالی است. موزیسین زیرزمینی رپ با تجهیزات کوچکی کارش را انجام
میدهد و هزینه آن چنانی برایش ندارد. اما موزیسین راک زیرزمینی تجهیزات
حرفهای نیاز دارد که همه اینها هزینه دارد. من میخواهم انتقادی هم بکنم
از برخی همکارانم. چرا باید از گروه زیرزمینی که بازده مالی ندارد، برای
نوازندگی طلب دستمزد کرد؟ این هنرمندان این کار را صرفا برای ارائه هنر
انجام میدهند و مثل یک انسان پیشرو هستند که باید تجلیل شوند. اگر به من
بگویند با فلان گروه زیرزمینی کار کن، اینکار را بدون هزینه انجام میدهم
که قبلا هم کردهام. وقتی همکار من حاضر نباشد در این راه پر پیچ و خم قدم
بردارد -که البته او هم به دلیل محدودیتها و گرفتاریهای مالیاش اینکار
را میکند- مجبورم مجوز بگیرم تا بتوانم کنسرت برگزار کنم و درآمد داشته
باشم.
شما در زمینه نقاشی و کاریکاتور هم فعال بودهای و از کاور آهنگهایت کاملا مشخص است که یک ایده و تفکر پشت این تصاویر وجود دارد.من
در دانشگاه نقاشی خواندم و الان هم گاهی نقاشی میکنم. دوست دارم کاور
آثارم هنرمندانه باشد و دلم نمیخواهد عکس شخص من یا گروه موسیقیام روی آن
قرار گیرد.
طرحها را خودت میزنی؟بعضی
از پوسترهای کنسرت را خودم طراحی میکنم. میگویند کار را باید به کاردان
سپرد. برای همین آن را به افرادی محول میکنم که کاربلد باشند. برای کاور
آخرین کارم، در یکی از پیجهای خارجی اینستاگرام، پیامی را برای ۴۰ نفر از
گرافیستهای خارجی فرستادم که دو نفر حاضر شدند پوستر من را طراحی کنند.
باید کارها هنرمندانه باشند، من اصلا از این کارهای بازاری خوشم نمیآید.
یک آدم چقدر باید خودش را دوست داشته باشد که بگوید در قیافه من یک چیز
ارزشمند وجود دارد که شما باید آن را جلوی چشمت بگذاری و من را ببینی. من
کسی را نقد نمیکنم اما ترجیح میدهم کاور، خودش یک اثر هنری مستقل باشد؛
مثل خود موسیقی که وقتی از من منتشر میشود، نسبت به من مستقل میشود. کاور
هم باید یک اثر هنری باشد که به صورت مستقل کار خودش را بکند.
برای بخش پایانی گفتوگو میخواهم بپرسم اگر قرار باشد تنها یک حرف از تو به یادگار بماند، چه میگویی؟با هم مهربان باشید. با این روندی که جلو میرویم فکر میکنم آیندگان خیلی عجول باشند و سر منافعشان با هم در چالش و جدل باشند.
فکر میکنم سعی میکنی در موسیقیات هم همین را بگویی.
خاستگاه
ترانههایم مختلف است اما همزیستی و مهربانی جزئی از انسانیت است. در حال
حاضر روند زندگی خیلی از مردم به سمت فردگرایی و خودبینی و خودخواهی کشیده
شده و حرص و طمع در دنیا در حال افزایش است. قبلا این حد از عجول بودن
وجود نداشت اما خاستگاه فردی این قدر بزرگ شده که نمیتوان آینده خوبی
برایش پیشبینی کرد. قبلا وقتی یک نفر پول روزانهاش را درمیآورد مغازهاش
را میبست و به زندگیاش میرسید. اصلا این فرهنگ الان کجاست؟ الان افراد
میخواهند اصطلاحا بترکانند و رقیبهایشان را به سرعت پشتسر بگذرانند. این
افراد در حرص و طمعی گیر افتادهاند که اصلا نمیدانند چه میخواهند؛ نه
به زندگی خود میرسند و نه تفریح میکنند. حتی فکر میکنم به آن پولی که
میخواهند هم درست و حسابی نمیرسند.
به هر حال وقتی آدم در فضای حرفهای قرار میگیرد این رقابتها به وجود میآید.به
نظر من که اشتباه است. من اگر حرفی دارم آن را میزنم. اگر هم حرفی ندارم،
چرا نباید مثلا دو ماه بروم جزیره هرمز و تفریح کنم. چرا باید بگویم الان
رقبای من در حال انتشار آثارشان هستند و من هم باید حتما یک کاری بکنم!
فکر نمیکنی همین تفکر باعث شده که ۱۴ سال از تشکیل گروه «کوچنشین» بگذرد اما الان انگار تازه قرار است کارت را شروع کنی؟ به هر حال هر آدم ضعفها و قدرتهایی دارد و شاید قدرت من این باشد که این مساله را که حرص نزنم، حداقل در تئوری فهمیدهام...
یعنی برای گرفتن سالنها و برگزاری کنسرت حاضر به جنگیدن نیستی؟حاضرم
تلاش و تکاپو بکنم اما حاضر نیستم کلنجار بروم. ضعف من میتواند این باشد
که در چنین منشی، آدم ممکن است دچار تنبلی شود. این خلق و خو مرز باریکی با
تنبلی دارد که باید به شدت حواست را به آن جمع کنی.
تا امروز شده که پیش یک تهیهکننده بروی و بخواهی راجع به کارت با او صحبت کنی؟بله.
چند مورد بوده است و الان هم یک نفر هست که میخواهد آلبوم من را منتشر
کند. کارهای این چینی را که انجام میدهم اما، به نظرم کلنجار رفتن کار
درستی نیست.
و حرف پایانی؟میخواستم
از موزیسینهایی که تا امروز با من کار کردهاند، تشکر کنم. چون در هنر
مستقل، کمترین چیزی که وجود دارد، پول است. ما همیشه تلاش میکنیم و خیلی
وقتها حتی مخاطب هم نداریم. پس بیشتر از هر کسی مدیون همه این اساتید
موسیقی هستم که با من همکاری کردهاند.