با حضور قاضی ایلخانی؛ بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران در محل کشف جسد مشخص شد جسد مثله شده حاوی 2 دست و 2 پای یک انسان است که توسط کارگران شهرداری کشف شده است؛ با بررسیهای بیشتر مشخص شد این جسد متعلق به زن جوانی است که در مکان دیگری به قتل رسیده است.
به گزارش افکار خبر، پس از انتقال جسد دختر جوان به پزشکی قانونی، تحقیقات گستردهای برای شناسایی هویت مقتول و دستگیری متهم این پرونده آغاز شد تا اینکه سرانجام با اعلام اعضای یک خانواده مبنی بر فقدان دخترشان سهیلا و مطابقت با جسد دختر جوان، هویت مقتول شناسایی شد و در ادامه کارآگاهان به مرد جوانی که با این دختر جوان پیش از قتل در ارتباط بود، مظنون شدند.
تحقیقات از مرد جوان در دستور کار کارآگاهان قرار گرفت تا اینکه مرد 44ساله، یکم اسفند جاری در اداره دهم پلیس آگاهی حاضر شد اما منکر قتل دختر جوان شد و اعلام کرد هیچ تماسی از چند روز پیش با مقتول نداشته است.
با توجه به اینکه کارآگاهان احتمال قوی میدادند مرد جوان از ماجرای این قتل با خبر باشد وی بار دیگر دوم اسفند به اداره دهم آگاهی احضار شد اما این بار وی راز این جنایت را فاش کرد و دستگیر شد.
گفتوگویی با متهم قتل "دختر مثله شده" داشت که در ادامه میآید:
صبح دیروز منتظر ورود "مجید" به عنوان قاتل دختر مثله شده به شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران بودیم، شعبهای که قاضی ایلخانی بازپرس آن است و این پرونده نیز در کشیک قتل وی اتفاق افتاده است، عقربههای ساعت از 10صبح گذشته که در آسانسور باز میشود و صدای برخورد "پابند" به موزاییکهای سرد و خشن، فضا را در سکوتی مبهم فرو میبرد؛ کسی که در حال ورود به شعبه قاضی ایلخانی بود، کسی نبود جز مجید که پس از 18 سال رابطه دوستی با سهیلا، فرجام تلخی را رقم زده بود؛ در تمام مدت زمان بازپرسی، مجید به سوالات قاضی ایلخانی پاسخ داد اما گهگاهی نیز یاد صحنه تلخ روز جنایت میافتد و قطرات اشک چشمان سرخش را سرختر میکند؛ پس از جلسه بازپرسی مجید پاسخگوی سوالاتمان شد.
ـ چند سال داری؟
ـ 44 سال.
ـ چقدر سواد داری؟
ـ دیپلم دارم، دانشگاه هم رفتم اما چون قصد داشتم به خارج از کشور بروم، ادامه تحصیل ندادم.
ـ شغلت چیست؟
ـ نمایشگاه ماشین دارم.
ـ درآمدت چطور است؟
ـ وضع مالی نسبتاً خوبی دارم.
ـ چگونه با مقتول آشنا شدی؟
ـ 18 سال پیش زمانیکه مسافرکش بودم، سهیلا را در خیابان ولیعصر به عنوان مسافر سوار کردم و از آنجا بود که ارتباط ما شکل گرفت؛ در 2، 3 سال ابتدای ارتباطم با سهیلا خانواده وی را نمیشناختم اما اندکاندک رفت و آمدم با خانواده وی نیز شکل گرفت البته در طول این 18 سال، دوستیم با سهیلا پیوسته نبود و بعضی اوقات دیر به دیر او را میدیدم.
ـ در مدت این 18 سال چرا با سهیلا ازدواج نکردی؟
ـ به خاطر مسائل مختلفی آمادگی ازدواج با سهیلا را نداشتم البته هم من سهیلا را دوست داشتم و وی نیز به من علاقمند بود.
ـ رابطهات با خانواده سهیلا چگونه بود؟
ـ به تکتک اعضای خانواده سهیلا علاقه داشتم حتی چند سال پیش من راننده ماشین عروس یکی از آشنایان آنها شدم.
ـ سابقه کیفری داری؟
ـ خیر، حتی 13 سال است که یک سابقه تخلف در رانندگی هم ندارم.
ـ چرا سهیلا را به قتل رساندی؟
ـ صبح روز قتل با وی قرار ملاقات گذاشتم و پس از خوردن صبحانه برای خرید قرار شد به بیرون برویم، زمانی که سوار ماشین شدیم، با سهیلا درباره مسائل مختلفی در حال صحبت بودم، در یک لحظه نمیدانم چه اتفاقی افتاد که سهیلا به مادرم فحاشی کرد، من نیز خودرو را کنار خیابان پارک کردم و چون بسیار عصبانی بودم، یک دستم را به روی بینی و دهن سهیلا گذاشتم و با دست دیگر گلویش را فشار دادم، کمتر از یک دقیقه وی را خفه کردم؛ زمانی به خودم آمدم که متوجه شدم صورت سهیلا کبود شده است.
ـ چرا بعد از خفه کردن مقتول، وی را به بیمارستان نرساندی؟
ـ چون ترسیده بودم و صورت سهیلا کبود شده بود، به همین خاطر نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم.
ـ چرا جسد مقتول را مثله کردی؟
ـ (مجید بالاخره بغض گلویش میترکد و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده) میگوید: در آن لحظات، خودم نبودم و دچار جنون شده بودم یعنی از ابتدای قتل سهیلا تا بعد از مثله کردنش متوجه نبودم چه میکنم.
ـ بعد از کشف دست و پای مقتول، مابقی جسدش کشف نشده است، مابقی جسد سهیلا را کجا گذاشتی؟
ـ هر دو نایلون که حاوی اجساد بود را داخل سطل آشغالی در خیابان یوسفآباد انداختم.
ـ چگونه دستگیر شدی؟
ـ چون خانواده مقتول اعلام مفقودی کرده بودند، چندین بار همراه آنها به اداره آگاهی رفتم اما چون مأموران به من مضنون شده بودند، من مجبور به اعتراف شدم.
ـ بعد از دستگیر شدن، خانواده سهیلارا دیدهای؟
ـ خیر اما اول از خدا، بعد از خانواده سهیلا و از پدرم و مادرم میخواهم که مرا ببخشند.
ـ بعد از قتل سهیلا چه احساسی داری؟
ـ دلم برایش تنگ شده و هر شب در خواب، خاطراتم با او را مرور میکنم.
ـ حرف آخر؟
ـ (مجید در حالی که قطرات اشک دوباره چشمانش را پر کرده است) میگوید: غلبه بر خشم واقعاً نعمت بزرگی است که متأسفانه من از آن محروم ماندم.