به قول ایرانشناس مشهور پروفسور «پوپ»، «ایران همواره حسی از توجه و شیفتگی را به سوی خود جلب میکند»، صحنه سیاست در ایران «داخلی باشد یا خارجی»؟ فرقی نمیکند و از این قاعده مستثنا نیست. دو انتخابات شگفتی ساز جمعه 7اسفند به دلیل نتایج و پیامدهای آن به باور من حتی از انتخابات ریاست جمهوری 24خرداد، مهمتر وبه نوبه خود توصیفی عمیقتر از شرایط آتی جامعه ایران در برابر ما قرار میدهد.
اکنون شاید این یک ارزیابی انقلابی تلقی شود، اما نتیجه انتخابات روز جمعه ایران تداومی پرشتاب و پردامنه از تحول قبلتر خود یعنی انتخاب حسن روحانی در سال 92 بود. لذا آنچه موجب تعجب ميشود اين است که نیروهای محافظه کار با توجه به ضرورت حفظ بقا، چگونه نتوانستند از حدود ۳ سال پیش بروز تحولات اجتماعی، ارتقا و تغییرخواست عمومی در جامعه ایران را نه ببینند و نه درک کنند!؟ اگرآینده نگری و ارزیابی صحیح و به موقع موقعیتها و فضای اجتماعی یک ضرورت تمام عیار برای عمل سیاسی نیروهای کنشگر اجتماعی محسوب میشود
( که لاجرم جز این نمیتواند باشد)با این محاسبه اشتباه از خواست افکار عمومی، آیا محافظهکاران به پایان راه رسیدهاند؟ با نگاهی واقعگرایانه، خیر، مشروط به آنکه برای آینده، نیروهای تعدیل کننده و واقع بینی در میان آنها پیدا شود، نه مانند گذشته که تقریبا همه آنها را درو کردند.
خودكوبي محافظهكاران
مشکل بزرگ محافظه کاران که در ادبیات سیاسی ایران از آنها به عنوان اصولگرا یاد میشود آن است که قابلیت حیرت آوری در منکوب کردن نیروهای درونی خود دارند و موفقیت سیاسیشان را در یک دستی تصمیمات واعمال سانترالیزم سازمانی بیرحم میدانند.(نقطه ضعفی که جبهه واحد اصلاح طلبان و اعتدالیون به خوبی برآن فائق آمدند). در این زمینه نمونههای زیادی را میتوان ارائه داد، اما شاخصترین این پالایشها، برخورد حیرت آور و عجیبی بود که با رئیس پراگماتیست و واقع بین مجلس ایران علی لاریجانی کردند. وقایع ۳ سال اخیر را لاریجانی هرگز فراموش نخواهد کرد.
انحراف در زاويه ديد
تحولات 7اسفند تاریخی، تنها از آن جهت که نیروهای معتدل و اصلاح طلب توانستند در یک همگرایی بینظیر اراده خود را به شیوه یی دموکراتیک اعمال کنند، جلب نظرنمیکند. بلکه بيشتر از این جهت هم اهمیت یافته که «اول، نیروی قدرتمند ملی ایرانیان تکلیف خود با مدافعان قرائتهای تند و خارج از عرف سیاسی و اجتماعی روشن کرد. دوم، به نیروهای محافظه کار عملا و علنا نشان داد برداشتشان از جامعه ایرانی تا چه میزان با انحراف در مبنا و زاویه دید روبهروست».
تله پروژه حذف
واقعیت آناست که محافظه کاران طی سالهای گذشته نه تنها عرصه را بر مخالفان مسالمتجویشان تنگ کردند، بلکه به دنبال تحقق شرایطی بودند که اولین اشتباه مخالفان را به آخرین آن تبدیل کنند. دقیقا نمیدانم آیا واقعا موفق شدند یانه!؟ ظاهرا که نشدند. اما اکنون خود گرفتارهمین منطق سیاسی و فلسفیشان (پروژه حذف) شدهاند. ولی امروز نیروی سیاسی غالب شده، مترصد بازگرداندن این منطق به مدافعانش است؟ سوال سختی است! اما متد و عادت سیاسی پرزیدنت روحانی و نیز مواضع اکبر هاشمی رفسنجانی نشان میدهد اگر طرف مقابل اخلاقي منطق سیاسی شکست را بپذیرد، منطقا آنان هم چنین کاری علیه مخالف شکست خورده نخواهند کرد. آنگاه که این هردوپیروز میدان سیاست از همدلی؛ تعامل و پایان خصومتها سخن گفتهاند.
احمدينژاد عامل فروپاشي
اما جدای از بررسی علل شکست محافظه کاران، تصور میکنم باید به نقش محمود احمدینژاد در این فرآیند و فروپاشی توجه ویژهای شود. مسئله از دو زاویه حائز اهمیت است؛ اول از زاویه خود احمدینژاد که خوب میدانست حتی نامش میتواند برای قویترین نیروی سیاسی ویرانگر باشد و از مدتها پیش تصمیم گرفت برای انتقام گرفتن از حامیان و مدافعان سابقش که اورا رها کرده بودند در سایه به آنها نزدیک شود. مهم نبود آنان او را از خود نمیدانند، احمدینژاد که خودرا از آنان میدانست و همین برای انتقام گرفتن کافی بود. احمدینژاد نشان داده بیش از مخالفان برای نزدیکانش دردسر سازو مخرب است.
مشکل دیگر آن بود که محافظه کاران از دوره سیاسی، منطق اجتماعی و فصل تجربی زمستان تکان دهنده ای که او برای ایران به ارمغان آورد فاصله نگرفتند. نمیدانم، نخواستند یا نتوانستند اما سایه منطق احمدی نژادی (نه به مثابه شخص که به معنای یک جریان فکری و کلامی) در ملأ عام همواره بر سر آنان بودهاست. جامعه ای که از دو سال و نیم پیش تصمیم جدی خود رابرای تغییر گرفت و اعلام کرد، چگونه از سوی آنان و تحلیلگرانشان دیده نشد؟ البته این تنها دلیل شکست محافظه کاران نیست، اما از مهمترین آنها محسوب میشود. آیا پاس نکردن این واحد مهم درسی؛ محافظه کاران را بیدار خواهد کرد؟ نمیدانم. اما به طورحتم به بروز چند دستگی اساسی میان آنان دامن خواهد زد.