کد خبر: ۶۵۳۷۵۵
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۳
تعداد بازدید: ۲۲۲۵۲
بخشی از خاطرات نوستالژیك دهه شصتی‌ها به برنامه‌های كودك آن دهه بر می‌گردد. جایی كه چند مجری و برنامه خاص حضور داشتند. همین المان‌ها و نشانه‌ها با بازگشت و یادآوری كلی خاطره شیرین و تلخ را زنده می‌كنند.

بخشی از خاطرات نوستالژیك دهه شصتی‌ها به برنامه‌های كودك آن دهه بر می‌گردد. جایی كه چند مجری و برنامه خاص حضور داشتند. همین المان‌ها و نشانه‌ها با بازگشت و یادآوری كلی خاطره شیرین و تلخ را زنده می‌كنند. یكی از مجری‌هایی كه در دهه شصت حضور داشت و تا دهه هفتاد هم بچه‌ها را جلوی تلویزیون می‌نشاند تا حرف‌های خوب و مهم بزند و خبر از كارتون و برنامه بعدی بدهد الهه رضایی  است.

الهه رضایی از زندگی شخصی و فرزندانش می گوید!

او هم‌اكنون مدیر یك مهد كودك نقلی در دیباجی شمالی است و هنوز هم با بچه‌ها سر و كله می‌زند و دغدغه تربیت آنها را دارد. با او در مهد كودكش گپ زدیم؛ جایی كه پر از سر و صدا و شوق كودكانه بود. او، هم از دغدغه‌های دوران مجری‌گری گفت و هم از زندگی خصوصی و البته مشكلات كار مهدكودك. خواندن این گفت‌و‌گو به خاطره‌بازها اكیدا توصیه می‌شود.


ورود به تلویزیون در نوجوانی

فكر می‌كنم اردیبهشت یا خرداد 58 تلویزیون زیرنویس می‌رفت كه می‌خواهیم در برنامه كودكان از مجریان كم‌سن و نوجوان استفاده كنیم. یكی از دوستان من كه آمده بود تا با همدیگر درس بخوانیم و این زیرنویس را خوانده بود پیشنهاد داد كه با هم به تلویزیون برویم و تست اجرا بدهیم. بیشتر دوست داشتیم بدانیم پشت این تلویزیونی كه این قدر جذاب و پر زرق و برق است چه می‌گذرد. تست اجرا گرفته شد و با حضور من موافقت شد. خلاصه رفتیم و اتفاقات به آن شكلی كه بچه‌های دهه 60 و 70 و اینها دیده بودند پیش رفت.

تفاوت اجرای دهه 50 و 60

 مراعات‌ها در دهه 60 تنها به لحاظ پوشش بود. به لحاظ كلام و نوع گفت‌و‌گو خیلی با دهه گذشته‌اش فرقی نمی‌كرد. چون زمانی كه بچه بودم خانم برومند مجری برنامه كودك آن دوره بود. در برنامه‌ای كه اسمش «ما و شما» بود. در آن برنامه زمینه اجرا و نوع گفت‌وگوهایی كه می‌شد همان قدر سنگین بود كه برنامه ما بود. خط قرمزها یا مراعات كلام و رفتار تقریبا همان چیزی بود كه ما هم داشتیم. به هرحال وقتی مخاطب آدم، بچه‌ها هستند كمی فرق می‌كند. باید متناسب با سن آنها و قدرت درك آنها صحبت كرد. آن وقت‌ها نوع اجرا همین بود. 12 سالی است كه یك هیجان و تغییر بزرگی ایجاد و رفتارها كاملا عوض شده و نوع اجرا كاملا فرق كرده است.

برنامه كودك غمگین

در زمان جنگ برنامه‌های كودك برنامه‌های غمگینی بود. یك جورهایی شاید برای حس همدردی این طور بود. خیلی از بچه‌ها بودند كه یكی از اعضای خانواده‌شان مفقود بود یا پدر نداشتند یا مادر نداشتند. حتی كارتون‌های انتخابی هم همین طور بود. هاچ زنبورعسلی كه داشتیم این طوری بود تا دختری به نام نل و پرین همه این جور بودند. شاید در آن دوره زمانی دنیا هم همین نگاه را داشت.

حقوق اول در صدا و سیما

ماهی 12 جلسه 1200 تومان یعنی جلسه‌ای 100 تومان اولین حقوق من در صدا و سیما بود. سازمان كه در آن زمان استخدام نداشت و عملا تا سال 64 ما در استخدام سازمان نبودیم. سال 64 هم كه استخدامی شد یكی، دو سال از سوابق گذشته‌مان را قبول نمی‌كردند. چون ساعت كاری پر نمی‌شد و سن ما زیر 18 سال بود.

ازدواج در میان كار

آشنایی با همسرم به صورت سنتی و خانوادگی بود و سال 64 و 65 وارد زندگی مشترك شدم. اگر اشتباه نكنم من بین سال‌های 65 تا آخرهای 67 یا 68 كارم تغییر كرده بود. اجرا نداشتم، كار گویندگی هم نداشتم. دلیلش هم این بود كه بچه‌هایم متولد شده بودند و كوچك بودند. یك مساله دیگر هم این بود كه در آن دوره زمانی به خاطر شرایط كاری همسرم در فیروزكوه بودم. رفت و آمدم سخت بود كه نهایت با همه این سختی‌ها هفته‌ای سه بار به تهران می‌آمدم. مادران شاغل همیشه كار سختی دارند؛ مگر اینكه همراهی داشته باشند. با همه سختی‌ها آن دوران را به خوبی گذراندیم. همسرم الان فوق‌تخصص قلب هستند. این رشته هم واقعا پراسترس است و از طرف بیماران استرس زیادی به ایشان وارد می‌شود اما در این سال‌ها تلاش كرده‌ام كه كمترین استرس و سختی به ایشان وارد شود تا حالشان خوب باشد.

از تلویزیون فاصله بگیرید

تكه كلام من این بود كه معمولا می‌گفتم: «برید عقب‌تر، باز هم عقب‌تر». اینها را بعضی وقت‌ها نویسنده برنامه می‌نوشت و البته واقعا دغدغه مهمی بود. چون توصیه اكثر چشم پزشكان است كه باید از تلویزیون فاصله گرفت تا مشكلی برای چشم به وجود نیاید.

خاطرات غم‌انگیز من

دوران جنگ حمله‌های موشكی و هوایی به منطقه غرب كشور می‌شد. یادم هست زمانی که  برای عیادت مجروحان سوسنگرد رفتیم، مجروح‌ها  خانوادگی بودند. مجروحان جبهه نبودند. هرگز یادم نمی‌رود وقتی كه بیمارستان رفتم - فكر می‌كنم سوانح سوختگی بیمارستان شهید مطهری بود - خانمی را دیدم كه تمام بدنش سوخته بود و باندپیچی بود. با خودم فكر می‌كردم كه وقتی باندها را باز كنند این زن چه حسی پیدا می‌كند. یكی، دو بار هم رفتیم مركز معلولین که مربوط بود به مركز معلولین ذهنی نه جسمی شیرخوارگاه آمنه. آنجا هم همین اتفاق افتاد. همین طور بچه‌هایی كه از بم آمده بودند و بی سرپرست بودند. اینها خیلی روحیه من را تغییر داد و متاثرم كرد.

فرق دهه شصتی‌ها و دهه هفتادی

متولدین دهه 60 با 70 خیلی فرق می‌كنند. یك مقدار فكر می‌كنم تكنولوژی این اتفاقات را ایجاد كرده است. بچه‌های دهه شصت تنها با تلویزیون روبه رو بودند و پدر و مادر‌هایی كه متولد دهه چهل و پنجاه بودند. به همین خاطر با همان روند سنتی و حرف‌های قدیمی بزرگ شدند. دهه هفتادی‌ها اما از سن كم با تكنولوژی و موبایل و لپ‌تاپ بزرگ شدند. دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها را هم كه دیگر نگو. چنان با موبایل كار می‌كنند كه ما بزرگتر‌ها نمی‌توانیم.

همه اینها باعث شده كه نسل به نسل بچه‌ها زودتر جلو بروند و طبعا خواسته‌های بیشتری هم داشته باشند. پدر و مادر‌ها هم برای اینكه بچه‌ها را ساكت كنند موبایل را به دستشان می‌دهند اما فكر نمی‌كنند كه با همین كار، بچه‌ها را ازخودشان دور می‌كنند. نمی‌توان گفت بچه‌ها بد شده‌اند چون  فقط متفاوت شده‌اند.

جدایی از صدا و سیما

یك اختلاف نظری با مدیرگروه كودك شبكه یك آقای اعلایی داشتم و ایشان می‌گفتند شما هیچ جای دیگر نباید كار كنید. فقط باید گروه كودك شبكه یك باشید. من هم آن موقع شبكه جام جم كار می‌كردم و دیگر اینكه برنامه كودك ضبطی شده بود. من خیلی از برنامه ضبطی بدم می‌آید. درست است وقتی مجری برنامه زنده هستی تپق می‌زنی، سرفه می‌كنی، فراموش می‌كنی و خیلی اتفاق‌های دیگر اما  احساس من توی پخش زنده این بود كه بچه‌ها مقابل من نشسته‌اند و حرف من را می‌شنوند و به صورت زنده با مخاطبم ارتباط برقرار می‌كردم. اما وقتی برنامه ضبط بود انگار كه هیچ! نشستم و با دیوار حرف می‌زنم.

متن‌هایی كه به ما می‌دادند دیگر آب رفته بود. یك سری حرف بی‌ربط می‌زدیم و سلام و خداحافظ. واقعیت این بود كه بعد از منحل شدن گروه كودك شبكه یك اهالی فن همه از تلویزیون رفتند و تلویزیون خالی شد.

محله گل و بلبل برنامه کودک نیست

من برای آقای فرضیایی احترام زیادی قائلم. ایشان همكار من هستند و هیچ مشلكی با ایشان ندارم. ولی ما اشخاص دیگری هم داریم كه اگر بهتر نباشند هم سطح ایشان می‌توانند كار كنند. اگر ما واقعا به عنوان یك رسانه كار می‌كنیم باید از آدم‌های كاربلد استفاده كنیم. من دیگر برنامه كودك نمی‌بینم. چیزی از برنامه كودك باقی نمانده است. فقط یك محله گل و بلبل  داریم كه 50 تا بازیگر آورده‌اند و اصلا شبیه برنامه كودك نیست. شبكه پویا هم همین بدبختی را دارد. باید روسای صدا و سیما دلشان برای مردم بسوزد.

مهد كودك؛ كار و عشق

آدمی كه با بچه‌ها سروكار داشته یك بخشی از زندگی و علاقه‌مندی‌اش بچه‌ها می‌شود و همین طور چون رشته تحصیلی‌ام تعلیم و تربیت و امور تربیتی است كار با بچه‌ها و سر و كله زدن با آنها ادامه كار مناسبی برای من بود. بعد از بیرون آمدن از صدا و سیما مهد كودك را همراه خواهرم احداث كردیم. چون ما خانوادگی بچه‌ها را خیلی دوست داریم.

نقاشی‌های پخش نشده

همیشه گله از ما وجود داشت كه چرا همه نقاشی‌ها را نشان نمی‌دهیم. اما نقاشی‌ها خیلی زیاد بود. نقاشی‌هایی را كه مثلا كپی شده بودند یا رنگ خوبی نداشتند و خیلی تكراری بودند حذف می‌كردند و نقاشی‌های خوب را اجازه می‌دادند كه پخش كنیم. زمانی را كه برای نقاشی می‌گذاشتند مثلا 5 دقیقه برای بیست تا نقاشی بود و این بیست نقاشی تا به مرحله پخش برسد می‌شد دویست تا. همه همكاران از خواهرزاده و دوست و آشنا نقاشی می‌دادند تا نشان دهیم. این جوری بود كه خلاصه نمی‌شد و همیشه هم همه ناراضی بودند.


بهترین دوره صدا و سیما

هر دفعه كه رئیس سازمان صدا و سیما عوض می‌شد می‌گفتیم سال به سال دریغ از پارسال! همیشه فكر می‌كردیم الان اتفاق بهتری خواهد افتاد. آخر هم نه اتفاق بهتری می‌افتاد و نه تغییری ایجاد می‌شد. البته اینها كلی‌گویی است. هركدام از این آقایان كه آمدند تمركز خاصی در یك بخش داشتند. زخمت‌های زیادی كشیده شد اما در سال‌های اخیر حس می‌كنم كار دست اهالی فن نیست و صدا و سیما به بیراهه رفته است. فقط شبكه زیاد شده بدون اینكه برنامه داشته باشند. مدام برنامه‌ها تكرار می‌شود. اگر بخواهیم حتی با تهاجم فرهنگی هم مبارزه كنیم باید راه‌های بهتری را پیدا كنیم.

زندگی خانوادگی من

دو فرزند دارم كه پسرم در ایران تحصیل می‌كند و پیش خودم است و دخترم ازدواج كرده و با همسرش به آمریكا رفته تا او درسش را بخواند.

مجری‌گری و مادری برای بچه‌ها

هیچ وقت تصویر دوگانه‌ای برای بچه‌هایم نداشتم. همان شخصیتی كه مقابل دوربین داشتم در مقابل فرزندانم هم داشتم. بچه‌هایم البته از اینكه مادرشان سرشناس است بعضی جاها بهره می‌بردند؛ مثلا برای ثبت‌نام در مدرسه تحویل‌شان می‌گرفتند و از این موضوع خوشحال بودند. اما خیلی‌وقت‌ها هم به خاطر كار من یا كار همسرم تنها بودند و این برایشان سخت بود.

عصر جدید برنامه كودك

سال 78 بود كه من پیشنهاد دادم تا در برنامه كودك از عروسك استفاده شود. خودم آن موقع در برنامه كودك شبكه جام جم با عروسكی به نام پسته برنامه اجرا می‌كردم كه بیننده زیادی داشت. عروسك در آن دوره در تلویزیون خیلی كم بود. سنجد هم بود كه خانم استخر صداپیشه‌اش بود و در شبكه دو برنامه داشت. چند وقت عروسك‌های پرهیاهو و شلوغ آمدند و نوع اجرای این جور كارها تغییر كرد. البته من این تغییر را دوست ندارم چون به جای اینكه به بچه‌ها آرامش بدهد بیشتر باعث می‌شود متلاطم و شلوغ شوند.

دویست میلیون ضرر كردم

 مهدكودك اگر اجاره نداشته باشد وضعیت درآمدش بد نیست. چند مشكل همیشه وجود دارد؛ یكی مساله اجاره است و دیگری گرفتن شهریه است. به خاطر اینكه سازمان بهزیستی شهریه خاصی تعیین كرده و بیشتر از آن نمی‌توان گرفت. اگر بیشتر بگیریم جریمه و توبیخ می‌شویم و اگر رقم مصوب را بگیریم باید از سرویسی كه به بچه‌ها می‌دهیم كم بگذاریم. من برای ساختمان كوچك مهد كودكم ماهی 9 میلیون تومان اجاره می‌دهم. 9 میلیون تومان هم هزینه‌های جانبی داریم.


مثل حقوق و بیمه مربی‌ها و خدمتكاران و خوراكی بچه‌ها. نهایت هم 50 تا ظرفیت كودك داریم. نهایت دریافتی ما از والدین هم می‌تواند 400 هزار تومان باشد. پس نهایت درآمد ما می‌تواند 20 میلیون تومان است. یعنی دو میلیون سود خالص. جالب اینكه دولت خودش قیمت بنزین را بالا می‌برد اما به یك بخش خصوصی اجازه این كار را نمی‌دهد كه برای بهبود كار قیمت را بیشتر كند یا حتی والدین همین بچه‌ها كاسب و شاغل هستند و در كارشان قیمت‌ها را بالا می‌برند اما از مهدكودك این توقع را ندارند و ناراحت می‌شوند.

البته مهدكودك‌هایی در تهران هم هستند كه بیش از دو میلیون تومان شهریه می‌گیرند. اما این كار بیشتر از سود ضرر دارد. قبلا جای دیگری یك مهد دیگر داشتم. صاحب خانه ملكش را می‌خواست و ما را بیرون كرد و تا حالا پول پیش را به من پس نداده. چیزی حدود دویست میلیون تومان ضرر كردم و چیزی عایدم نشد. در هر صورت چون كار دیگری بلد نیستم و عاشق  بچه‌ها هستم  این كار را ادامه می‌دهم. متاسفانه بعضی‌ها فكر می‌كنند مهدكودك تنها جای بازی و نگه‌داری بچه‌هاست و هزینه‌ای ندارد.

در حالی كه بچه‌ها در آنجا باید تربیت شوند. خیلی از مشكلاتی كه بعدا مثل كمبود اعتماد به نفس یا لكنت كه سراغ بچه‌ها می‌آید به خاطر بی‌توجهی پدر و مادر‌ها در سن پایین است. برای همین است كه یك مهدكودك خوب به مربی‌های زیادی مثل كسانی كه گفتاردرمانی یا روان‌درمانی می‌كنند نیاز دارد. پدر و مادر‌های جوان امروز بیشتر فكر می‌كنند اگر برای بچه‌ها پول بیشتری خرج كنند و موبایل و لپ‌تاپ و اسباب‌بازی بخرند بچه‌های بهتری خواهند داشت ولی این جور نیست.

مجله زندگی ایده آل

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظر شما
در زمینه ی انشار نظرات مخاطبان رعایت چند نکته ضروری است
لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید خبر داغ مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است خبر داغ از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب, توهین یا بی احترامی به اشخاص ,قومیت ها, عقاید دیگران, موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه های دین مبین اسلام باشد معذور است. نظرات پس از تایید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نام:
ایمیل:
* نظر: